زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

میدونی چرا از مردن میترسم

یکی از دلایلش اینکه که یه سری آدم که حسابی بهم آزار رسوندن 

یخ نقاب به چهره بزنند و بیان بالای سر قبرم 

شروع به نمایش نامه بازی کردن کنند 

منم تو قبرم نمیتونم فرار کنم .

اونقدر که من از دست زبان و متلک آدم ها فرار کردم 

و اما تو قبر دیگه بیچارم نمیتونم فرار کنم 



رفتم روان‌درمانی گر

اعصاب مصاب تعطیل 

حجم استرس زیاد دارم

یعنی بخاطر  بچه نداری میخام به بلا سر خودم دربیارم .

نمیتونم کنترل کنم.

لامصب هیچ کشیدم از این حال خرابم خبر نداره 


روان درمانگر 

قول کمک داد بهم .

و پیشنهاد چند تا کار که از امروز ایشاالله انجام بدهم 

از خدای متعال طلب آرامش و حس خوب و قلبی آرام میکنم 



لیلی بازرگان تو چرا جدا شدی ؟

عه یعنی عشقشون از بین رفت یا از اول داشتن فیلم بازی میکردن؟


طلاق اونم بخاطر خشونت خانگی 

البته من عشق هایی که جار زده میشه رو باور نمیکنم. 

نمیدونم  لیلی و مجنون یا شیرین و فرهاد و اینا چطور با هم بودن که قلبهایمان برا هم بود اما من عشقی تو جامعه ندیدم

مثلن تو روستامون این پیرمرد و پیرزن‌ها شاید بتونی عاشق و معشوق پیدا کنی اونم شاید چون بعضی پیرمردا روستاها  یه نمه هیز تشریف دارند.


اونقدر دلم میخواست یه حس عاشقانه رو تجربه کنم .

متاسفانه به هر کی گفتیم سلام نامرد آب کار در اومد .

مورچه هم که علاقه خاصی  بهم نداره.

بیشتر یه حس دلسوزی بهم داره

کاش وقتی نوجوان و و کودک بودم بهم مهربانی میشد می‌اومدم اینجا می‌نوشتم اما فقط فحش و کتک و یادمه 

ترومای من 


نوجوان بودم 

مهمون برامون اومده بود مادرم اونقدر جلو مهمونا فحشم داد 

میگفت الهی بمیری ..تیکه تیکه بشی ..بی شرف ...خاکبر سر ..

کی می میری ما راحت بشیم. 

ول هم نمیکرد 

تمام ساعتی که مهمون بود فحش میداد 

منم از ابرو ریزی میترسیدم 

یعنی من و خواهرم تو سری خور بودیم بلد نبودیم از خودمون دفاع کنیم 

اونقدر فحش داد که مهمون گفت من اعصابم خورد شد .

من میرم و دیگه هم نمیام اینجا 

اگه خواستید شماها بیایید خونه من .

و دیگه هم  تا سالها  بعد نیومد. 

اینو دقیق یادمه از استرس قلبم تپ تپ صدا میکرد .

جرمم چی  بود ظرف ها و نشسته بودم 

چون مهمون بود پیش مهمون ها نشستم .


بعد که مریض میشه توقع داره مثل پروانه دورش بچرخیم .

تو بالهای ما رو چیدی حالا حرف خدا و امام به ما میزنی .

قبلن خدا نبود ؟؟



ا

هنوز کنسرت نرفتم .

همه میدونند من چقدر عاشق خواننده ها هستم .

البته بعصیی از خواننده ها 

معین آرزومه برم کنسرتش  اون ردیف جلو هم بشینم باهاش همخونی کنم 

فکر کنم اون روز صفا باشه برام .

دیدم مریض شده  یعنی یه روز میشه تا سلامتی و منم سلامتم کنسرت رو بیام .

کامران و هومن و شادمهر وشهرام شب پره و .سعید شایسته ...

و صد البته کنسرت گوگوش یه کنسرت خلوت باشه .

من کنسرت های شلوغ گوگوش رو دوست ندارم.

یه چیزی از زندگی گوگوش اینکه ترومای کودکی و نوجوونی بدی داشته.

با فرزندانتان درست رفتار کنید 

آدم باشید .

گوگوش با اینکه موفق بوده 

با اینکه شهرت داره 

با اینکه خب سالها ست از کودکی گذشته و ازدواح کردو خیلی خیلی 

سال که میگذره اما هنوز خاطرات  رفتار های بد زن باباش رو یادشه 

پرتش کرده و توهین ها رو  تو این سن خاطرات بد زن بابا رو تعریف میکنه 

و هنوز نتونسته باهاش کنار بیاد 

انگار یه چیزی تو زندگیش کم داشته یه مادر 

که بهش محبت کنه .

