-
هزار
سهشنبه 6 آذر 1403 04:00
از این با بعد یادداشت هام رو به شماره مینویسم که بعدن ببینم چقدر روزمرگی نوشتم. امروز هم مثل همیشه روحم در تلاطم بود . دیدم شاهین نیکو فوت شده .گریه نکردم اما خیلی خیلی ناراحتش شدم یعنی وقتی میدیدمش تو اینستا فقط به این نکته میرسیدم که زندگی یه لحظه هست جوون خوش تیپ سالم خوش اخلاق در یه لحظه زندگیت داغون بشه و مسیر...
-
رفتم مصاحبه کاری
شنبه 3 آذر 1403 18:12
امرور رفته بودم مصاحبه کاری یه جای خیلی خوب قرار شده فردا اینا خبر بدهند چه ساعتی برم اا الان مرددم اونجا من مطمئنم فامیلیم رو نگفته بودم حتی ادرس رو که حدودی پرسید یه خیابون پایین تر گفتم اما دیدم اونجا مدیر با یه همکار دیگه ش داشتن یواشکی صحبت میکردن و فامیلی منو بلد بودن به روی خودم نیوردم که بگم شما از کجا منو...
-
احساس حسادت
شنبه 3 آذر 1403 11:19
احساس حسادت دارم گفتم بنویسم آروم شم خواهرای مورچه رفتن مسافرت خارجه الانم برگشتن حس حسادت گل کرده صد بار به مورچه گفتم اینا اگه کاری میکنند به من نگو اعصابم میریزه به هم اما میاد خبرا رو میاره اونام که تو پول و طلا و سلامتی و خوشی و مسافرت هستن منم غمگین میشم غمگین از نابرابری ها از تعبیض ها باید بیشتر روی خودم کار...
-
دوست قدیمی
جمعه 2 آذر 1403 03:03
خدایا دعا میکنم شنبه اون دوستم نیاد خونمون من عصر کلاس دارم صبح ها خوابم و وقتی بیدار شم بابد درس بخونم اگه بیاد گرفتار میشم. خدایا دعا میکنم بتونم برم عضو گروه نعیمه اینا بشم . و باهاشون تعامل داشته باشم خدایا این فکر و خیال مادر مورچه رو از تو ذهن من دربیار همش همش دارم تو ذهنم باهاش دعوا میکنم. امروز با کیا رفتیم...
-
از بعد تصادف
سهشنبه 29 آبان 1403 23:03
همون موقع تا چند ساعت بعد از تصادف فقط یه خراش و درد جزئی و کمی کبودی داشتم اما بعد بدن درد شدید پیدا کردم طرفی که افتاده بودم تا دو سه روز درد میکرد دیگه نمیتونستم پاهام رو خم کنم . خلاصه که همیشه پادرد داشتم و این چند روز ضربدر صد درد گرفته بود کبودی ها هم پر رنگ شده یه طرف بدنم سیاه سیاه شده . خلاصه امروز بهترم اما...
-
تصادف
جمعه 25 آبان 1403 19:46
امروز بعد از اینکه از خواب بیدار شدم یه کم کابینت که ظرف های مهمونی رو میزارم رو مرتب کردم یعنی همه ظرفا رو ریختم بیرون از اول مجدد چیدم بعد به خواهرم تماس گرفتم و هی گیر داد برم اونجا منم تو دو راهی بودم گفتم سخته و به شرطی میام که پسرت با موتور بیاد دنبالم پسر نوجوان که گواهینامه نداره دیگه اومد دنبالم جو گرفته بودش...
-
مربا
پنجشنبه 24 آبان 1403 19:39
امروز با دوستم رفتیم میدان کهنه سمساری اخوان کلی مغازه رو بالا پایین کردیم لای این ظرف و ظروف ها دست دوم و نو گشتیم و کلی وسیله های جالب پیدا کردیم یه خروس پیدا کردم عتیقه جنسش از برنز بود دیگه با چونه زدن ۵۰ تومن ازش خریدیم . تو راه برگشت هم به و هویج و اینا خریدم و اومدم خونه به سرم زد و شروع به مربا درست کردن کردم....
