زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

یه نصیحت به جوون تر ها

چیزی که من از زندگی فهمیدم اینه که همیشه خودت بابد تلاش کنی تا حالت رو خوب کنی 

با همین آدمی که هستی تو این موقعیت که هستی سعی کنی از چیزی هایی که داری لذت ببری .منتظر آینده نباش و با چیزای کوچیک دلت رو شاد کن 

من یه دنیا کوچیک دارم توی پارک محلمون وقتی عصرا  پیاده توی پارک قدم میزنم  کلی ذوق دارم برای درخت ها اونجا اسم گذاشتم آرنولد..دو قلو ها ..لاغرو... ‌قد بلند و......

وقتی با آبرنگ نقاشی میکشم 

از اینا کلی خوشحال میشم .

هیچ وقت از اینکه بچه  روستا بودم خجالت نمیکشم 

حتی با ذوق از روستامون تعریف میکنم و خاطره میگم که همه حسودی می‌کنند که بیان روستای ما سوار خر بشن ..

با اینکه زیاد تو ارتباط با مورچه خوب نیستم .

با اینکه روزای بد و مزخرف زیاد داشتم .

اما  از این آدمی که هستم بدم نمیاد من با شرایطی که توش به دنیا اومدم 

آدم متوسط و خوبی شدم . البته به لطف خدا 

اگه الان روزای بدی دارید تحمل کنید بالاخره روزای سخت میره و روشنی میاد .

من همیشه به یه روز روشن فکر میکنم که مادر شدم. 

و یه بچه سالم کنارمون هست .



سطح هوش

با اینکه دو تا درس دیگه مونده تا معدل اصلی مشخص بشه اما حدود معدلم مشخص شده و اینکه الان داشتم فکر میکردم این معدل با یه مقدار بالاتر یا یه نمه پایین تر همیشه داشتم 

سالهای راهنمایی 

دبیرستان 

دانشگاه 

هر ترم و هر سال معدلم همین حدود بوده 

نشونه اینکه که سطح هوش آدم ها عوض نمیشه .

یعنی من هیچ وقت جزو شاگرد اول ها نبودم با اینکه سال‌های دبیرستان واقعن تلاش کردم اما همیشه یه سری بودن از من زرنگ تر 

و هیچ وقتم معدل پایین نداشتم با اینکه کاهی درس نخونده امتحان دادم .

چرا معدلم هیچ وقت تغییر نکرده .

یعنی عقلم بیشتر از این نمیشه ؟؟

مهمان داشتم

از صبح که بیدار شدم مثل فرفره کار کردم .

عدس پلو درست کردم 

هویج خورد کردم 

رفتم خرید 

میوه شستم و وسایل پذیرایی آماده کردم .

پیاز داغ و اینا درست کردم 

حتی بعد از رفتن مهمون ها تمام صفر تا صد رو از اول تمیز کردم و یه کوه ظرف شستم .

خودم هم باورم نمیشه که چقدر زرنگ شده بودم 

البته شاید به زرنگی ربطی نداشته باشه 

بهتره بگم مجبور بودم اینهمه فعال باشم .

تازه یک ساعت هست که فهمیدم فردا تعطیله 

از تعطیلات بدم میاد 


دست و جیغ و هورا

بالاخره امتحان ها تموم شد  

با اینکه امروز روز سختی بود دو تا امتحان تو به روز داشتم و خیلی فشار بهم اومد. اما الان دیگه میتونم یه نفس راحت بکشم  و آزادی خودم رو جشن بگیرم .

البته خونه تو این ده روز حسابی نامرتب شده فردا رو خونه رو تمیز میکنم .

و شاید پس فردا کسی بیاد پیشم .


حریر

امروز صبح مهمون داشتم حریر اومده بود.

اونم کی صبح 

به یه زوری از خواب بیدار شدم 

مورچه رو فرستادم بره خونه مادرش 

بعد حریر اومد و یه دو ساعتی موند و رفت 

بعد چون صبح زود بیدار شده بودم  خوابیدم و بعدش مجدد شروع کردم به درس خوندن .

فردا دو تا امتحان دارم .

استاد های دو تاش هم خوبن یه جوری خیالم راحته 

اما بالاخره بازم یه کمی باید  بخونم .

دیگه صبح یه چی خنده دار شد .

صبح حریر رسید سرکوچه تماس گرفت بیا ،در رو باز کن 

رفتم دم در داشت از سر کوچه می اومد 

یه دست گل بزرگ دستش بود گل های بزرگ و قشنگ 

یه دفعه تو ذهنم فکر کردم برای من آورده 

وای کلی ذوق کردم .

و تا برسه به  دم در داشتم میگفتم من چطوری جبران کنم 

یه دفعه یادم اومد که این گل رو میخاد ببره عکس بندازه ازش 

اصلن دیشب هم بهم گفته بود 

خوب شد سوتی ندادم 

خودم با خودم خندیدم یه لحظه فکر کردم برا من آورده 

گل برا عکاسی بود  خخخخخ

یه بار دیگه قدیما یه نفر بهم یه خودنویس داد من رو بگی 

کلی ذوق کردم و شروع به تشکر کردم  گفتم وای ممنون 

چرا رحمت کشیدی و قربونت فلان و بهمان 

اونم فقط نگاه می‌کرد

بعد چند دقیقه که تشکر هام تموم شد 

گفت برا خودت بود یادته فلان روز بهم دادی که یه چیزی یاد داشت کنم 

پیشم مونده بود الان دیدمت بهت پس دادم.

خیلی ضایع شدم خودنویس خودم رو نشناخته بودم