زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

۱۰۰۵

امروز روز سختی بود 

خیلی درد کشیدم 

مینویسم اینجا یادم بمونه

اتفاقی افتاد صورتم  یه کوچولو زخمی شد .

با اینکه زخمش خیلی کوچیک بود اما خیلی خونریزی داشت 

اصلن خونش بند نیومد .

دکتر هم میخاست بخیه بزنه یه بار نخش پاره شد 

یه تایم هم همش خون می‌اومد نمیتونست درست بخیه کنه .

دیگه زیر دستش زجز کشیدم 

تا بخیه زد .

البته فکر کنم ی حسی هم زد حالا نمیدونم واقعن بی حسی بود یا بی حسی برا من تاثیری نداشت .

حسابی  خونین و مالین شدم .

دیگه اونقدر خون رفت نمیتونستم راه برم رفتیم داروخانه رو صندلی ها دراز کشیدم .

تا دارو ها رو گرفتیم .

صورتم ورم کرده بود اندازه یه توپ شده بود .

دیگه یه چند ساعتی گذشته و استراحت کردم 

از شوک دراومدم نگاه کردم اینه دیدم 

یه کم ورم کمتر شده البته هنوزم هست .

البته تا دراز  میکشم میبینم صورتم داغ میشه .

و مجبور میشم بشینم .

خدا بهم کمک کن و همه رو ار بلایا دور کنه .

البته احساس جدید دارم اینه که خونم یه مشکلی داره 

بخاطر خونریزی زیاد همش دکتره میپرسید غذا چی خوردی .؟

گفت بعضی غذا ها اینطور میکنه