-
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً
چهارشنبه 14 شهریور 1403 13:39
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ «1» وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ «2» الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ «3» وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ «4» فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «5» إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «6» فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ «7» وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ «8 بعد از هر سختی آسانی هست همه چیز حتی بند صندل را از خداوند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 شهریور 1403 13:38
سلُوا الله کلِ شَی حتی الشَسع فانِ الله ان لم یُّیسره لَم یَتَیَسر. همه چیز حتی بند صندل را از خداوند بخواهید... که اگر خداوند آن را میسور نکند میسر نخواهد شد. از جان و دل یقین دارم به این حدیث که کوچکترین امور هم باید از کسی که سازنده همه چیز است در این جهان خواست. او را باور دارم و از او می خواهم.
-
از بین مانکن ها
سهشنبه 13 شهریور 1403 12:28
وقتی میرم کوچه مسی سرکار فروشگاه کسی نباشه یه صندلی رفتم گذاشتم پشت مانکن های ویترین و از بین مانکن ها کوچه و مغازه های روبرو رو نگاه میکنم رفت و آمد مردم و......یکی از مغازه هایی که میتونم ببینم یه فروشگاه لباس بزرگه لباس مردانه که یکی از برند های معروف ایران هست .و خود فروشگاه تولیدی داره و خودش لباس ها رو میدوزه...
-
دیوار
دوشنبه 12 شهریور 1403 17:49
سال قبلی یه کم جنس دستم بود یه خانمی از دیوار باهام دوست شد . گفت امانی بده دستم فروختم پولش رو میدم. یه کم ازم گرفت و دیگه هر بار برا پول تماس گرفتم قسم و ایه که فعلن ندارم. و اگه میشه تماس نگیر شوهرم نمیدونه من اینکار رو میکنم . خودم پول دستم اومد بهت میدم جنس ها رو هم به خواهر و زن داداشش و اینا قسطی داده بود اونام...
-
برم خونه مادر مورچه
شنبه 10 شهریور 1403 20:37
امشب یکی دو ساعت دیگه شب نشینی میخام بریم خونه مادر مورچه دختر و پسراش همه رفتن مسافرت و مادره تنهاست. وقتی تنها میشه زن خوبی میشه .
-
چای تلخ
جمعه 9 شهریور 1403 18:17
دارم پریود میشم از کجا میدونم ؟ چون بعد این همه سال خودم رو میشناسم که از لحاظ روحی چند روز قبلش داغون میشم و بدن درد هم میگیرم .الان هم داغونم به زور اومدم سرکار با یه حال خراب از اینکه این ماه هم پریود شدم. و یاد بچه افتادم کلن امروز از دیشب این حس مادر نشدنم اومد تو ذهنم . تو فکر و خیال از اینکه چرا و به کدوم گناه...
-
پنج شنبه هم تموم شد
پنجشنبه 8 شهریور 1403 23:41
صبح رفتم باشگاه تصمیم گرفت روزای فرد برم بلکه مجبور بشم صبح زود از خواب بیدار بشم بعدش رفتم خونه مادرم یکی دو ساعت نشستم و اومدم خونه لباسم رو عوض کردم رفتم سرکار اول که دو ساعتی برق نبود و خیلی بدن درد گرفته بودم اونم بخاطر باشگاه بود یا اینکه زیاد پیاده روی کردم بودم رسیدم خونه مورچه سیب زمینی و بادمجون سرخ کرده بود...
-
شاید رفتم باشگاه
چهارشنبه 7 شهریور 1403 16:52
امروز ساعت ده بیدار شدم خونه رو جاروبرقی کشیدم و یه چی درست کردم خوردم. بعد رفتم خونه مادرم یه یک ساعتی نشستم و به حرفاش گوش دادم . وقتی مریض میشه همه رو متهم میکنه صد بار گفتم فلان جا نرو وقتی میری و میایی مریض میشی بعد بازم میره ..بهش گفتم تقصیر خودته وقتی سالمی قدر نمیدونی و خودت رو میندازی تو چاه مریضی که با سختی...
