زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

بچه های دانشگاه

کلاس خیلی خلوته دختر ۴ تا هستیم و بقیه اقا هستن

امروز  یکی از استاد ها نیومده بود با بچه ها رفتیم پارک نزدیک دانشگاه 

دو تا متاهلین دو تا هم مجرد 

یه کم حرف زدن و کلی اصلاعات از زندگیشون دادن 

نوبت من شد گفتن چند سالته ...جواب ندادم و گفتم من به سنم حساسم 

چی باید میگفتم اونا اخرای دهه ۷۰ هستن بهشون میگفتم من اول ۶۰ هستم 

باهاتون کلی تفاوت سن دادم .نگفتم سن رو 

بعد گفتن شوهرت چکاره هست .؟

خب اینم نگفتم چون مورچه کاری نداره 

و اگه یه شغل دروغی میگفتم بعدن ممکن بود یادم بره و اونا فکر کنند من دروغگو هستم 

اینم پیچوندم و جواب ندادم .

خلاصه هر چی پرسیدن از این سوال‌ها بخاطر اینکه جواب جالبی نداشت نگفتم 

اونام آخرش گفتن تو خیلی نامردی ما همه چی گفتیم اما تو هیچی نگفتی .


فرزند خوانده

سال قبل بنا به دلایلی من دو تا بچه دیدم که نیاز به خانواده داشتن و تقریبا بی سرپرست بودن چهره هاشون توی ذهنم مونده بود .

امروز تو اینستا داشتم میچرخید   درباره فرزند خوانده سرچ میکردم 

که دیدم بله 

اینا  از طریق بهزیستی فرزند خوانده شده بودن 

دقیق همونا بودن خیلی براشون خوشحال شدم .

نتونستم کامنت بزارم که خیلی براتون آرزوی خوشبختی میکنم .

گفتم الان میکن تو کی هستی و چی هستم که اینا رو میشناسی .

اینجا مینویسم براشون آرزوی یه زندگی سالم و پاک با خوشبختی ارزو مندم. 

ایشالا همه خانواده ها فرزند سالم و خوب داشته باشن و کنار هم خوش باشن ما هم پولدار بشیم هم بچه دار


روزمرگی

خیلی این هفته ناراحت هستم و فکرم در گیر خانواده خسیس هست 

یاد کارهاشون میافتم اعصابم خراب میشه 

چقدر اینا زندگی ما ها رو خراب کردن خواهرم و بردارم یه نمه زرنگ تر بودن و پدر و مادرم خیلی نتونستن کاری کنند اما من خیلی سرم کلاه رفته .

یادمه وقتی ازدواج کردم یه پولی دست بابام داشتم 

گفتم  پول رو بده لازم دارم

هی میگفتم توجه نمیکرد 

و یه روز که دیگه خیلی دعوا راه انداختم بعد چند ماه 

یه کیسه برنج و یه رب و دو سه تا خورده ریز 

خریدن اومدن خونه م و جلو شوهرم یه جوری فیلم بازی کردن که خیلی بامرام هستن و اینا رو همینطوری آوردن 

مورچه م خیلی ذوق کرد که چه پدر زن و مادر زن باحال دست به جیبی داره

بعد به من  گفتن این وسایل رو از اون پول گرفتن از پول خودم و الان دیگه به من بدهکار نیستن

گفتم برای چی گرفتید من الان برنج و اینا به کارم نمیاد 

اینا رو شوهرم بابد تهیه کنه نه با پول من اصلن ما از اینا فعلن نیاز نداشتیم 

اونقدر حرص خوردم 

مخصوصن که جلوی مورچه تاتر بازی کردن که اینا از پول خودشون بوده 

اما پول خوردم بود و من هیچ وقت به مورچه نگفتم نمیخاستم بفهمه 

ننه بابام این طوری هستن اما هر موقع یادم میافته  پولم رو چکار کردن ناراحت میشم 


یارانه م رو که بیچاره شدم که بهم دادن 

اولش میگفتن چون ازدواج کردی از یارانه دولت خذفت کرد و تا یه دوران 

طولانی با این بهانه یارانه رو میپیچیوندن 

بعد متوجه شدم یارانه م هنوز میاد به حساب پدرم 

گردن نمیگرفت و میگفت برا تو خذف شده 

و این برا خودمون هست 

رفتم از مرکز یارانه پیگیری کردم گفتن به فلان سرپرست واریز میشه 

اومدم گفتم بابا واریز میشه ببین یارانه نفری اینقدر هست شما براتون اینقدر میاد پس منم هستم رفتم پیگیری کردم گفته میاد 

قبول نداری خودت برو پیگیری کن .

بعد این پروسه التماس یارانه دو سالی طول کشید تا قبول کرد که عه برا ۴۵ تومن رو بهش بدم یه ماه میداد چند وقت نمیداد 

بعد مثلن سی تومن میداد ده تومن میگفت بعدن میدم اونم دیگه نمیداد یا تیکه تیکه میداد .

یارانه زیاد شد سیصد اینا که دیگه اذیت هاش شروع شد .

سیصد تومن برا اینا اندازه چند میلیارد ه وحشت میکنه بده اینقدر خسیسه

یه بار میگفت ندادن یه بار میگفت تو اون کارته الان ندارم خلاصه که یه روز گفتم این یارانه دولت میده منم خرج دکتر دارم حتما لازمم هست 

و گرنه این مبلغ اصلن پولی نیست .من اعصاب ندارم بیام برا سیصد تومن التماس کنم بردار برا خودت من اما راضی نیستم. 

