از اون موقع که یادم میاد و تا الان ها
چه فامیل چه دوست
البته مهمونی که زیاد نرفتم اما همون ها که رفتم رفتم یه بشقاب غذا خوردم بعد رفتم کنار دست صاحبخانه دو هزار تا ظرف شستم
یعنی نوجوان بودم غذا هنوز قورت نداده بودم باید میرفتیم
کاسه و بشقاب مثلن کلی آدم رو میشستیم بعد من خیس و یخ برمیگشتم خونه قدیما ظرفا رو میاوردن تو حیاط بشورن.
بعد که شوهر کردم خونه مورچه اینا یه غدا میخوردی خواهرهاش اونقدر متلک میانداختن بهت جرات داشتی نری ظرف بشوری .
دیگه من دیدم چرا من کارگری کنم .
خب اگه مهمونم چرا هزار تا طرف بسوزم من خسته میشم
دیگه موقع هایی که شلوغ پلوغ بودن دیگه نرفتم.
من مهمون که میاد تا الان فقط اگه خواهرم کمک کرده باشه هیچ وقت نزاشتم کسی کمکم کنه .
اما میرم جایی توقع دارند مثل یه کارگر حتی حیاطمون رو هم جارو بزنم
بس کنید سواستفاده گر ها من خودم دستام درد میکنه.
مهمونی همه با هم بابد کمک کنند .
یکی چای بیاره
یکی غذا درست کنه
یکی سفره بندازه
دو سه تا ظرف بشورند
نه یکز دو نفر همه کارا رو
ساعت های بعد از کار
من بهش میگم دنیای بعد کار
حالا که میرم سرکار
بعد کار وقتی خسته و کوفته و له از سر کار میام
بعد شستن دستهام و عوض کردن لباس هام
دو تا ظرف برمیدارم میرم سر یخچال و هر خوراکی به اون روز باشه رو برمیدارم و نصف برا خودم و نصفش مورچه
میوه ه ای و بستنی و اناری و....
مورچه هم چایی دم میکنه
بعد میرم زیر کرسی و به استراحت و موبایل بازی و فیلم دیدن
سرکار که هستم یه بند تلویزیون روشن هست و بچه ها سرکار با ذوق سریال پایتخت رو دنبال میکنند.
و همیشه دعا میکنم موقع پخش پایتخت اینا سرشون شروع بشه که نتواند تلویزیون رو روشن کنند
و اینقدر این سریال رو صداش رو زیاد نکنند و همش خودم میگفتم این چرت و پرت ها چیه اینا میبینند اخه مگه خل هستند که سریالی که صد بار پخش شده رو بازم تکراری میبینند و صبح که داشتم فکر میکردم دیدم ای بابا
منم خودم عاشق سریال متهم گریخت هستم اصلن یکی از فن های سیروس گرجستانی که روحش شاد باشه من بودم شاید ده بار کامل دیدمش اونم بدونم از دست دادن یه صحنه ش تازه بازم تیکه هاش رو توی اینستا میبینم و کلی میخندم .
سریال از سرنوشت م که دیگه بخاطر هاشم خیلی دوس دارم
خیلی دارا حیایی تو سریال بانمکه
اونم زیاد دیدم.
دلم میخاد زنگ بزنم ای فیلم بگم بازم پخشش کنید .
سریال نوروز رنگی رو که صد بار دیدم.
و سریال پسران برتر از گل کره ای رو هم که بخاطر موضوعش خیلی عاشقشم
و یوزارسیف که فقط اون قسمت پیری زلیخا رو صد بار دیدم
اون موقع ها که زلیخا پیره و با عصا از این و به اون ور میره همش میگه
یوسف الیته میگه یوسوف
راستی عالی بفرمایید شام هم هستم ایرانی خارجی هر چی بفرمایید شام باشه رو من دیدم و تکرارهای رو هم میبینم
دیدم سلیقه ها مختلفه من که اونا رو مسخره میکنم
خودم هم مسخره هستم .
البته منم دوست دارم مثل دانشمندان فعال باشم وقتم کن باشه و فکر و ذکرم کشفیات باشه اما سطحم فعلن همین حد هست .
امروز روز مادر هست
و منی که سالها هست منتظر این هستم کسی بهم بگه مادر
اما فعلن تو سرنوشتم بچه ای نیست .
و من در حسرت داشتن فرزند هستم.
دلم میخواست مادر باشم
کسی که مهر و محبت و عاطفه که در قلبم هست نثارش کنم
میدونم هم که یه روزی بچه تو زندگیم میاد حتی اگه بچه خودم هم نباشه
خونه من و مورچه هم گرم میشه و من هم مادر میشم .و مورچه پدر
دنیا خیلی بزرگه و گاهی که بهش فکر میکنم
میبینم جای خیلی ها خالیه و اصلن مردن اونها رو باور نمیشه و فکر میکنم یه جای این دنیا دارند زندگی میکنند
من هنوز فکر میکنم شوهر خاله م زنده هست و سوار ماشین این و اون وره
مرگ خاله رو باورم نمیشه میگم هنوز هست و هر موقع بخوام میتونم به موبایلش تماس بگیرم.
مش مرتضی بانمک و منتظرم با دوچرخه ش از ته کوچه بیاد
دیگه فوت علی انصاریان و مهرداد رو باورم نمیشه
آزاده نامداری
سیروس گرجستانی عزیز که من یکی از فن هاش بودم
یه استاد کامپیوتر شهرمون داشت خیلی ها مخصوصن دهه شصتی ها شاگردش بودن و از اولین های کامپیوتر توی شهر ما بود .من شاگردش بودم و هنوز هم فکر میکنم زنده هس و یه جایی تو آموزشگاه هست اما اونم این دنیا رو ترک کرده