-
آدما
چهارشنبه 7 شهریور 1403 02:21
ممکنه بعضی از آدما از زندگیت برن ولی این پایان داستان زندگیت نیست بلکه فقط پایان بخشیه که اونا توی دا ستانت داشتن
-
یادگیری
چهارشنبه 7 شهریور 1403 01:39
من الان خیلی چیزا بلدم حالا یا کلاس رفتم یا به مرور زندگی یاد گرفتم اما اولین چیزا که آدم یاد میگیره خیلی شیرین هست مثلن وقتی برا بار اول تونستم با قاشق در نوشابه رو باز کنم اونقدر به پسر خاله هام حسودی میکردن اونا تند و تند باز میکردن و من و خواهرم بلد نبودیم اما بالاخره یاد گرفتیم با یه ضربه باز کنیم. الان چرا مثل...
-
انجیر زرد
سهشنبه 6 شهریور 1403 20:46
من خیلی طرفدار انجیر زرد هستم یه همسایه داریم درخت انجیر زرد داره یه بار منو تو کوچه دید بهم یا ظرف انجیر زرد داد دلم میخواست گریه کنم از خوشحالی دیشب یا پریشب هم به فکر انجیر زرد بودم الان دیدم سر کار یکی یه پلاستیک انجیر زرد بهم داد . الان من خوشحالترینم برم خونه بشورم و بخورم جای همه خالی الان تو کوچه مسی برق ها...
-
واقعن از دار دنیا چی میخام؟
سهشنبه 6 شهریور 1403 18:03
خودم واقعن نمیدونم از دار این دنیا چی میخام هر موقع یه هدف در نظر گرفتم و براش تلاش کردم متاسفانه آخرش نتیجه برام نداشت .من فقط تلاش کردم چقدر برا بچه تلاش کردم چقدر دکتر چقدر عمل چقدر از نظر روانی تحت تاثیر بودم اما آخرش هیچ چقدر برا کار تلاش کردم اونم آخرش هیچ تنها چیزی که سر پا نگه داشته من رو اینه که برا همه چی...
-
زندگی
سهشنبه 6 شهریور 1403 00:23
اونقدر دلم میخواست مثل خیلی ها بیام خاطرات گذشته م رو بنویسم . از عشق از مسافرت از خوشی ها اما متاسفانه همش کار سخت بوده همش بی پولی و اگه هم رابطه دوستی با کسی بود جز توهین و تحقیر و اخرشم بهم خیانت چیزی نبود. امروز سرکار خیلی خسته بودم کاری هم نکردم اما خیلی پاهام درد گرفته بود و ساعت خیلی دیر میگذشت . بالاخره ساعت...
-
دلم چی میخواد
دوشنبه 5 شهریور 1403 00:48
دلم انجیر زرد میخواد دلم پیتزا میخاد دلم قلیون با دختر خاله هام رو میخاد دلم هویج بستنی میخواد دلم نان کنجد با هندونه و پنیر و گردو تازه میخواد دلم کتلت برشته با خیارشور میخاد دلم بادمجون سرخ شده با ریحون میخاد دلم دو مشت پسته میخاد فعلن همینا الان از حقوقم هنوز پول دارم میتونم هر کدوم رو بخوام تهیه کنم اما یه زمانی...
-
عکس
یکشنبه 4 شهریور 1403 03:17
یه خاطره که از چهار یا پنج سالگی یادمه یه خانمی اومده بود تو محل ما عکس میگرفت میرفت چاپ میکرد و عکس رو میداد و پولش رو تحویل میگرفت . خونه همه رفت و عکس میگرفت اما از من عکس نگرفتن من تو عکس همسایه ها هستم . اما تو عکس های خودمون نیستم. مادرم با خواهرم ژست گرفته بودن تا خانمه ازشون عکس بگیره مادرم نگفت من دو تا دختر...
-
مالک
یکشنبه 4 شهریور 1403 02:30
چرا تو فیلم زخم کاری همه زن ها عاشق مالک هستن .؟؟ و امیدوارم خون حاج عمو پایمان نشه و این مالک به سزای کارش برسه .
