-
عاشق مورچه شدم
دوشنبه 25 بهمن 1400 00:19
عاقا نمیدونم چرا عاشق مورچه شدم دلم میخاد برم بهش بگم مورچه جون من خیلی تو رو دوست دارم دیگه هر چی بشه من نمیتونم زندگی کنم بدون تو تو به من خیلی خوبی کردی مورچه تو چه خوبی و از این صحبتا اما میگم ولش کن فردا پس فردا که اون روم بیاد بالا قاط بزنم شاخ درمیاره که چرا یه روز عاشقی و یه روز به خونم تشنه هی این هورمونهای...
-
۲۳ بهمن
شنبه 23 بهمن 1400 21:22
همچنان مریضم و اینم بگم مورچه هم امشب علایم مریض رو گرفته یا اینکه من دراز کشیدم و اون داره ظرف میشوره اما مطمئنم به زودی مقاومتش رو میشکنه و بیشتر میریزه رو نشون میده خدا کنه زود خوب بشه و این بیماری نحس از جهان بره خیلی سرم درد میکنه نمیدونم برا اومیکرون است یا گرسنگی ؟ غذا هست اما میلش نیست .. دیروز نسرین بهک رنگ...
-
۲۰ بهمن
چهارشنبه 20 بهمن 1400 16:20
چند روزه مریضم یه جورایی اومیکرون گرفتم البته دکتر نگفته اومیکرون هست اما گفتن هر چی مریضی گرفتید اسمش رو بزارید اومیکرون تو کوچه که داشتم میاومدم میخواستم گریه کنم نمیدونم چرااااا یه دفعه دلم بچه خواست یعنی یه بچه تو اون دنیا دلش نمیخاد بیاد پیش من ؟ خدایا الان که شوقش رو دارم الان که امیدوارم بهم یه بچه سالم و...
-
۹/1499
یکشنبه 17 بهمن 1400 19:25
جمعه که دوستم اومد خونمون بچه ش رو هم اورد بچهش هم مریص بود و یه بند تو صورتم سرفه میکرد چی بگم که هر چی عقب میرفتم بجه بیشتر میچسبند بهم نگم براتون تا رفتن بدنم داغ شد و سردرد گرفتم و دیگه همینجوری فقط یه متکا گذاشتم و قرص خوردم و پثو انداختم و یه بند خوابم برد انگاری رفته بودم توی یه دنیای دیگه صبح وقتی چشمام باز...
-
۸/1400
پنجشنبه 14 بهمن 1400 23:53
قبلنا همیشه دیر میرسیدم سر کار یعنی موقعی که مثلن ساعت هفت و نیم باید سر کار می بودم من تازه همون موقعها راه می افتادم یا توی راه بودم... اما از اون موقع که سر کار کلید بهم دادن که من در رو باز کنم دیگه ناچارا زودتر از همه اونجا م چون هوا سرد هست و باید زود برسم که بقیه تو سرما نمون تنها روشی که میتونست منو مجبور کنه...
-
7/1400
پنجشنبه 14 بهمن 1400 00:10
توی جدیدترین مطالب منتشر شده بلاک اسکای یکی مطلب گذاشته بود درباره شعر جونی بهاری بود بگذشت اخ ننه نگو ..با اینکه خیلی هم از جوونی نرفته اما واقعن بهااااااا ر بود جووانی ما که مزخرف گذشت و ته مونده ش هم داره مزخرف میگذره ...خدا کمک کنه حداقل چند تا خاطره خوب از جوونیم ساخته بشه. پس فردا تو پیری برا نوه هام یا حداقل...
-
۷/1400
سهشنبه 12 بهمن 1400 23:09
خیلی افسرده شدم اصلن یه حالی هستم یاد گذشتم افتادم اخ نگم براتون چقدر ناراحت شدم و ناراحت هستم کاش یه رفیق داشتم میرفتم خونه شون اما هیچکس نیست . ساده تر از خونواده ما کسی نیست بنظرم
-
۶/1400
سهشنبه 12 بهمن 1400 01:09
اقا نمیدونی چقدر حس گریه دارم ...نه از این گریه ها که یه قطره اشک میاد نهههه میخام زار بزنم زارررررر همش یاد گذشته م میافتم و حسرت میخورم خواستم به خدا شکایت کنم اما دیدم خدا هم کمکش رو بهم کرده این خود من بودم که چشمام بسته بوده دلم عموم رو میخاد صداش خیلی قشنگ بود با اینکه شغلش خیلی معمولی بود و سوادی اما خیلی...
-
۴/1400
جمعه 8 بهمن 1400 01:29
امروز موقعی که ما سر کار بودیم یعنی تو سالن بودیم دیدم صاحبکار استوری برف گذاشته...اخخخخخخ ننه نگو ما متوجه نشده بودیم داشته برف میاومده و بعدم قطع شده بوده و موقعی که ما دیگه رفیتم سه ظهر بوده و اثری از برف نبود البته برف یه خورده نه از اون برف زیادااا برف قم خیلی کمه ...... خدایا نکنه برف رو قطع کنی و یه موقع من بچه...
-
۳/1400
چهارشنبه 6 بهمن 1400 23:18
داشتم فکر میکردم به اینگه من خیلی دوست و رفیق دارم درصورتی که انگاری دوست و رفیقی ندارم یه عالمه آدم میشناسم و باهاشون رفاقت کردم اما اونها اگه کمک بخوام بهم کمک نمیکنند فقط مثل هیوا یا زهرا یه مقدار یک درصد کمک حالم باشن دلم دوست میخاد رفیق میخواد اما کسی نیست دلم میخواست با دوستام میرفتم دور دور یا کافه اما هیچی کی...
