زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

من هیچ هستم

هیچ جای دنیا برای وجود ندارد ه که بتونم خود واقعیم باشم 

یعنی اون خود واقعی که هستم بدون نقاب 

مجبور کنار آدمها وقتی هستم جوری باشم که حرف نیاد و همش خودسانسوری کنم ....

سالهاس خودسانسوری کردم و از خودم یه آدم منزه ساختم در حالی که دلم همش یه چیزای دیگه خواسته .اما الانم که اون رفتارم رو جلو بقیه یه طور دیگه جلوه دادم

فهمیدن که  هیچ کسی براش مهم نبوده حتی برای خدا هم حضور من اهمیت نداشته ‌

هیشکی باهام حال نمیکنه از بس تو ذهنشون من مزخرف هستم.

همه از من شاکی هستن یعنی براشون زنده و مرده من فرقی نمیکنه و من بمیرم شاید تشیع جنازه به زور ۳۰ نفر بشن که اونم نصفشون بچه هستن .

کاش میشد مرد و دوباره یه جای دیگه متولد شد ‌

جایی که دوستت داشته باشن و براشون مهم باشی 

پدر و مادر   و خواهر و همسر   دوستی که همه فقط ازت توقع دارند و کاری برات نکردن


وقتی خونه پدرم بودم  هیچ حمایتی درسی از ما نکرد و اونقد  خسیس بود که مجبور شدم جای درس برم کار کنم که پول چار تا چیز واجب رو بتونم 

اونقدر این مرد برا دختراش خسیس بود که برا یه چیز کوچیک باید یه هفته گریه واقعی میکردی و کلی التماس میکردی تا نصف پولش رو بده ..اونم چون من اعصاب گریه نداشتم رفتم سرکار  که بخاطر نوار بهداشتی التماس نکنیم .اونم مردی که هم حقوق دولت رو داشت هم کلی ملک الانم خسیسه یارانه من رو که هنوز جدا نشده از اونا رو اگه  بخوام بگیرم اونقدر باید التماس کنم و به ذلت بیفتم تا دویست تومن بده   بگه بقیه ش رو بعدن میدم که بعدن هیچ وقت نمیاد .....

مادرم که  یه ادم نمایشی که خودش دچار هزار تا مشکل روحی و روانی هست و نزدیک شدن بهش خطرناکه فقط کافیه بری یه درد دل کوچیک کنی باهاش ..فرداش حرفت  رو چنان میکوبه تو سرت که حالت جا بیاد اونم لنگه شوهرش گداس ...سالی یک مرتبه به ما غذا میده اونم عید نوروز به عید نوروز ..ترس زندگیش هم اینه ما طلاق بگیرم برگردیم خونه پدری و بخواد به ما غذا بده ..خسیس ترین آدم که دیدم اینه 


وقتی با مادرشوهرم مقایسه ش میکنم اه میکشم چون ننه شوهر هر اشکالی داشته باشه خسیس به غذا نیست ..همیشه سفره ش جلوی همه باز هست ..و حتی اون موقع ها که باهاش قهر بودم چون میدونست من سرکارم برام غذا میفرستاد و سبزی و ترشی و رب رو ...‌‌‌همیشه درست میکرد میفرستاد ..اما ننه خودم بیا جرات کن یه پیاز بردار از خونش اونقدر بهت نگه میکنه و بدش میاد که نگم تو این سال هایی هم که از خونش رفتم یه بشقاب غذا نداده و سالی یه مرتبه عید به عید ..معلوم نیستم این پولا رو چکار میکنند ..

مورچه م  که از اولش به پول دادن خسیس بود یادمه یه موقع اول زندگی 

پس اندازم تموم شده بود برا شهریه دانشگاه کادم گیر بود گفتم مورچه جون داری یه کم بدی شهریه بدم نیاز نیست همش رو نصف رو بدی فعلن بقیه ش رو خودم تا یه ماه بعد جور میکنم همچین تو خیابون پرید بهم من پولم کجا بود.مجبوری رفتم  از یه جا دیگه جور کردم و بقیه رو هم رفتم سرکار تا تسویه شد   مورچه هم دو سه روز بعد اون اتفاق خونه ننه ش رو کابینت زده بود کسی که پول نداشت .

