-
۱۰۰۵
یکشنبه 18 آذر 1403 01:19
امروز روز سختی بود خیلی درد کشیدم مینویسم اینجا یادم بمونه اتفاقی افتاد صورتم یه کوچولو زخمی شد . با اینکه زخمش خیلی کوچیک بود اما خیلی خونریزی داشت اصلن خونش بند نیومد . دکتر هم میخاست بخیه بزنه یه بار نخش پاره شد یه تایم هم همش خون میاومد نمیتونست درست بخیه کنه . دیگه زیر دستش زجز کشیدم تا بخیه زد . البته فکر کنم ی...
-
۱۰۰۵
شنبه 17 آذر 1403 02:23
یه بیماری روانی پید ا کردم بیست و چهار ساعت به کارای خانواده مورچه تو این سالها فکر میکنم فکر کلاه برداری هاشون چقدر منو خر میکردن و بقیه موارد میافتم و حرص میخورم جای اینکه برم درس بخونم زبان بخونم فقط به بدن م استرس و اضطراب میدم. دلم میخاد رها بشم از این فکر و خیال به آرامش برسم . اما هر راهی رفتم بازم فکر اینا...
-
۱۰۰۴
جمعه 16 آذر 1403 00:44
فرامرز مرد . امروز متوجه شدم روحش شاد اونقدر زندگیش فراز و نشیب داشت تازه من یه بخش کوچیکی از زندگیش رو میدونستم که با همین بخش کوچیک میشه کتاب نوشت ازش .
-
۱۰۰۴
سهشنبه 13 آذر 1403 00:45
امروز از صبح مشغول پاک نویس کردن تحقیق برا یکی از کلاس ها بودم. بعد همزمان ساندویج مرغ درست کروم خورده نخورده پریدم سوار ماشین شدم و رسیدم دانشگاه ای دل غافل که یکی از کلاس ها تعطیل بوده و تو گروه گفته بودن اما من اونقدر مشغول بودم که گروه رو چک نکرده بودم . متوجه شدم تو نماز خانه مراسم هست و شهید گمنام میخان بیارن...
-
۱۰۰۳
دوشنبه 12 آذر 1403 01:58
شعر قشنگ با صدای شهرام صولتی اینقدر این شعر رو یه زمانی دوست داشتم سالها بود گوش نکرده بودم و از خاطرم رفته بود که امروز اتفاقی گوش دادم و لذت بردم وقتایی که مجرد بودم این شعر نماد عشق بود برام که یه عشق این سبکی پیدا کنم و برا عشق جان بدم. آما بعدها که متاهل شدم دیدم زندگی این شعر و شاعری ها بر نمیداره مدتها ست دلم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آذر 1403 01:56
شعر قشنگ یا صدای شهرام صولتی اینقدر این شعر رو یه زمانی دوست داشتم سالها بود گوش نکرده بودم و از خاطرم رفته بود که امروز اتفاقی گوش دادم و لذت بردم وقتایی که مجرد بودم این شعر نماد عشق بود برام که یه عشق این سبکی پیدا کنم و برا عشق جان بدم. آما بعدها که متاهل شدم دیدم زندگی این شعر و شاعری ها بر نمیداره مدتها ست دلم...
-
۱۰۰۲
پنجشنبه 8 آذر 1403 01:21
امروز اتاق رو تمیز کاری کردم میخام یه کوشه دنج برا خودم درست کنم . امروز روز خوبی بود . چند وقت بود بدون جوراب میرفتم برون که متاسفانه پام میخچه زده امروز افتادم به جوون میخچه تا در هم نیاد ول کنش نیستم . برا مرحله اول چسب رو زدم .و بستمش میگن نباید نور ببینه . بلک فرایدی تخفیف گذاشتن همه چی میخام در حالی که همه چی...
-
۱۰۰۱
چهارشنبه 7 آذر 1403 12:51
یه موضوع بدی تو جامعه هست که من مطمئنم تمام کسایی که اینکار رو انجام میدن شاید الان خوشحال باشن اما تا اخر عمر یه حس تلخی ازش دارند فروش مو یکی رفته بود عروسی تهران میگفت تقریبا همه دخترای نوجوون توی مجلس موهاشون کوتاه کوتاه بود چون همشون موهاشون رو فروخته بودن . یاد فیلم بینوایان افتادم مادر کوزت هم بخاطر چند سکه...