و دیگه نرفتم خونشون تا بعد یه مدت دید واقعن قهر کردم و تماس گرفت 

گفت شماره کارت بفرست و قهر نکن و از این حرفا 

دیگه دلم براشون سوخت آشتی کردم و گرنه هر کی جا من بود بخاطر این خساست اصلن نباید میرفت خونشون .

الانم که یارانه رو میدن خیلی خوشحالن که به من ماهی سیصد تومن کمک میکنند فکر می‌کنند این پول رو از جیب خودشون می‌دهند در حالی که این پول رو دولت میده .

کلی پول دارند حقوق زیاد دارند و.......برا یه پول یارانه کلی اذیت کردن 

هی  روزگاررررررر


بوستان

الان تو بوستان بانوان رو صندلی نشستم 

دانشگاه برا ورزش گفته یه روز بابد بیاییم واحد ورزش رو توی این بوستان البته سالن ورزشی بوستان بگذرونیم که نیم ساعت دیگه شروع میشه 

از صبح بیرون بودم بعد گفتم سخته برم خونه بعد دوباره بیام بیرون 

دیگه یکسره اومدم اینجا 

خیلی جای قشنگی هم هست .

هر چی میگذره میبینم امیدم رو بابد از خونه پدرم کم کنم .اینهمه وقت میزارم میرم اونجا ..هیچی نمی‌خرند 

خیلی خسیس

مخصوصن اگه باادم بد بشن که دیگه قحطی خونه راه میندزند که کلن ادم نره اونجا 

اونقدر حرصم درمیاد میرم اونجا هیچ خبری نیست .

میدونند الان مورچه کار درست درمونی نداره و جای کمک به یه نفر 

گفته این چرا ما رو دعوت نمیکنه .

اخه بیایی خونه من یه غذا ساده بزارم جلوتون که بیچارم میکنید که ما رفتیم این به ما فلان غذا رو داده.

بابد هزینه زیاد کنم اونم الان فعلن نمیتونم 

خودتون سالی یک بار داماد رو دعوت میکنید بعد از من توقع چی دارید.

نمیدونم با نقشه هست یا اتفاقی که چند بار ظهرا رفتم دو یا سه 

بعد غذا خوردم 

دفعه های بعدش که مثلن سه میرسیدم همه غذا را خورده بودن و تمام قابلمه ها رو شسته بودن و روی گازشو ن هم پارچه مینداختن یعنی گاز تعطیله ....حالا نمیدونم اتفاقی هست یا اینا دوباره کلک و اینا دارند چون خیلی حساب کتابی هستن.

اون روز هم داشت میگفت بچه باید پدر مادرش رو بخاطر خودشون دوست داشته باشه نه بخاطر پوول  خواستم بگم پول شوخی میکنید مگه شماها تا حالا پولم به کسی دادید .چکار مهمی برای بچه هاتون کردید ؟ تو اوج مشکلات مالی بودم مریض شدم گفتی برو دکتر گفتم الان برم دارو سنگین میده پول خریدش رو ندارم .گفتید ما میدیدم رفتم با تنها پولم ویزیت دکتر متخصص دادم و شبش نسخه رو اوردم خونتون و گفتید بمونه صبح 

همین دیگه نسخه از این ور پرت میشد اون ور و یه هزاری ندادید .

عصبی میشم یاد این کارای خانوادم میافتم .

صد رحمت به خانواده مورچه 


دانشگاه

یکی  از  عقده های من تو ی زندگی نرفتن به دانشگاه بود .

توی سن ۱۸ و اینا نتونستم برم چون مجبور بودم برم سرکار 

بعدن که یا کم پول اومد دستم رفتم دانشگاه علمی کاربردی ثبت نام کردم و صبح ها میرفتم کار از ۳ به بعد هم دانشگاه 

خوبی علمی کاربردی همینه که خیلی به درد شاغل ها میخوره 

هم بری سرکار هم درس بخونی با اینکه خسته میشدم اما کاردانی گرفتم

بعد دوباره بی‌پول شدم ادامه ندادم.

تا بهمن امسال مجدد علمی کاربردی همینطوری نوشتم که حد نصاب ظرفیت اون دانشگاه نشد و کنسل شد .

بعد تعطیلات عید از دانشگاه بهم تماس گرفتن خانم فلانی شما ثبت نام کردی اگه کلاس تشکیل بشه حتما میایی میخواهیم ببینم اگه ۷ نفر بشید براتون کلاس بزاریم 

گفتم بله من حتما میام .

که طی پیگیری اون فرد که بعدن فهمیدم یکی از بچه های کلاس بوده که هی میرفته دانشگاه میگیری میکرده که کلاس بزارند دیگه دانشگاه هم تماس گرفته .

و یه تعدادی گفتن میاییم و کلاس برقرار شد 

و من برای کاردانی به کارشناسی رفتم دانشگاه 

شهریه ش هم از مورچه گرفتم دومیلیون و ششصد 

خیلی خوشحالم 

فکر میکردم تا اخر عمر دیگه نتونم درس بخونم

کاش همون موقع ها  که جوون بودم خانواده کمک می‌کرد 

بازم دم مورچه گرم اگه بره سرکار پول داشته باشه خسیس نیست و خرج میکنه اما بابام صد میلیارد هم داشته باشه نم پس نمیده .

و روضه اقتصاد خرابه هم میخونه