زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

پول

مورچه ولم نمیکنه

افتاده به جونم

همش میگه خونه رو بفروش بریم با خواهرم خونه بسازیم 

یه خونه بزرگتر 

البته سهم من سندی به نامم بشه.

همش داره میگه و فکر و ذکرش شده

بخدا میخوام خودم رو جر بدم 

من خونه مستقل خودم رو توی شهر ول کنم

بیام طبقه که خواهرت هست زندگی کنم اونم توی یه دهات 

چقدر یه مرد میتونه بی عقل باشه

فکر میکنه  چون اونجا یه کم  بزرگتر ه سود میکنه

بدبخت همین خواهرت تا پارسال به من محل نمیداد 

حالا  به پول من نیاز دارند دوست شدن ....


خدا فقط کمکم کنه مورچه دست از سرم برداره

توی این اقتصاد خونه بفروشم یه موقع اقتصاد قاطی کرد 

دیگه نمیشه جایی خونه خرید.

احساس میکنم سرم کلاه میره 


حال گرفته هست

جواب آزمایش م رو رفتم گرفتم 

پرولاکتین بالا 

تیرویید بالا 

فشار لب مرز 

هر چی فکرش  رو بگی تو ازمایش لب مرز بود 

با اعصاب خراب و ناراحت رفتم سمت خونه مادرم هیچی هم از صبح نخورده بودم ..

نون تازه که نداشتن و خوراکی خاصی هم نبود از تو کیفم کیک در اوردم و داشتم میخوردم که مادرم شروع کرد به غر غر 

حرفای تلخ زیاد زد 

جوابشم نمیشد داد چون خودم هم ناراحت بودم حوصله بحث نداشتم.

بیشتر مقصر این وضع خودش هست کارای خودش رو یادش رفته 

حالا که این اتفاقها افتاده و دیگه نمیشه درستش کرد شاکی هست.

شایدم بشه درستش کرد منتها اینکه ما بلد نیستیم .

اونقدر اعصابم خراب شد که تا چای خوردم بار و بندیم رو جمع کردم 

تو گرما اومدم خونه 

امروز عاشق خونه م شدم .

اگه اینجا نبود چطوری میشد تو خونه پدری برگشت .

قطعن دیوونه میشم.

مادر عاشق بچه هات باش براشون جون بده .

من دیگه بچه نیستم و همه چی رو متوجه میشم.

تو زندگی دیگران دخالت نکن.

توقعت رو بیار پایین

و اینکه یه پناه امن باش..بگو هر موقع مشکلی تو زندگی مشترک داشتی 

من کمکتون میکنم.و در خونه م به زوی شما بازه 

اما اینطور نیست و اونجا جنگ اعصابه 


اگه میدونستم تو خونه پدری بهم خوش میگذره که یه طور دیگه زندگی میکردم 

حیف 





ا