-
بابا اتی و بابا شاه
چهارشنبه 23 آبان 1403 00:08
یعنی هر موقع ناراحتم اون قسمت هایی که هادی کاظمی توی قهوه تلخ بازی کرده رو میبینم دیگه غم یادم میره خدایی خیلی قشنگ بازی میکنند آدم دلش واقعن یه بابا شاه بامزه میخاد . خوشبخت بشن بازیگرانی که اونقدر قشنگ بازی میکنند که آدم از کاراشون خنده شون میگیره. امروز یه کم کار کردم بعد احساس گر گرفتگی بهم دست داد احتمال اینکه...
-
تو خونه هستم
سهشنبه 22 آبان 1403 12:14
روز تمیز کاری من سه شنبه ها هست چون بقیه روزا بیرونم یا کار دارم یا حوصله ندارم تمیز کاری رو اغلب سه شنبه ها انجام میدم .امروز از صبح جاروبرقی کشیدم لباس شستم حالا فعلن این دو تا کار رو انجام دادم تا یه کم استراحت کنم گردگیری و تمیز کردن کابینت ها رو انجام بدم. قبلنا مورچه خیلی کمک میکرد اما خیلی وقته همه کارا با...
-
قره بالا
شنبه 19 آبان 1403 18:54
از وبلاگ هایی که میخوندم وبلاگ قره بالا هست اما نمیدونم چرا دیگه نیست ؟ چی شد کا قره بالا یه دفعه رفت یا اگه هست چرا نمیتونم پیدا کنم وبلاگش رو ؟ آلان سرکلاس هستم اما روحم داره پر میزنه که برم بیرون هم گرسنه هستم . هم گلوم درد میکنه هم اینکه امروز اعصابم خراب و آرامش ندارم. جی خوشحالم میکنه ؟ یه پیتزا بزرگ از یه جای...
-
قره بالا
شنبه 19 آبان 1403 18:47
از وبلاگ هایی که میخوندم وبلاگ قره بالا هست اما نمیدونم چرا دیگه نیست ؟ چی شد کا قره بالا یه دفعه رفت یا اگه هست چرا نمیتونم پیدا کنم وبلاگش رو ؟
-
باید یه فکری کنم
پنجشنبه 17 آبان 1403 04:10
نمیدونم واقعن چطور یه فکر اساسی برای خودم کنم استرس و اضطراب شدید دارم. دلم میخاد یه سری آدم رو واقعن نبینم با اینکه خودم در تلاشم برای حذف آدم های سمی و اذیت کن اما مورچه که میاد شروع میکنه دربارشون حرف زدن و ناخودآگاه بدنم خالی میکنه .ازش خواهش کردم درباره اونا با من حرف نزن من نمیخام ببینمشون یا حرفشون رو بزنم اما...
-
پنیک
چهارشنبه 16 آبان 1403 11:26
یه دورانی بود من خیلی پنیک میشدم اون دوران خیلی وحشتناک بود با آرامش بخش و فلان و بهمان دیگه نرمال شدم . الان دوباره انگار علائمش داره برمیگرده. خدا بهم رحم کنه اگه نتونم استرسم و اضطرابم رو کنترل کنم و بیفتم دوباره ه تو وارد اعصاب دیگه نمیتونم خودم رو نجات بدم و احتمالن برا دیدنم بابد بیان بیمارستان اعصاب و روان یکی...
-
تولد فا
شنبه 12 آبان 1403 17:37
تولدش ۱۷ نه هست یعنی یادم می مونه
-
یه رفتار خانواده همسر
شنبه 12 آبان 1403 00:28
بین برادر ها و خواهر های مورچه اوضاع مالی مورچه از همه بدتر هست و این تفاوت یکی از برادر های مورچه بسیار آدم سرمایه داری هست و بیزینس موفق داره. خلاصه که خانواده مورچه مخصوصن مادرش با من صحبت میکنه و و وقتایی که اون یکی عروسش صحبت میکنه کاملن متفاوته مثلا به من فقط حرف بدهکاری ..بی پولی..تورم ..قرض ..اقتصاد خراب و...
-
جمعه
جمعه 11 آبان 1403 19:32
آدم از یک ساعت دیگه خودش خبر نداره دو روز هست سر درد دارم دیگه قرص میخوردم و تو اتاق برق ها رو خاموش میکردم میخوابیدم . ظهر با یه حال سردرد بیدار شدم و گفتم برم خونه مادرم ببینم چه خبره رسیدم اونجا حالا نمیدونم چون باد به سرم خورده بود سر درد بیشتر شد . در حالی که آمدم فقط افتادم و فشارم پایین اومده بود . دیگه اینا...
