-
سلام
سهشنبه 9 مرداد 1403 12:20
الان سر کار روی صندلی نشستم و مشتری هم نمیاد و دارم فکر و خیال میکنم. دو سه روزه با مورچه سر سنگین شدم از بس به ادم حس منفی بی لیاقتی میدهد ترجیح دادم باهاش حرف نزنم حرف نزدن باهاش خیلی بیشتر به نفع ادم هست حداقل اعصاب و روانت سالم تر هست. منبع دعوامون این بود که سر سفره نشستیم همه چی هست عادت کرده منو از سر سفره بلند...
-
داروهای گیاهی
جمعه 5 مرداد 1403 04:48
چند ماه پیش یکی بهم گفت حومه تهران یه دارو گیاهی هست که خیلی برا ناباروری جوابا و خیلی کارش درسته خلاصه خیلی بهم جو داد و اونجا رو برام خیلی جالب و کار درست معرفی کرد منم با مورچه صحبت کردم و ادرس گرفتم خلاصه که به یه سختی رفتم تهران و ادرس رو پیدا کردم و وقتی رسیدم دیدم روی درش نوشته مثلن ساعت دو باز میکنه و من ۱۲ و...
-
پنج شنبه
پنجشنبه 4 مرداد 1403 20:40
امروز بعد کار اومدم خونه مادرم اما قبلش تماس گرفتم که غذا چی درست کردید اگه درست نکردید یا چیزی بخرم برنج و تن ماهی داشتن بعد که از غذا خوابم گرفت و تا عصر اونجا خوابم برد و عصر که داشتم برمیگشتم از سر کوچه از تاریکی فهمیدم برق ها رفته و منم برگشتم خونه مادرم طاقت اینکه تو گرما بشینم رو نداشتم . اونقدر بدم میاد صاحب...
-
امروز
دوشنبه 1 مرداد 1403 20:42
امروز صبح تازه رسیدم سرکار کلید فروشگاه رو چند روزه بهم داده در باز کردم صاحب فروشگاه تماس گرفت کجایی گفتم الان رسیدم گفت من امروز معلوم نیست کی بیام یه کاری برام پیش اومده مراقب باش اولش خیلی ترسیدم فروشگاه خیلی بزرگه یهدفعه شلوغ میشه تنها کنترل نمیشه کرد اما خب خیلی شلوغ نشد و تا ظهر که تنها بودم خوب مدیریت کردم....
-
دیروز
دوشنبه 1 مرداد 1403 01:18
ساعت دوازده ظهر رسیدم سرکار خیلی دور بود یه مسیر طولانی هم پیاده رفتم چون اتوبوس یا تاکسی اون مسیر نداشت دیگه اون کار که رفته بودم انجام بدم تا سه و نیم تموم شد . و یکی از دوستام که اطراف اونجا هست تماس گرفت گفت کسی خونمون نیست یعنی خواهر و برادرش همه رفتن مسافرت و اینو یکی از خواهراش و برادرش بخاطر کار نرفته بودن گفت...
-
خواب ماندم
یکشنبه 31 تیر 1403 11:20
امرور که قرار بود برم اون یکی مغازه خواب موندم الارم گوشی بیدارم نکرده بود بلند شدم دیدم نه و نیم هست سریع جمع و جور کردم سوار ماشین به سمت فروشگاه دلم یه نوشابه زرد خنک شیشه ای میخاد .
-
خدا رو شکر
شنبه 30 تیر 1403 20:31
فردا بابد برم شعبه دو فروشگاه اونجا کار داریم مسیرش به من خیلی دور هست حالت خارج از شهر البته مسیرش ماشین و اتوبوس هم میخوره اما خلاصه که فردا گرفتارم فکر کردم برا فردا غذا درست کنم که خسته اومدم یه چی داشته باشم یه کم کشک و بادمجون میخام درست کنم دو تا هم سیب زمینی گذاشتم بپزه و یه کم هم قیمه دارم خب خدا رو شکر برا...