وقتی هم یه چیزی برا خونه میخره اونقدر منت میزاره که از گولت پایین نمیره ..من اونقدر از منت هاش بدم میاد که خوراکی هایی که میاره رو بیشتر مواقع لب نمیزنم ‌...

ننه م زنگ زده و به من میگه دختر غذا درست کن همش دنبال غذایی 

میری  خونه فلانی غذا میخوری ......

خواستم بگم به تو چه ربطی داره

من همش سرکارم از بدبختیم هست میرم سرکار 

اگه اون همه زمین رو یه  تیکه ش رو بفروشید و میلیارد ها پولش هس و بین بچه ها تقسیم کنی منم مجبور نبودم برم سرکار 

خیلی مشکلاتم حل میشد اما اگه بگم میره غش میکنه و به همه فامیل میگه من ارث خورم .....


من عید رفتم خونه یکی دو روز دعوت کرد غذا خوردم اونم افطار 

در حالی که خونوادم هم بودم همین ننه یه قابلمه پرا  برد فردا خودش

چیزی نبود بعد به من اینطور گفته

خیلی ناراحتم 

توف به این زندگی 

هر چی گدا و خسیس هست دور من هست 

من از کسی توقع ندارم پول بده من کار میکنم اما دیگه یه بشقاب غذا و دیگه که میشه توقع کرد 

دیگه کم آوردم 

اونقدر زندگی با مورچه استرس داره که نگم برات هر روز محاکمه 

هر روز توهین هر روز فحش 

خونه پدر که اونطوری اینجام اینطوری 

دیشب کامل داشتم گریه میکردم

و به مورچه گفتم باهام خوب باش .حرفم رو بشنو ...

اونقدر دلم میخاد یه نظری بدم مورچه قبول کنه 

تا به حال هیچ حرفم رو گوش نداده ..یه حسرت عمیقی شده برام..

یعنی من اینقدر بد هستم 

اینقدر ظالم هستم 

اعتماد به نفسی دیگه ندارم 


و دلم میخاد  اسم خودم رو بزارم هیچ 

من هیچ هستم 

چون اگه  خدا من رو انسان آفریده بود لحظه ای هم به من توجه میکرد 

پس من هیچ هستم 


برای دیگران

من همه عمرم رو برای دیگران زندگی کردم 

یعنی همش رفتارم جوری بوده که گفتم یه کاری کنم که بقیه خوششون بیاد ببیند من چه خوووب 

نه دیگران راضی شدن نه الان خودم حس خوبی دارم ایشالا این تظاهر رو بتونم از بین ببرم 

الان ساعت یه ربع به هشت هست من از دیشب نخوابیدم داشتم فکر میکردم منتظرم مورچه بره سرکارش بعد من برم بخوابم..الان بخوابم به نظرم تا دو خواب باشم .

روز اول سال

روز اول سال یه اتفاقی افتاد که با مورچه دعوام شد خیلی دلم شکست اما به روز خودم  نیوردم و گفتم روز اول سال خوش باشم...اما متاسفانه تا اخر وقت اعصابم ناراحت بود حتی الانم  که چند روز میگذره هنوز نتونستم قلبی ببخشمش ..مورچه تو بزرگ شدی یه کم رفتار درست داشته باش .


سال جدید اومد

بالاخره سال قبل رو تحویل دادیم سال خرگوشی رو تحویل گرفتیم 

سال قبلی خیلی سال تلخی بود برا مردم

ایشالا سال جدید پر از خیر و برکت باشه 

منم هم پولدار بشم هم مادر یه نقل سالم بشم

خدا رحمت کنه فک و فامیل که تو سالهای عمرم بودن و به مرور یکی یکی کم شدن روحشون شاد