ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امروز از صبح مشغول پاک نویس کردن تحقیق برا یکی از کلاس ها بودم.
بعد همزمان ساندویج مرغ درست کروم خورده نخورده پریدم سوار ماشین شدم و رسیدم دانشگاه
ای دل غافل که یکی از کلاس ها تعطیل بوده و تو گروه گفته بودن اما من اونقدر مشغول بودم که گروه رو چک نکرده بودم .
متوجه شدم تو نماز خانه مراسم هست و شهید گمنام میخان بیارن
گفتم برم اونجا حداقل گرمه یه کم بشینم
رفتم مراسم رو شرکت کردم
منم که اعصابم خرابه
یه مداح آورده بودن خیلی سوزناک خوند و منم انگار دنبال چنین چیزی بودم راز راز گریه کردم .
دیگه اول از خدا دوم وساطتت شهدا خواستم اوضاع روحی و زندگیم بهتر بشه .
دل منم خوش بشه .
شاید پنج شنبه یه روضه بگیرم .
دلم یه کم معنویات میخاد .