ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امروز روز سختی بود
خیلی درد کشیدم
مینویسم اینجا یادم بمونه
اتفاقی افتاد صورتم یه کوچولو زخمی شد .
با اینکه زخمش خیلی کوچیک بود اما خیلی خونریزی داشت
اصلن خونش بند نیومد .
دکتر هم میخاست بخیه بزنه یه بار نخش پاره شد
یه تایم هم همش خون میاومد نمیتونست درست بخیه کنه .
دیگه زیر دستش زجز کشیدم
تا بخیه زد .
البته فکر کنم ی حسی هم زد حالا نمیدونم واقعن بی حسی بود یا بی حسی برا من تاثیری نداشت .
حسابی خونین و مالین شدم .
دیگه اونقدر خون رفت نمیتونستم راه برم رفتیم داروخانه رو صندلی ها دراز کشیدم .
تا دارو ها رو گرفتیم .
صورتم ورم کرده بود اندازه یه توپ شده بود .
دیگه یه چند ساعتی گذشته و استراحت کردم
از شوک دراومدم نگاه کردم اینه دیدم
یه کم ورم کمتر شده البته هنوزم هست .
البته تا دراز میکشم میبینم صورتم داغ میشه .
و مجبور میشم بشینم .
خدا بهم کمک کن و همه رو ار بلایا دور کنه .
البته احساس جدید دارم اینه که خونم یه مشکلی داره
بخاطر خونریزی زیاد همش دکتره میپرسید غذا چی خوردی .؟
گفت بعضی غذا ها اینطور میکنه