-
متلک
سهشنبه 8 آبان 1403 23:17
توی یه سایتی نوشته بود قدیمی ترین خاطره از کودکیتون مربوط به چیه؟ قدیمیترین خاطره ها مربوط به کودکی پنج سالگی هست از اون کمتر خاطره ندارم یعنی چهار سالگی اینا هیچی یادم نیست . تو خونه مادربزرگم یادمه اونجا که بودیم یه طرف همسایه یکی از خاله ها بودیم از اون طرف همسایه مادربزرگم بودیم یعنی مادر پدرم و همبازی من پسر...
-
کیک محبوب من
یکشنبه 6 آبان 1403 00:13
الان با مورچه نشسته بودیم فیلم کیک محبوب من رو میدیدم . پایان تلخ کاش زنده می موند و فیلم یه جوری شاد تموم میشد . الانم خسته م سبزی شستم منتظرم یه کم آبش بره بتونم بزارم یخچال بعد برم بخوابم راستش دیشب موقعی که خبرا موشک ها رو تو تلگرام میخوندم . اصلن نترسیدم . مورچه همش میگفت بدبخت شدیم گفتم بگیر بخواب کاری ازت...
-
کمک کنم یا نه
پنجشنبه 3 آبان 1403 05:37
دو روز هست دارم به یکی از دوستان فکر میکنم و توی دو راهی این هستم که بهش کمک کنم یا نه و الان با توجه به فکر و تجربه و استخاره تصمیم گرفتم بهش کمک نکنم .آدم بی رحمی نیستم و همیشه تلاش در کمک به همه داشتم اما این مورد واقعن دخالت من باعث میشه زندگیش خراب تر بشه اینکه اصلن حرف رو نگه نمیداره اینکه خیلی آدم ساده ای هس...
-
وفای آدم ها
دوشنبه 30 مهر 1403 15:36
یادمه یه بار رفته بودم قبرستان شهرمون اون روز میخاستن یه مرده خاک کنند . جنازه تنها بود تو حرف زدن های اون آقایی که قبر رو میکند متوجه شدم مرده تنها س و کسی نبود یا فقط یه نفر بود که همراه مرده بود قبرستون خلوت دیگه دو تا کسایی که تو قبرستان کار میکنند و مرده رو برداشتن از دم در تا قبر ببرند و یه آقای روحانی هم که...
-
دوست
دوشنبه 30 مهر 1403 11:46
توی این مدت تصمیم گرفتم برم دوست جدید پیدا کنم بلکه روحیه م بهتر بشه که متاسفانه نشد هر دو نفری که پیدا کردم یه مقدار کمی از قبل میشناختم و سعی کردم صمیمی بشیم با یه نفرشون قرار گذاشتیم تو یه پارک خونه هامون نزدیکه بخاطر همین خیلی مشتاق بودم باهاش صمیمی بشم . اما توی پارک یه کم نشستیم یا دفعه اعصابش خراب بود شروع به...
-
جشن
یکشنبه 29 مهر 1403 01:10
بالاخره منم یه تجربه خوب از ارایشگاه رفتن پیدا کردم همیشه اگه مراسمی میرفتم ارایشگاه تقریبا ناراضی بودم یه کرم میماسید یا خط چشم رو یه جوری میکشیدن چشمام ضایع میشد یا ابرو هام تا به تا میشد خلاصه که خیلی سال بود تجربه خوبی از ارایشگاه ها نداشتم حتی یه ابرو ساده م میرفتم شانسم خیلی بد بر میداشتن که بالاخره برای عروسی...
-
شبکه مجازی
شنبه 21 مهر 1403 01:57
شبکه مجازی کلی حس بد گرفتم الانم یه حس ترس و اضطراب دارم یه آهنگ گوش دادم از حسین فخری مداحی خنجر بر لب حنجر ازش ترسیدم یه وایب ترسناک داد بهم تشییع اون خانواده بیرم سه تا دختر و مادر رو دیدم که با اون ازدحام جمعیت و تو شب هم بود و کلی ناراحت شدم روحشون شاد یه تیکه از یعنی فیلم دیدم درباره معدن زغال سنگ که چندین سال...