حالا دقیق منظورم رو نمیتونم بنویسم یعنی نمیدونم از چه کلماتی استفاده کنم. اما به نظر من خیلی تنها بوده.

منم ترومای بد زیاد دارم که ایشاالله یادم بره.

ایشاالله همه سالم باشن تا من پولدار بشم بتونم برم کنسرتشون .




دلم چه چیزایی میخاد؟

واقعن دلم میخاست مشهد بودم توی حرم یعنی شب خلوت راه میرفتم و از اون سقاخانه ش آب میخوردم مشهد که خیلی ساله نرفتم اما خاطره خوبی که دارم از اون آب خنک توی سقاخانه ش بود .

بعد زیارتم تو این بازارچه قدیمی هاش قدم بزنم د دنبال یه تسبیح به رنگ خاص باشم .

یه سالی مجرد بودم یه خشکشویی نزدیک بازار دیدم پرچم زده میبره مشهد 

منم که خانوادم اهل مسافرت نبودن 

رفتم اونجا ثبت نام کردم و تو خونه گفتم که دیدم فرداش بابام و برادرم هم جدا جدا رفتن ثبت نام کردن دیگه با اتوبوس رفتیم مشهد 

خیلی خوب بود .

البته من تو اتوبوس با چند تا دختر دوست شده بودم همش با اونا بودم .

یه روز به بابام گفتم بیا بریم برا خونه سوغاتی بخریم 

رفتم تو مغازه چند تا بسته شکلات از این شکلات پیچی ها برداشتم 

موقع حساب کتاب یه دفعه دیدم بابام غیب شده .

از مغازه زده بوده بیرون و رفته بود دم در پاساژ 

چون عقیده داشت سوغاتی لازم نیست و سوغات رو تجملات میدونست .


خسیس

خیلی خسیس 

پولدار

ملک و املاک دار

ماه به ماه حقوق خوب دولتی 

فلان و بیسار 

اما بری خونشون فقط چای و قند میزارند جلوت 

حتی اگه صد ساعت خونشون بمونی 

اونجا فقط روی یک وعده غذا هست اونم چیزای چرت و پرت 

وقتی بچه بودیم برای هیچ مراسمی لباس نمیخریدیم 

اونقدر یه چی رو میپوشیدم تا حسابی پاره پوره و کهنه بشه تا لباسربعدی 

اونقدر بدم می‌اومد برا مدرسه هم ما جزو فقرا بودیم

و مدرسه بهمون وسیله اینا میداد 

از یه کم که بزرگ شدیم شروع به متلک میکرد که تا کی ما بابد خرج بدهیم.

تا چند سالگی ؟؟؟

حالا خرجی هم نبود فقط یه وعده غذا بی کیفیت بود .

و همون حضور تو خونشون 

دیگه برای فرار از متلک ها

مجبور بودیم با حقوق ها مون برای خونه وسیله بخریم

فرش ضایع خونه رو خواهرم عوض کرد

ماشین لباسشویی خواهر م خرید 

مبل و تلویزیون و خیلی چیزای دیگه 

که بابام میتونست راحت از فروشگاهشون قسطی بخرم 

اما سی سال این کار رو نکرده بود و پولهاش به جونش وصله.

من یادمه یه دوران از دست اینا که هیچی برا خونه نمیخریدن .

چند تا ساقه طلایی خریده بودم شبها ساقه طلایی با چای میخوردم .

تا صبح بشه برم سرکار اونجا یه ساندویج ی چیزی بخرم.

یکی از اهداف زندگیش هم اینه که بره مکه حج واجب 

البته از لحاظ مالی توانش رو حدودی داره 

اما با این گرسنگی و عدم حمایت دخترا و پسرا ت 

واجب هست بری حج واجب 

حالا من از برکشت از سفرش میترسم 

از ابرو ریزی بعدیش که مطمئنم 

میخاد با دو سه کیلو سیب و خیار مهمونی رو برگزار کنه .

چون میگه اگه کسی از فامیل من رو بخواد ببینه با همین سیب و خیار هم عشق میکنه اما اگه برا غذا میاد که من باج به کسی نمی‌دهم. 

منم تو دلم گفتم که حتما مردم کار و زندگیشون رو ول می‌کنند بخاطر دستبوسی از اون ور شهر میان اینا .

خسیس نباشید .