-
هزار
سهشنبه 6 آذر 1403 04:00
از این با بعد یادداشت هام رو به شماره مینویسم که بعدن ببینم چقدر روزمرگی نوشتم. امروز هم مثل همیشه روحم در تلاطم بود . دیدم شاهین نیکو فوت شده .گریه نکردم اما خیلی خیلی ناراحتش شدم یعنی وقتی میدیدمش تو اینستا فقط به این نکته میرسیدم که زندگی یه لحظه هست جوون خوش تیپ سالم خوش اخلاق در یه لحظه زندگیت داغون بشه و مسیر...
-
رفتم مصاحبه کاری
شنبه 3 آذر 1403 18:12
امرور رفته بودم مصاحبه کاری یه جای خیلی خوب قرار شده فردا اینا خبر بدهند چه ساعتی برم اا الان مرددم اونجا من مطمئنم فامیلیم رو نگفته بودم حتی ادرس رو که حدودی پرسید یه خیابون پایین تر گفتم اما دیدم اونجا مدیر با یه همکار دیگه ش داشتن یواشکی صحبت میکردن و فامیلی منو بلد بودن به روی خودم نیوردم که بگم شما از کجا منو...
-
احساس حسادت
شنبه 3 آذر 1403 11:19
احساس حسادت دارم گفتم بنویسم آروم شم خواهرای مورچه رفتن مسافرت خارجه الانم برگشتن حس حسادت گل کرده صد بار به مورچه گفتم اینا اگه کاری میکنند به من نگو اعصابم میریزه به هم اما میاد خبرا رو میاره اونام که تو پول و طلا و سلامتی و خوشی و مسافرت هستن منم غمگین میشم غمگین از نابرابری ها از تعبیض ها باید بیشتر روی خودم کار...
-
دوست قدیمی
جمعه 2 آذر 1403 03:03
خدایا دعا میکنم شنبه اون دوستم نیاد خونمون من عصر کلاس دارم صبح ها خوابم و وقتی بیدار شم بابد درس بخونم اگه بیاد گرفتار میشم. خدایا دعا میکنم بتونم برم عضو گروه نعیمه اینا بشم . و باهاشون تعامل داشته باشم خدایا این فکر و خیال مادر مورچه رو از تو ذهن من دربیار همش همش دارم تو ذهنم باهاش دعوا میکنم. امروز با کیا رفتیم...
-
از بعد تصادف
سهشنبه 29 آبان 1403 23:03
همون موقع تا چند ساعت بعد از تصادف فقط یه خراش و درد جزئی و کمی کبودی داشتم اما بعد بدن درد شدید پیدا کردم طرفی که افتاده بودم تا دو سه روز درد میکرد دیگه نمیتونستم پاهام رو خم کنم . خلاصه که همیشه پادرد داشتم و این چند روز ضربدر صد درد گرفته بود کبودی ها هم پر رنگ شده یه طرف بدنم سیاه سیاه شده . خلاصه امروز بهترم اما...
-
تصادف
جمعه 25 آبان 1403 19:46
امروز بعد از اینکه از خواب بیدار شدم یه کم کابینت که ظرف های مهمونی رو میزارم رو مرتب کردم یعنی همه ظرفا رو ریختم بیرون از اول مجدد چیدم بعد به خواهرم تماس گرفتم و هی گیر داد برم اونجا منم تو دو راهی بودم گفتم سخته و به شرطی میام که پسرت با موتور بیاد دنبالم پسر نوجوان که گواهینامه نداره دیگه اومد دنبالم جو گرفته بودش...
-
مربا
پنجشنبه 24 آبان 1403 19:39
امروز با دوستم رفتیم میدان کهنه سمساری اخوان کلی مغازه رو بالا پایین کردیم لای این ظرف و ظروف ها دست دوم و نو گشتیم و کلی وسیله های جالب پیدا کردیم یه خروس پیدا کردم عتیقه جنسش از برنز بود دیگه با چونه زدن ۵۰ تومن ازش خریدیم . تو راه برگشت هم به و هویج و اینا خریدم و اومدم خونه به سرم زد و شروع به مربا درست کردن کردم....