-
شب اربعین
یکشنبه 4 شهریور 1403 01:20
خونه برادرم یه راه کوچیک به خونه همسایه ش داره یعنی اونا بالا هستن این پایین از سرکار رفته خونه دیده یه کم وسایلش جا به جا شده یعنی چند تا تعییر کوچیک بعد دقت میکنه میبینه عه ۵ تا تن ماهی نیست یه شامپو خارجی و یه کرم چند تا نوشابه و چند تا وسیله مثل این و میفهمه بچه ها همسایه از اون دری که بین خونشون هست از لای نرده...
-
خاطرات فروشگاه
شنبه 3 شهریور 1403 04:16
عصر کلید دست من بود هنوز مغازه های اطراف کامل باز نبودن . رفتم در فروشگاه رو باز کردم . سیستم ها رو روشن کردم و اومدم بشینم یه آقایی اومد . یه کم نگاه کرد و گفت لباس خواب دارید ؟؟ لباس خواب برا خانم و ذهن من یه دفعه شروع به توهم زد و من افتادم تو شک ایا این مزاحمه یا مشتری ؟ اصلن منظورش از لباس خواب چیه؟ گفتم نداریم و...
-
خاطرات فروشگاه
چهارشنبه 31 مرداد 1403 01:50
دیروز یه اقای مسن اومده بود مغازه و توی رگال تاپ ها رو داشت با دقت نگاه میگرد از هر کاری خوشش میاومد بررسی میکرد جنسش رو دست میکشید این و اون ورش رو میدید. بعد میرفت کار بعدی دونه دونه تاپ ها رو با ظرافت نگاه میکرد رفتم پیشش گفتم کمکی ازم برمیاد یه تاپ قشنگ و شلوارک میخواست منم دیگه هر چی کار سن بالا ساده بود رو...
-
کوچه مسی
سهشنبه 30 مرداد 1403 01:26
منطقه ای که میرم سرکار به اسم کوچه مسی معروفه حالا نمیدونم شاید قدیما رسته مس فروشا بوده بازار اهن بوده جی بوده که با اینکه هیچ مغازه مس فروشی یا اهن فروشی اونجا نیست به این اسم از قدیم معروفه صبح ها تو اون کوچه پرنده پر نمیزنه دو ساعت نگاه کنی یه مردی خانمی جیزی از یه سمت بیاد و یا خریدی کنه و بره و من بیشتر صبح ها...
-
شیفت
دوشنبه 29 مرداد 1403 00:12
دیگه صبح سرکار نمیرم و جابه جا شدم به شیفت عصر یکی از نیرو های عصر فردا میره کربلا و فعلن من جاش برم تا ببینم چی میشه فردا صبح میخام برم کانون نزدیک محلمون کلاس گلیم ببینم چطوریه شاید رفتم گلیم بافی دیروز قرص آرامش بخش خوردم نمیدونم برای اون هست که روم تاثیر گذاشته یا اتفاقی اینطور شدم امشب ارومم اضطراب و استرس و...
-
اهنگ عربی
یکشنبه 28 مرداد 1403 16:07
محیای آبی میشه اسم اون اهنگ عربی که توی وبلاگت هست رو برام بفرستی هر کاری کردم نتونستم بهت ایمیل بزنم ایمیلم ارسال نمیشد با اینکه اهنگ باز هستم و همه آهنگ ها رو تا تهش در اوردم و چه ایرانی چه خارجی و شنیدم اما این ملودی و اهنگ برام جدید بود خیلی آرامش بخش بعدن نوشت ... تو گوگل سرچ کردم و پیداش کردم
-
چقدر زندگی سخته
شنبه 27 مرداد 1403 18:02
واقعن برا همه دنیا این شکلی هست یا فقط من تو ماتریس بدبختی گیر کردم از نظر مالی اذیتم با وضع موجود احتمالن پسرفت هم بشه مورچه یه کاری با روان من کرده یعنی مثل خونه بابام اگه چیزی بخوام یا ارزو کنم یا خرج خاصی باشه هیچ گاه به مورچه درخواست نمیکنم چون صد در صد بدون حتی یه نطقه شک مطمئنم هیچ کمک مالی نخواهد کرد . چند ماه...
