ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امروز حال روحیم خوب بود
غم و عضه نخوردم
اینکه دیگه رها کردم و به خودم سخت نمیگیرم کم کم میخام بشم همون آدم که قدیما بودم اونقدر رها و آزاد بودم که نگو
اما برخوردهایی که باهام شد متاسفانه افتادم تو دام خانواده مورچه و نتونستم رها بشم و سالها درگیر بودم .اما خدا اگه کمکم کنه خودم رو دارم از باتلاقشون در میارم.
یعنی یه مبارزه هایی باهاشون کردم جز زخم چیزی ندیدم.
دیشب رفته بودم کتیبه های تاریخی رو سرچ میکردم که پادشاهان قدیم یا کتبیه نویسان چی گفته بودن .اونقدر از این به اون سرچ کردم دیدم .
چه دنیای عظیم و بزرگی هست چه نیکان و اجدادی بودن که با عظمت از دنیا رفتن حالا من درگیر مادر شوهر و خواهر شوهرم که من رو اذیت کنند .
رها کردم و دیگه باهاشون کاری ندارم بزار برن برسن به دامادهاشون
اینکه همش عضه میخوردم منو تو شادی هاشون راه نمیدن همش میگفتم پیر بشم تنهام با حسرت عکس مهمونی هاشون رو از مجازی میدیدم .الان دیگه این همه سال فرصت بهشون تموم شده و دیگه نیازی در روح و روانم نمیبینم که برم نزدیکشون .
من خودم بهترین دوستان
بهترین فامیل
بهترین همسایه ها رو دارم
تازه اونقدر روابط اجتماعی خوبه که هر وقت بخوام میتونم کلی دوست و رفیق داشته باشم.