-
بابا اتی و بابا شاه
چهارشنبه 23 آبان 1403 00:08
یعنی هر موقع ناراحتم اون قسمت هایی که هادی کاظمی توی قهوه تلخ بازی کرده رو میبینم دیگه غم یادم میره خدایی خیلی قشنگ بازی میکنند آدم دلش واقعن یه بابا شاه بامزه میخاد . خوشبخت بشن بازیگرانی که اونقدر قشنگ بازی میکنند که آدم از کاراشون خنده شون میگیره. امروز یه کم کار کردم بعد احساس گر گرفتگی بهم دست داد احتمال اینکه...
-
تو خونه هستم
سهشنبه 22 آبان 1403 12:14
روز تمیز کاری من سه شنبه ها هست چون بقیه روزا بیرونم یا کار دارم یا حوصله ندارم تمیز کاری رو اغلب سه شنبه ها انجام میدم .امروز از صبح جاروبرقی کشیدم لباس شستم حالا فعلن این دو تا کار رو انجام دادم تا یه کم استراحت کنم گردگیری و تمیز کردن کابینت ها رو انجام بدم. قبلنا مورچه خیلی کمک میکرد اما خیلی وقته همه کارا با...
-
قره بالا
شنبه 19 آبان 1403 18:54
از وبلاگ هایی که میخوندم وبلاگ قره بالا هست اما نمیدونم چرا دیگه نیست ؟ چی شد کا قره بالا یه دفعه رفت یا اگه هست چرا نمیتونم پیدا کنم وبلاگش رو ؟ آلان سرکلاس هستم اما روحم داره پر میزنه که برم بیرون هم گرسنه هستم . هم گلوم درد میکنه هم اینکه امروز اعصابم خراب و آرامش ندارم. جی خوشحالم میکنه ؟ یه پیتزا بزرگ از یه جای...
-
قره بالا
شنبه 19 آبان 1403 18:47
از وبلاگ هایی که میخوندم وبلاگ قره بالا هست اما نمیدونم چرا دیگه نیست ؟ چی شد کا قره بالا یه دفعه رفت یا اگه هست چرا نمیتونم پیدا کنم وبلاگش رو ؟
-
باید یه فکری کنم
پنجشنبه 17 آبان 1403 04:10
نمیدونم واقعن چطور یه فکر اساسی برای خودم کنم استرس و اضطراب شدید دارم. دلم میخاد یه سری آدم رو واقعن نبینم با اینکه خودم در تلاشم برای حذف آدم های سمی و اذیت کن اما مورچه که میاد شروع میکنه دربارشون حرف زدن و ناخودآگاه بدنم خالی میکنه .ازش خواهش کردم درباره اونا با من حرف نزن من نمیخام ببینمشون یا حرفشون رو بزنم اما...
-
پنیک
چهارشنبه 16 آبان 1403 11:26
یه دورانی بود من خیلی پنیک میشدم اون دوران خیلی وحشتناک بود با آرامش بخش و فلان و بهمان دیگه نرمال شدم . الان دوباره انگار علائمش داره برمیگرده. خدا بهم رحم کنه اگه نتونم استرسم و اضطرابم رو کنترل کنم و بیفتم دوباره ه تو وارد اعصاب دیگه نمیتونم خودم رو نجات بدم و احتمالن برا دیدنم بابد بیان بیمارستان اعصاب و روان یکی...
-
تولد فا
شنبه 12 آبان 1403 17:37
تولدش ۱۷ نه هست یعنی یادم می مونه
-
یه رفتار خانواده همسر
شنبه 12 آبان 1403 00:28
بین برادر ها و خواهر های مورچه اوضاع مالی مورچه از همه بدتر هست و این تفاوت یکی از برادر های مورچه بسیار آدم سرمایه داری هست و بیزینس موفق داره. خلاصه که خانواده مورچه مخصوصن مادرش با من صحبت میکنه و و وقتایی که اون یکی عروسش صحبت میکنه کاملن متفاوته مثلا به من فقط حرف بدهکاری ..بی پولی..تورم ..قرض ..اقتصاد خراب و...
