ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دو روز رفتم سرکار جد اونم کی موقع امتحان ها کار پیدا شد
فردا بابد برم اولین امتحان رو بدهم .
خدا رو شکر که دو سه هفته پیش یه کم از جزوه اش رو خوندم چون هنوز
فرصت نکردم بشینم خودم رو برا امتحان آماده کنم
کاری که پیدا کردم خیلی سخته
کلی بسته بندی کردم
پای یه دستگاه پر سروصدا یه دو ساعتی ایستادم دستگاه ش کار خاصی نداره اما چون خیلی صداش تو مخم بود و ایستاده بودم سخته
دیگه خیلی سختی کشیدم بهشون هم کفتم فردا نمیام کار دارم برم امتحانم رو بدهم
هنوز نگفتم دانشجو هستم گفتم یه کمی برم بتونم یه حقوقی دستم بیاد
بعدن دیگه ادامه ندم
اما بازم نمیدونم چکار کنم وقتی از سرکار اومدم لباسهام رو که عوض کردم از خستگی افتادم و خوابیدم .
اگه اینقدر خسته بشم نمیتونم برا امتحانها درس بخونم
از یه طرفم پول میخام
حالا بازم یکشنبه برم ببینم چه تصمیمی میشه گرفت .
مادر مورچه دیشب به مورچه گفته میخاد بیاد من رو ببینه
منم گفتم نه فعلن کار دارم یه جوری بگو نیست.رفته مسافرت
میدونم چون به جاری گفتم من راضی از مادر مورچه نیستم رفته به شوهرش گفته اونم حتما به گوش مادرش رسونده بخاطر این میخاد نیم ساعت بیاد اینجا
تا مثلن من نفرینش نکنم .
چندین سال من رو اذیت کردن جوون بودن کلی زبون داشتن هر چی میگفتم به بدترین لحن جوابم رو میدادن .هیج مناسبتی برام کاری نکردن
اما برا دامادهاشون کادو های میلیونی میدادن .اونقدر این تعبیض ها رو دیدم و شخصیتم خورد شد که دیگه توان و کشش مغز ندارم باهاشون
رو برو بشم مادرش خیلی دیر برا دوستی با من داره تلاش میکنه
اما من میدونم اونا اصلن عوض نشدن بازم داماد پرست هستن .
من دلم شکسته و هیچی درستش نمیکنه
نفرین و ناله هم نمیکنم
اما دیگه دلم میخاد از بندشون رها باشم و به سلامتی و زخم های روانی که خوردم بپردازم و روحم رو جلا بدم .
با مورچه هم دارم مهربون میشم چون فهمیدم اون هم قربانی رفتار غلط و تعبیض آمیز خانوادش هس