-
شنبه ۳۰ تیر
شنبه 30 تیر 1403 14:57
امرور از سرکار که برگشتم با خودم مبارزه کردم که نرم خونه مادرم و یکسره بیام خونه خودم یه جنگ در درونم بود یکی میگفت برو گناه دارند اونا هر چی بگن اشکالی نداره تو صبور باش یکی دیگه تو درونم میگفت بس نیست این همه سال توهین کی میخای برای خودت احترام قائل بشی تا کی بهت زخم زبان بزنند و بالاخره نرفتم اومدم خونه خدا رو شکر...
-
عذاب وجدان
جمعه 29 تیر 1403 02:05
میدونی من ادم عذاب وجدانی هستم . دلم نمیاد به مادرم جروبحث کنم میگم گناه داره اگه یه چیزی بشه من تا اخر عمر نابودم در قبال کاراش سکوت میکنم در قبال دل شکستن هاش چیز مهمی نمیگم و به جون میخرم و اگه یه چیزی بگه که خیلی ناراحت بشم نهایت یه هفته نرم اونجا از اونجایی که تنهام بعد یه هفته مثل خر گرسنه میرم اونجا و به روی...
-
رضا پیشرو
پنجشنبه 28 تیر 1403 21:32
رضا پیشرو عزیز مرسی از این آهنگ که درد دل منم هست این داستانو خیلی از آدمای بزرگ تجربه کردن دقیقا دقیقا وقتی تمام درها بستس معجزه اتفاق میفته خدامیاد من که بهش ایمان دارم تو چی تو هم ایمان داری بازم یه شبه دیگه صبح شد و خوابم نبرد یه روز دیگه گذشته شد و رضا آدم نشد پس تو هیچوقت خنده هام باورنکن فقط دعا کن آدم بدو...
-
مهمانی
چهارشنبه 27 تیر 1403 01:20
خونه مادرم که میرم فقط جلسه دادگاه برگزار میکنه دادگاهی که متهم هاش بچه ها مخصوصن دخترا هستن و شروع به تخلیه روحی میکنه و حس منفی به ادم میده حس غذاب وجدان که شما ها بدترین بدترین ادم های کره زمین هستید و دختری از شما بدتر در سطح عالم نبوده و نیست . گفت رفتم تو روضه اونقدر جیغ زدم البته منظورش اینه که از دست شماها...
-
تاسوعا
سهشنبه 26 تیر 1403 02:30
جای یه بچه واقعن تو خونه م خالیه از این حجم از تنهایی خسته م وقتی مورچه رو نگاه میکنم ازش خجالت میکشم که نتونستم بخاطر مشکلات براش بچه بیارم و اونم از حق پدر شدن گذشته . یعنی میشه یه روزی تو خونه ما هم صدای یه بچه سالم و بامزه بیاد. یعنی به عمر من قد میدهد که بزرگ شدنش رو هم ببینم. خدا خیلی داره سختش میکنی. دیگه هر...
-
مردان علیه زنان
جمعه 22 تیر 1403 23:39
دیروز تو بلاک اسکای میچرخید م یه وبلاک یه مطلبی گذاشته بود درباره اینکه اگه مردی معتاد یا زنباره هست و یا اینکه زندگی مشترکش دچار مشکل هست متهم فقط فقط همسرش هست.. هستن هنوز ادم هایی که این حس تنفر نسبت به انسان ها رو دارند امیدوارم خدا کمکش کنه تا قلبش نسبت به انسان ها سفید بشه . و مطلب دوم اینکه ایشون به زنهایی که...
-
روزمرگی
جمعه 22 تیر 1403 02:36
از وسواس دارم خسته میشم اما هنوز هم ادامه میدم هر روز هر روز کلی لباس میشورم چون دم با دقیقه لباس عوض میکنم . هر روز جاروبرقی هر روز بشور وبساب تایم هر کدوم هم طولانی دست و پام درد گرفته از این همه کار کاش اینقدر تو مخم نبود و اینقدر کار برا خودم نمیتراشیدم. تازه جدیدن کارم اضافه شده دیگه واقعن جونی برام نمیمونه .
-
خاطرات
پنجشنبه 21 تیر 1403 02:33
امروز بعد کار نرفتم خونه مادرم و مستقیم اومدم خونه خودم چون دوباره یاد کاراشون افتادم و مثله خوره تو ذهنم هست . از اینکه اخلاق هاشون اینطوری هست ناراحتم اینکه دختراشون رو به هیچ جاشون حساب نمیکنند نه تنها کمک خاصی نکردن بلکه همش هم ضربه زدن اونقدر دلم میخاست عروسی درست و حسابی داشتم یه لباس قشنگ یه تالار آبرومند یه...