-
جمعه
جمعه 11 آبان 1403 19:32
آدم از یک ساعت دیگه خودش خبر نداره دو روز هست سر درد دارم دیگه قرص میخوردم و تو اتاق برق ها رو خاموش میکردم میخوابیدم . ظهر با یه حال سردرد بیدار شدم و گفتم برم خونه مادرم ببینم چه خبره رسیدم اونجا حالا نمیدونم چون باد به سرم خورده بود سر درد بیشتر شد . در حالی که آمدم فقط افتادم و فشارم پایین اومده بود . دیگه اینا...
-
متلک
سهشنبه 8 آبان 1403 23:17
توی یه سایتی نوشته بود قدیمی ترین خاطره از کودکیتون مربوط به چیه؟ قدیمیترین خاطره ها مربوط به کودکی پنج سالگی هست از اون کمتر خاطره ندارم یعنی چهار سالگی اینا هیچی یادم نیست . تو خونه مادربزرگم یادمه اونجا که بودیم یه طرف همسایه یکی از خاله ها بودیم از اون طرف همسایه مادربزرگم بودیم یعنی مادر پدرم و همبازی من پسر...
-
کیک محبوب من
یکشنبه 6 آبان 1403 00:13
الان با مورچه نشسته بودیم فیلم کیک محبوب من رو میدیدم . پایان تلخ کاش زنده می موند و فیلم یه جوری شاد تموم میشد . الانم خسته م سبزی شستم منتظرم یه کم آبش بره بتونم بزارم یخچال بعد برم بخوابم راستش دیشب موقعی که خبرا موشک ها رو تو تلگرام میخوندم . اصلن نترسیدم . مورچه همش میگفت بدبخت شدیم گفتم بگیر بخواب کاری ازت...
-
کمک کنم یا نه
پنجشنبه 3 آبان 1403 05:37
دو روز هست دارم به یکی از دوستان فکر میکنم و توی دو راهی این هستم که بهش کمک کنم یا نه و الان با توجه به فکر و تجربه و استخاره تصمیم گرفتم بهش کمک نکنم .آدم بی رحمی نیستم و همیشه تلاش در کمک به همه داشتم اما این مورد واقعن دخالت من باعث میشه زندگیش خراب تر بشه اینکه اصلن حرف رو نگه نمیداره اینکه خیلی آدم ساده ای هس...
-
وفای آدم ها
دوشنبه 30 مهر 1403 15:36
یادمه یه بار رفته بودم قبرستان شهرمون اون روز میخاستن یه مرده خاک کنند . جنازه تنها بود تو حرف زدن های اون آقایی که قبر رو میکند متوجه شدم مرده تنها س و کسی نبود یا فقط یه نفر بود که همراه مرده بود قبرستون خلوت دیگه دو تا کسایی که تو قبرستان کار میکنند و مرده رو برداشتن از دم در تا قبر ببرند و یه آقای روحانی هم که...
-
دوست
دوشنبه 30 مهر 1403 11:46
توی این مدت تصمیم گرفتم برم دوست جدید پیدا کنم بلکه روحیه م بهتر بشه که متاسفانه نشد هر دو نفری که پیدا کردم یه مقدار کمی از قبل میشناختم و سعی کردم صمیمی بشیم با یه نفرشون قرار گذاشتیم تو یه پارک خونه هامون نزدیکه بخاطر همین خیلی مشتاق بودم باهاش صمیمی بشم . اما توی پارک یه کم نشستیم یا دفعه اعصابش خراب بود شروع به...
-
جشن
یکشنبه 29 مهر 1403 01:10
بالاخره منم یه تجربه خوب از ارایشگاه رفتن پیدا کردم همیشه اگه مراسمی میرفتم ارایشگاه تقریبا ناراضی بودم یه کرم میماسید یا خط چشم رو یه جوری میکشیدن چشمام ضایع میشد یا ابرو هام تا به تا میشد خلاصه که خیلی سال بود تجربه خوبی از ارایشگاه ها نداشتم حتی یه ابرو ساده م میرفتم شانسم خیلی بد بر میداشتن که بالاخره برای عروسی...