زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

عاشق مورچه شدم

عاقا نمیدونم چرا عاشق مورچه شدم 

دلم میخاد برم بهش بگم مورچه جون من خیلی تو رو دوست دارم

دیگه هر چی بشه من نمیتونم زندگی کنم بدون تو 

تو به من خیلی خوبی کردی 

مورچه تو چه خوبی 

و از این صحبتا


اما میگم ولش کن فردا پس فردا که اون روم بیاد بالا 

قاط بزنم شاخ درمیاره که چرا یه روز عاشقی و یه روز به خونم تشنه

هی این هورمون‌های  نمیزاره آدم نرمال زندگی کنه 

خخخخخخخ

۲۳ بهمن

همچنان مریضم و اینم بگم مورچه هم امشب علایم مریض رو گرفته 

یا اینکه من دراز کشیدم و اون داره ظرف میشوره اما مطمئنم به زودی مقاومتش رو میشکنه و بیشتر میریزه رو نشون میده

خدا کنه زود خوب بشه 

و این بیماری نحس از جهان بره 

خیلی سرم درد میکنه  نمیدونم برا اومیکرون است  یا گرسنگی ؟

غذا هست اما میلش نیست ..

دیروز نسرین بهک رنگ زد و من چقدر ررررر ذوق کردم براش 

آخه من خیلی اینا رو دوست دارم

منوفعلن میرم چای نبات بخورم 


۲۰ بهمن

چند روزه مریضم 

یه جورایی اومیکرون گرفتم البته دکتر نگفته اومیکرون هست اما گفتن هر چی مریضی گرفتید اسمش رو بزارید اومیکرون 


تو کوچه که داشتم می‌اومدم میخواستم گریه کنم نمیدونم چرااااا یه دفعه دلم بچه خواست 

یعنی یه بچه تو اون دنیا دلش نمیخاد بیاد پیش من ؟

خدایا الان که شوقش رو دارم 

الان که امیدوارم 

بهم یه بچه سالم و خوووب بده

۹/1499

جمعه که دوستم اومد خونمون بچه ش رو هم اورد بچه‌ش هم مریص بود و یه بند تو صورتم سرفه میکرد چی بگم که هر چی عقب میرفتم بجه بیشتر می‌چسبند بهم 

نگم براتون تا رفتن بدنم داغ شد و سردرد گرفتم و دیگه همینجوری فقط یه متکا گذاشتم و قرص خوردم و پثو انداختم و یه بند خوابم برد انگاری رفته بودم توی یه دنیای دیگه 

صبح  وقتی چشمام باز شد دیدم ای دل غافل  چقدر دیرم شده سریع خودم رو رسوندم سر کار و تا یازده بیشتر نتونستم دووم بیارم 

یازده فشارم افتاد به همکارم گفتم یه لیوان آب عسل برام درست کرد و فقط تماس گرفتم با خواهرم که خونشون نزدیک هست  نگو اونم اومده با دو تا بچه هاش بچه هاشم کلی دوستاشون رو دنبالشون آوردن 

خخخخخ

 کلی بچه دنبالم اومدن 

با خواهرم رفتیم  بیمارستان  و  سرم و اینا بهم داد 

بعد رفتم خونه خواهرم و کلی بهم رسیدگی کرد 

تا شب دیگه اوکی شدم 

و صبح مجدد تونستم برم سر کار 

البته گلوم درد دارم یه جورایی اومیکرون  گرفتم 

متاسفانه قدرت انتقالش بالاس 

بچه های اونم امروز مریض  شدن کاش نمیزفتم خونشون 

اما اون موقع دیگه اصلن تو حال خودم نبودم 

مورچه هم اونقدر براش مهمه که الان نشسته داره فیلم میبینه 

اینم شوهر که من دارم 

خدایا این چه شانسی هس که به من دادی ؟؟؟؟


۸/1400

 قبلنا همیشه دیر میرسیدم سر کار 

یعنی موقعی که مثلن ساعت هفت و نیم باید سر کار می بودم من تازه همون موقعها راه می افتادم یا توی راه بودم...


اما از اون موقع که سر کار کلید بهم دادن که من در رو باز کنم دیگه ناچارا زودتر از همه اونجا م چون هوا سرد هست  و باید زود برسم که بقیه تو سرما نمون

تنها روشی که میتونست منو مجبور کنه زودتر بیام سر کار .....


فردا لیلا میاد اینجا هیچ کاری هم نکردم خونه به هم ریخته س  البته اون بیاد دوس دارم همه جا رو تمیز میکنه اما یه کم شلخته هام م راجمع باید کنم.

دلم کنسرت آرش میخاد 

دلم کنسرت معین میخواهد

دلم یه شعبده بازی میخاد.