-
۲۰تیر
چهارشنبه 20 تیر 1403 00:20
۱۹ تیر که دیروز بود رفتم سرکار صاحب کار به همسرش هم گفته بود بیاد تا کارایی که عقب افتاده تو بخش من رو انجام بدهید کار من یه کم جلو بیفتم . خانمش هم یکی دو ساعت کار کرد و رفت . بعد از کار طبق معمول که گرسنه بودم گفتم از سر کار برم خونه مادرم هلک هلک تو گرما رفتم اونجا ناهار نداشتن یعنی من دیر رسید بودم دیگه یه ماست و...
-
دوشنبه ۱۸ تیر
دوشنبه 18 تیر 1403 21:53
امروز صبح رفتم سرکار روز اولم بود حالا نمیدونم بمونم یا نه قبلن هم اینجا کار کرده بودم اما اونقدر مورچه برا این صاحب کار و بقیه ش حرف در میاورد و انرژی منفی فرستاد که اومدم بیرون الان دوباره رفتم اونا هم تا گفتم بیام قبول کردن بعد از کار رفتم خونه مادرم تا اومدم یه چای بخورم برق ها رفت و خونه شون سریع گرم شد و دیدم...
-
باقالی پلو
یکشنبه 17 تیر 1403 23:36
امروز برای شام اومدم غذا درست کنم یه کم باقالی تو فریزر داشتم ساعت دو و نیم گذاشتم روی گاز که به بپزه نگم براتون نمیدونم باقالی بد بود چون تو فریزر گذاشته بودم یا مدل باقالی اینطور بود تا شش و نیم عصر نپخته بود یعنی بیشتر از چهار ساعت منم اونقدر گرسنه شده بودم که همینطور نیم خام دم کردم بد مزه بود اما خب خدا رو شکر...
-
۱۷ تیر
یکشنبه 17 تیر 1403 06:34
امروز ۱۷ تیر هست و من دو روزه تصمیم گرفتم ادم خوبی باشم یعنی غیبت نکنم که تو این مورد چون با خواهرم صحبت کردم نشد خیلی غیبت میکنه و متقابل منم همین راه رو میرم منم مجبورم غیبت کنم. باید سعی کنم دیگه غیبت نکنم.غداب وجدان زیادی بابت غیبت میگیرم. خوش به حال آقایون که زیاد غیبت تو پرونده اعمالشون نیست . دیروز رفتم خونه...
-
جمعه
جمعه 15 تیر 1403 16:03
میری ایتا همه میگن بیا به جلیلی رای بده میری تلگرام همه میگن به پزشکیان رای بده میری اینستا همه میگن اصلن رای نده اقا یه برگه رای هست دیگه چکار داری که هر شخص به کی میخاد رای بده چی میشه خودت رو عاقل و دانشمند میدونی رهبر یه کشور کسی رو مجبور نکرده که به فلانی رای بدی هیچ وقتم رایش رو نگفته .بعد فلانی که دانش آموز هست...
-
امروز
پنجشنبه 14 تیر 1403 02:18
نمیدونم کارم درست هست یا نه اما چند روزه بعد امتحان شماره ای که دوستم ازم داره رو خاموش میکنم چون نمیخام وقتی تماس میگیره گوشی روشن باشه میدونم میخاد بیاد خونه م از عید تا حالا هر موقع خواسته بیاد یه چیزی توی درونم باعث میشد کنسل کنم ..میدونم هم اگه جوابش رو ندم یا خودم باهاش تماس نگیرم ارتباطم باهاش قطع میشه و یه...
-
خواب
شنبه 9 تیر 1403 20:51
بعد بیست سال دیشب خواب اولین دوست پسرم رو دیدم . اولین پسری که باهاش صحبت کردم و عاشقش شدم بودم سن هم کم بود فکر کنم هنوز دیپلم هم نگرفته بودیم. مثلن باهم قول و قرار ازدواج داشتیم و از یه جایی که گذشت حالا سر یه مسایلی از هم جدا شدیم و این اولین ضربه بود که از ادم ها خوردم . بعد هاش بخاطر بدی که بهم کرده بود با دوستام...