-
خوشی بود یا نه ؟
جمعه 26 مرداد 1403 21:51
از صبح که خانواده مورچه بهم گفتن میخواهیم برات طلا بخریم کلی ذوق کردم از اینکه بالاخره منم جزو خودشون دونستن و خواستن محبت کنند اما اما اما متاسفانه وقتی یکی شرف نداشته باشه هیچ وقت درست نمیشه رفتم خونه مادرم با خوشحالی براش تعریف کردم و فکر و خیال که فردا از کجا بخرم چی بخرم و...... اما وقتی برگشتم خونه مورچه اومد و...
-
خورشید
جمعه 26 مرداد 1403 12:49
اون هفته جمعه صبح اومدم مغازه از همون اول که آمدم کلی آدم اومدن خرید کردن و رفتن اما این هفته صبح فقط یه فروش داشتم و اصلن تو کوچه پرنده هم پر نمیزنه و همه مغازه ها که میبینم کسی داخلش نیست. البته بیشتر فروش این چند روز هم کسایی بودن که میخان برن اربعین و شلوار راحتی و نخی و یا لباس مشکی خرید کردن .فکر کنم جمعه هفته...
-
تنهایی
پنجشنبه 25 مرداد 1403 01:04
من چند تا کار تنهایی کردم که به شدت بعدش پشیمون شدم و باهام رفتار بد داشتن الان یعنی همین الان که تو ذهنم با این موضوع فکر میکردم تصمیم گرفتم دیگه کاری تنهایی انجام ندم مثلن اینکه من تنها رفتم عیادت فامیل مورچه و باهام بد رفتاری خیلی بدی شد باید درس عبرت برام باشه که هیچ وقت بدون مورچه نرم خونه فامیلش من رو تک گیر...
-
روزمرگی
دوشنبه 22 مرداد 1403 10:10
دیروز خواهر و مادرم اومدن خونه م مهمونی اونقدر خسته بودم که نگم بدون اینکه بهم بگن یه دفعه آمد دیگه برا عصرونه سریع کشک و بادمجون درست کردم البته بادمجون از قبل توی فریزر داشتم . سمبوسه هم داشتم بچه ها ش گفتن ما بدمون میاد فرستادم ساندویج هم گرفتن دیگه یا اینا و نون و پنیر و سبزی یه سفره قشنگ انداختم . که یه دفعه برق...
-
یک ماه
پنجشنبه 18 مرداد 1403 09:56
امروز یه ماه هست که سر کار اومدم البته یه روز غیبت داشتم یه دو روز هم تعطیلی بود حالا امروز یا فردا حقوق رو باید بده مورچه هم یک میلیون بهم پول داده میخاستم از اسنپ یه طلای ریز قسطی بخرم یه کوشواره خیلی خیلی ریز دیدم حدود ۳ تومن حالا میدونم چکار کنم . یه دفعه اگه نیام سرکار چطوری قسطی رو بدم. خداز روزی رسان خودت تو...
-
عیادت
سهشنبه 16 مرداد 1403 18:51
دیروز یکی از فک و فامیل مورچه چندوقته مریضه دل زدم به دریا رفتم بهش سر زدم اومدم انسان باشم اما کاش به همون ندای درونم که همیشه منو از برقراری رابطه با اینا دور میکنه به حرفش گوش میدادم. نه تنها باهام معمولی یا خوب رفتار نکردن بلکه کلی بهم توهین هم شد. اونقدر با حرفاشون دلم رو شکستن که دیگه میخاستم گریه کنم. خودم رو...
-
کباب غاز
دوشنبه 15 مرداد 1403 00:45
من یه زمانی عاشق خوندن کتاب بودم و خودم رو تو قالب شخصیت هاش میزاشتم و تا اخر کتاب همزاد پنداری میکردم داستان قشنگ هم زیاد خوندم داستان کباب غاز رو خیلی دوست دارم با اینکه سالهای سال گذشته از خوندن داستان اما اونقدر دوستش دارم که همش رو یادمه یه دورانی تو ایران نویسنده داشتیم حرفه ای مثل جمالزاده هدایت اون آقای گل آقا...