-
انیمیشن درون و بیرون
سهشنبه 17 مهر 1403 03:28
تو اینستا خیلی جاها معرفیش کرده بودن امشب دیدمش جالب بود که چطور احساس ها زندگی رو کنترل میکنند و اگه یکی از احساس ها نباشه ممکنه زندگی به فنا بره . حالا امشب یک رو دیدم فردا شب دو ش رو ببینم . اما از این فیلم های انیمیشن فیلم روح رو دوست دارم. همون آهنگسازی که میخاد بره تست و تو راه می میره بعد اون دنیا تلاش میکنه...
-
دلم میخاست
دوشنبه 16 مهر 1403 15:16
دلم میخواست صبحا که بیدار میشدم واسه شوهرم صبحونه میذاشتم میرفت سر کار عاشق شوهرهای بازاری یا تولیدی لباس بودم یا شوهر میوه فروش . منم یه بسته گوشت از فریرزر میذاشتم بیرون. بعدش قرمه سبزی میپختم. موهامم بلندم رنگ شده بود میرفتم بازار با پس انداز و پولایی که شوهرم بهم میداد واسه خودم بازم طلا میخریدم لباس میخریدم...
-
امامزاده م
یکشنبه 15 مهر 1403 01:16
قدیما یه امامزاده خیلی سنتی و قشنگ تو خیابونمون بود میرفتی اونجا روحت باز میشد از بس ترکیب کاشی های قدیمی و شیشه هایی که اونجا بود یه حس قشنگ به میداد . زیاد میرفتم توی حجره ها از این ور به اون ور میچرخید م.خیلی صفا داشت پشتش هم یه حیاط داشت خیلی رویایی خیلی وقت بود نرفتم و وقتی از اون سمت میرفتم میدیدم در حال ساخت و...
-
الان مودم این اهنگه
پنجشنبه 12 مهر 1403 18:28
شاید نیاز باشه تا هزار بار دیگه گوش کنم . ای خدا، ای خدا ای خدا همه چی واسم غریبه همه چی رنگ فریبه ای امید نا امیدان برسون هر چی نسیبه ای خدا، ای خدا ای خدا دیگه نیست صبر و قراری آخ، چه روز و روزگاری مگه ما رو دوست نداری ای خدا کجای کاری ای خدا، ای خدا ای خدا ای خدا قسم به عشق و به همین حال پریشون به وفای عاشقون و به...
-
گردن درد
سهشنبه 10 مهر 1403 16:50
دو روز هست که گردن درد کرده بودم اصلن نمیتونستم گردنم رو تکون بدم میدونم هم اون روز که بارون اومد لباس گرم نداشتم د رفته بودم بیرون وقتی رسیدم خونه گردن درد گرفتم تا دیشب که اوجش بود و اونقدر گرم کرد و روغن مالی کردم و قرص خوردم تا یه کم بهتر شده وقتی سالم هستم قدر سلامتی رو نمیدونم وقتی مریض میشم میافتم به گریه و...
-
هفتم مهر
یکشنبه 8 مهر 1403 01:43
امروز از لحاظ سیاسی وضعیت سختی بود . و امیدوارم خیلی زود صلح برقرار بشه و این اوضاع آروم بشه . رفتم دانشگاه با اینکه هنوز نتونستم واحد ریاضی رو بگیرم میخام تکلیف انتخاب رشته م معلوم بشه بعد بدونم چقدر پول برام می مونه یه کم خرید کنم .یه فیس واش بخرم .فیس واش از ۹۵ تومن قیمت داره تا به بالا بابد یه مدل نرم رو پیدا کنم...
-
این هفته
جمعه 6 مهر 1403 19:27
فردا اولین روزی هست که توی ترم جدید میخام برم دانشگاه این دفعه تصمیم دارم توی طول ترم بخونم تا برا شب امتحان نباشه ترم قبل دو هفته آزمون واقعن فشار زیادی روم بود دو هفته سختی بود اما این بار دیگه نمیزارم مثل قبل مطالب بمونه. سرکارم نرفتم یه جوری همش یه حسی بهم میگه بازم برو سرکار اما یه حسی میگه ول کن اخه اون کار هست...