-
جمعه
جمعه 8 تیر 1403 21:07
اول که نت رو روشن کنم به ترتیب تمام پیام رسان ها رو میرم الان بخاطر دانشگاه و امتحانها اول ایتا رو چک میکنم ببینم خبر جدید جی گذاشتن یا تو گروه با بچه ها صحبت میکنم بعد میام گوگل نی نی سایت و بلاک اسکای و بلاگفا بعد فیلتر رو روشن میکنم میرم تلگرام و اینستا امروز دیدم مادرم برام پیام داده یه کم نوشته ش افتاده بود...
-
امتحان اخر
پنجشنبه 7 تیر 1403 22:40
امروز آخرین امتحانم رو دادم استاد این درس جلسه اخر که نمونه سوال ها رو داد نمیدونم برا چه دلیلی گفت از ده تا سوال به انتخاب خودتون دو تا رو جواب ندید و خر که همه سوالها رو جواب بده ازش نمره کم میکنم . و امروز چون نمونه سوال داشتم کامل بلد بودم و خونده بودم اما یادم رفته بود این جمله استاد رو همه سوالها رو کامل جواب...
-
سرنوشت ها
چهارشنبه 6 تیر 1403 23:06
چند تا دختر میشناسم یعنی از لحاظ تحصیلات و شغل خوب و چند تاشون عالی هستن خانواده های خوب و نرمال دارند چهره های خوب و هیکل متناسب باهاشون برخورد داشتم و میدونم اخلاق هاشون هم خوب هست اجتماعی پاک و نجیب و...... اما اینا برای اولیل دهه ۶۰ هستن و تا حالا ازدواج نکردن گاهی میگم اینا که خوبن چرا سرنوشتشون اینطوری شده...
-
امتحان ریاضی
سهشنبه 5 تیر 1403 00:22
بالاخره روزی که امتحان ریاضی داشتم هم رسید افتضاح شاید سه یا چهار نمره بگیرم متاسفانه اصلن خوب یاد نداد و البته من اصلن ناراحت نشدم چون آمادگی قبول نشدنش رو داشتم ایشالا بعدن دوباره این واحد رو میگیرم. دلم میخواد موهام رو رنگ فانتزی کنم مثلن بنفش قرمز یه اسپری رنگ بخرم و بزنم به موهام دیگه هیچی حوصله ندارم
-
وسواس
شنبه 2 تیر 1403 04:28
وسواس اول که جدیدن دچارش شدم اول یه نقطه از لباسم خیس بشه حتما حتما باید لباس رو عوض کنم حالا من روزی چند بار ظرف میشوم حالا یا لیوانی چیزی یه قطره بهم اب میریزه یا احساس نم کنم لباس رو عوض میکنم و جدیدن با کوهی از لباس مواجه هستم. وسواس دوم موقع رفتن از خونه بعد از بستن و قفل در حداقل سه چهار دقیقه باید کنار در بمونم...
-
ارزو
پنجشنبه 31 خرداد 1403 14:21
هم دیروز صبح که بیدار شدم و هم شب قبل از اینکه بخوابم دلم ماکارانی میخواست و با خودم گفتم که خدا کنه یه جایی برم ماکارانی داشته باشن و خدا ماکارانی خوشمزه برسون . امرو ز بدون اینکه به کسی بگم اتفاقی یه ماکارانی خوشمزه دستم رسید . خدا رو شکر
-
خدا
چهارشنبه 30 خرداد 1403 06:27
از خدا خیلی خیلی زیاد درخواست کمک دارم.
-
امتحان دادم
سهشنبه 29 خرداد 1403 20:52
خیلی بد بود تمام کتاب رو خونده بودم جز به جز بارها و بارها دوره کرده بودم موقع امتحان هول کردم استرس گرفته بودم قاطی کردم و نتونستم درست و درمون بنویسم مثل همه امتحانهایی که همیشه میدم تقریبا نفر آخر بلند شدم . تو راه هم همش حرص میخوردم این چه کاری بود کردم تو این سن با اینهمه دغدغه درس خوندن و دانشگاه رفتم چی بود...