زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

من ترسو هستم

خیلی وقته که دیگه  از شبها میترسم و شبها تا صبح بیدارم و موبایل بای میکنم و یه گاهی کارای عقب افتاده خونه رو انجام میدم جرات خوابیدن ندارم میترسم از جن 

از خواب ترسناگ و جن میترسم بخوابم بیاد سراغم  ..میدونم دیوونه گی هست اما کله من این حرفا سرش نمیشه البته گاهی که کسی میپرسه چرا شبها بیداری میگم از ترس دزد در حالی که من اصلن از دزد نمیترسم اما برا اینکه مسخره نکند راستش رو نمیگم 

چرا این مدلی شدم  دلم یه خواب شبانه میخاد اما نمیشه 

من خیلی ساله از جن میترسم اما هیچ وقت به کسی مستقیم نگفتم راه درمانش چیه؟

قدیما که از ترسش گریه هم  میکردم 

خدایا پناه میبرم به خودت که تو فقط میدونی تو این قلب سیاه و سفید من چی میگذره میدونم هم که ازم راضی نیستی اما ازت میخام من رو ببخشی  من شرمنده تو هستم که از نعمتهای تو استفاده کردم اما چپ و راست هر کاری خاستم انجام دادم 

اما خدا خیلی از گناهانم فقط به خاطر بی عقلی من بوده 

مخصوصا سه چهار تا گناهی که میدونم شاید اصلن بخاطرشون هیچ کاه من رو دوست نداشته باشی 

من  نتونستم به برادر و زن سابقش کمک کنم که دلگرم به هم باشن و از هم طلاق نگیرند  در حالی که میتونستم اما 

اونقدر خودخواه بودم و به بدبختی های خودم فکر میکردم  که هیچ گاه اون رو ندیدم ..این یکی از گناهای بزرگ من هست من از ته قلبم خوشبختی میخام برای همسر سابق برادرم ..و امیدوارم من رو ببخشه 

خدایا شرمنده تو هستم واقعن

وبلاگهایی که خونده بودم

من قبلن یه وبلاگ میخوندم به اسم عاطفه  عشق من  یه پسری تو خارج برای عشقش تو ایران مینوشت ا اسمش هم مجمد بود اون موقعها خیلی از وبلاگ و اینا سر در نمیاوردم که مثلن میشد براش نظرم رو ارسال کنم اما همش درگیر بودم چطوری میتونه عاشق یه دختری باشه که کلی راه ازش دوره اخرشم نفمیدم چی شد یه روز دیدم وبلاگش ر و بسته  ..اما فکر کنم این عشق کاذب بوده سال تا سال هم رو نمیدیدن و پسره همون طوری که خودش مینوشت کلی برنامه و دانشگاه داشت و به اون زودی ها هم نمیتونست بیاد پیش دختره ...اونقدر حسودیم میشد همش دلم میخاست یکی هم برای من وبلاگ باز کنه و از عشقش به من بنویسه اما ما هیچ ما نگاه ...یکی یه خط هم برا من ننوشت ...

بعد هزار سال تونستم

تونستم که رمز وبلاگ رو  پیدا کنم و از توی لپ تاپ بیارم توی لپ تاپ و با گوشی بنویسم  این برا م خیلی مهم بود و کار سختی بود اما من تونستم  فعلن که کرونا هست و همه جا یه حالت نیمه تعطیله اما کرونا هم نبود من کار خاصی نداشتم کرونا هم که اومده اون پارک رفتن عصرگاهیم  هم تعطیل شد ..به فکر بودم بعد تعطیلات یعنی سال نودو نه برم یه جایی سر کار که با این کرونا پروژه رو تعطیله. نمیدونم چرا اینقدر حرص پول دارم همش دلم میخاد پول داشته باشم 

اما برام پیش اومد که وقتی یه پولی زیاد اومد دستم یه جورایی از دستم رفته .یعنی خدا نمیخاد ما پولدار تراز این حد بشیم؟؟؟؟من پنج سال دیگه میشه چهل سالم خخخ خودم باورم نمیشه ..هنوز نفهمیدم زندگی یعنی چی ؟کسی که یادم نداد خودم هم نفهمیدم ...خدایا تو خیلی چیزا بهم دادی اما همش دیر دیر دادی   ....