زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

دلم باز بچه میخاد

مورچه مریضه و از ساعت ده برق ها رو خاموش کردم  تا مورچه بخوابه 

و از اون موقع تا الان فکر بچه افتاده تو ذهنم کلی سایت بالا و پایین کردم و کل گوگل رو زیر و رو کردم درباره  به سرپرست گرفتن یه بچه 

کلی خاطرات و داستان ها خوندم همه جا دنبال یه نشون بودم از کجا میشه راحت بچه اورد بهزیستی شرایطش خیلی سخته البته حق میدم 

اما کاش یه قانونی تصویب میشد این راه هموار تر میشد 

یه فکر افتادم برم یه خانواده که بنا به دلایلی بچه نخوان رو پیدا کنم .

کودکشون رو بدن به ما 

زندگی ما هم شاد بشه 

و تمام تلاشمون رو برا خوشبختی بچه خواهیم کرد 

خدایا زندگی ما رو هم شاد کن 

بازم تو کار جدید دوام نیوردم

یک ماه هست رفتم کار جدید 

یه رو ز که بیکار بودم 

یعنی یه لباس عمده فروشی پیدا کردم رفتم بهش  گفتم آقا شما فروشنده نمیخواهید ؟؟اولش گفت نه بعد دو سه دقیقه گفت اوکی بیا یه یه هفته آزمایشی 

از بیست و هشت شهریور رفتم سر کار و یا عمده فروشی لباس زیر بود 

دیروز سر درد کردم و بهش زنگ زدم   گفتم من مریض شدم و نمیتونم بیام 

و خونه خوابیدم 

امروز که رفتم سرکار متوجه  تغییر رفتارش شدم و اینکه اصلن محل نداد و یه کلمه باهام حرف نزد و من سوال پرسیدم یه کلمه ای جواب میداد 

 منم گفتم شاید اعصابش خورده 

اخر وقت دیدم پولم رو از قبل گذاشته توی پلاستیک و گفت ایشالا شما دیگه نیا تا خبر بهت بدم..متوجه شدم که یعنی دیگه کلن نیا

خوشش نیومده بود که یه روز تعطیل کرده بودم 

بی خیال منم خوشم نیومده بوده از کارش خیلی خلوت بود همش باید بیکاری طی میکردیم من عارم نمیاد اگه رفتم سر کار اونجا رو جارو بزنم اما این جای جارو یه نپتون  داشت باید مثل کوزت می‌افتادم رو فرش فرش رو نپتون  میزدی ..از این نپتون کشی خیلی بدم میاومد

خلاصه که حقوقشم زیاد نبود یک و پانصد بود

فعلن بیکار شدم 

حالا یکی بفهمه میگه تو چرا یا جا بند نمیشی کار کنی اما چکار کنم یه جا درست درمون پیدا نکردم.

هنوز به مورچه هم نگفتم وگرنه حتما مسخرم میکرد .



حسرت

ایرانیان ملتی پر از حسرت هستند. بزرگ ترها حسرت زمان قدیم رو می خورند که بین کشورهای دیگه ارج و قربی داشتند. ما حسرت آزادی نسل گذشته رو می خوریم. حسرت آزادی های کوچیک و ناچیز نسل جدید. و نسل جدید حسرت زندگی در امکانات اروپا و آمریکا رو... یه عده هم هستند که حسرت می خورند چرا زمان جنگ نبودند و شهید نشده ند! در هر صورت ماها کلا وجودمون پر از حسرته...اختلاف طبقاتی موجود باعث حسرت فقیر به غنی می شه. غنی ها هم حسرت زندگی هایی رو دارند که هرگز تجربه نکرده ند... بله ایران کشور حسرته. اما وقتی از کشور خارج می شی و زندگی های عادی خارج از کشور رو می بینی باز هم بیش تر حسرت می خوری.

.. من به جای همه ی کسانی که می شناسم و نمی شناسم،به جای همه دخترانی که پیش از تجربه ی عشق و عاشقی شوهرشون دادند و بچه به بغل شون کردند.به جای زنان خونه داری که به خاطر شوهر درس نخوندند و پسرای سربازی که وسط بیابون خدمت می کنند و اصلا نمی دونند چنین چیزایی وجود داره...من به جای همه ی این آدم ها،به خاطر تمام این چیزها حسرت می خورم و حسرت خواهم خورد.البته حسرت های شخصی خودم هم که دیگه جای خودش داره و اینقدر زیاده که ساعتها بنویسم هم کم هست .

البته شاید منم دارم پیر میشم چون بیشتر حسرت های منم مربوط با گذشته هس 

دلم میخواست مثل اون قدیم ها که خونه خالم همه جمع میشدیم بازم جمع بشیم و بگیم و بخندیم ..اما الان با حسرت بهش فکر میکنم به خاله و شوهر خاله ای که چند ساله فوت شده ..یه کم از متن بالا برای گربه ایرانی بود 

افراطی گرایی در حرم

میدونی من قبلن خیلی میرفتم حرم حضرت  معصومه 

اونجا  پر بود از آرامش برام 

اما از یه سالی به بعد از ورودی ها مامور گذاشتن به اینکه داخل کیف   وسایل شخصی رو  بگردن ..

و زنانی مشغول جستجو در کیف ها  و   جیب ها شدن 

وای به روزی که  یه  رژ لب توی کیفت بود نمیذاشتن رد بشی و تا رژ لب رو توی  سطل نمیانداختی  اجازه عبور بهت نمیدادن .

من از اون سال  دیگه شاید یکی دو بار رفته باشم 

چون اینکه بخواد کسی کیف منو بخاطر پیدا کردن آیینه و رژ بگرده برام سخت اومد ..

توی حرم حتی نباید کرم به صورتت زده باشی اگه زده باشی حتما باید پاک کنی ..

واقعان اگه این اسمش  افراط در دین نیست پس چیه ؟؟؟

به چه اجازه ای وسایل شخصی ادم رو می‌گردید 

حصرت معصومه  شخصن دلم برات تنگ شده اما تا موقعی که در انحصار افراطی گرا ها باشی نمیتونم بیام بهت سر بزنم .

باشد که همه رستگار شوند و جامعه یاد بگیره برای زن ارزش قایل باشه و از رژ لب توی کیف خانم ها نترسه .