ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دختر خوبی شده بودم
دیگه فکر آزار های خانواده مورچه رو نمیکردم
تو دلم گفته بودم بخشیدمش و فکر متلک هاشون رو نمیکردم
اما دیروز مثل خوره فکر یه خاطره بد ازشون اومده بود تو ذهنم
هی تحمل کردم و فکرم رو منحرف کردم که تلخی خاطره رو از بین ببره
آما دیگه ساعت سه و چهار ظهر نتونستم خودم رو کنترل کردم
و خودم تنها تو خونه با صدای بلند بهشون فحش میدادم و جواب شون رو میدادم
جواب رفتاری که قبلن باهام کرده بودن .شاکی از خودم که چرا از موقع ها
از خودم دفاع نکرده بودم
برون ریزی کردم و خیالم راحت شد
امروز خدا رو شکر خوبم
خدا کمک کنه گذشته رو پاک میکنم و یه آینده خوب میسازم
و من دیگه قربانی یه مشت آدم بی رحم مروت نمیشم