-
1400/2
دوشنبه 4 بهمن 1400 00:28
با آقای مورچه رفتیم خونه مادر الیته چون من دیگه نمیخام سوار موتور بشم من زودتر راه افتادم و مورچه یک ساعت بعد رسید ار الان به فکر شام فردا هستم ماتم گرفتاری درست کنم که مضر نباشه راحتم درست بشه
-
۱۴۰۰/۱
شنبه 2 بهمن 1400 22:14
دیروز یه نفر برام پیام گذاشته بود که اگه برای عنوانهات سخته موضوع بنویسی براش شماره بزن . منم از این به بعد شماره میزنم به پیشنهاد یه دوست مجازی پیام که از طرفتون میاد رو میخونم خیلی ذوق میکنم برام پیام بزارید ذوق کنم . امروز یعنی امشب روز مادر هست .هدیه آقای مورچه موبایل بود که هفته قبلی خرید . فردا هم برم خونه مادرم...
-
اول بهمن
جمعه 1 بهمن 1400 23:49
دیشب یه شب خیلی سرد بود یعنی میدونم شهر سردردم وجود داره اما این آب و هوا خیلی برا ما تعجب آور بود کاش میتونستم برای همه حیوانات یا ادمهای بیپناه کاری کنم توی این سرما بعد از صبحم گرسنه بودم چیری هم که دوست داشته باشم هم نداشتیم هی منتظرتونم آقای مورچه بیاد بره خرید کنه اونم اوف خیلی دیر گفت میاد منم رفتم توی این...
-
26 دی
شنبه 25 دی 1400 23:24
نمیدونم دقیق امروز بیست و شش هست یا بیست و پنجم چند روز پیش خانم ص که یکی از بچه های کارگاه هس گفتم حالم بد هست و بی بی چک زدم مثبت شده از صبحم حالت تهوع دارم ما هم بهش گفتیم چرا نشستی خب الان که اول صبحه و کار زیاد نیست بیا برو آزمایش بده و تا موقعی که تعطیل بشیم جوابش اومده اولش گفت نه اما بعدش چون کاری هم نبود و...
-
جمعه دی ماه
جمعه 17 دی 1400 21:58
اصلن نمیدونم توی عنوان ها چی بنویسم نمیدونم چکار کنم واقعن اونقدر فکرم خرابه که نگو وووو موهام شوره زیاده شده یکهفته هس اومده تو ی مخم و گفتم تا قبل عمل باید من این موها رو نرم و لطیف کنم بدون موخوره و شوره شامپو گرفتم افتادم به جونش و خودم هم کوتاهش کرم خخخخخخ بدون هیچ مدلی الان شده با اینکه مدل نداره اما خیلی قشنگ...
-
وسط دی ۱۴۰۰
جمعه 17 دی 1400 02:25
خیلی وقته که توی وبلاگ هیچی ننوشتم زندگی که میگذره و هنوزم ذهنم درگیر هست یکی دو ماه دیگه بابد برای عمل اقدام کنم اونقدرررر میترسم از بیهوشی که حد نداره میگم یه دفعه برم زیر تیغ و به هوش نیام یه موقع آخی به خودم اگه بمیرم که خیلی مظلومانه مردم یا کلی زحمتی که توی این دنیا کشیدم حتمان آقای مورچه یه یک ماهی یه لباس مشکی...
-
دلم شور میزنه2
جمعه 9 مهر 1400 22:49
دو سه روز نمیدونم چمه همش دلشوره دارم یعنی من همیشه خدا دلشوره دارم اما بعضی وقتها بیشتر دلشوره دارم .هفته قبلی تا هشت شب سر کار بودم و شب هم سفارشهاز اینترنتی رو بسته بندی میکردم وقتی میخوابیدم دوازده شب هم رد شده بود و صبحم که سر کار خدا نمیدونی چقدر خسته شدم تو این هفته امروز جمعه تا ظهر خوابیدم خیلی چسبید بعد خونه...
-
آیا همه اینطوری هستن؟
چهارشنبه 7 مهر 1400 02:04
فکر میکنم تو یه دنیا ماتریکس گیر کرده باشم واقعن یه دنیایی که ما مجبور شده ایم کار کنیم و سختی بکشیم و ناراحت باشیم تمام ادمهایی که میشناسم ناراحتن حالا کسی نگه دوستات افسرده ن نه من با ادمهای مختلف صحبت میکنم خلاصه این دنیا ماتریکس رو من تا سه چهار سال پیش اصلن نمیشناختم اما یه دفعه همه چی عوض شد مخصوصا از بعد فوت...
-
شنبه س
شنبه 20 شهریور 1400 22:09
مرغ ها رو گذاشتم تو آب تا یخش باز بشه و برای فردا زرشک پلو درست کنم ..آقای مورچه همچنان مریض هست و از زیر پتو سفارش رزشک پلو با مرغ رو صادر کرده... گفتم قرار شده برای یه خانم که تو خیابون نزدیکشون هست لباس رو ببرم یه ساعت بعدش بنابه دلایلی پشیمون شدم و بهش پیام دادم که شرمنده من نمیتونم بیارم دم درب امیدوارم درک...
-
شنبه
شنبه 20 شهریور 1400 02:10
امروز تو پیجم با یکی صحبت کردم بچه خیابان باجک بود و خانم اونجا زندگی میکرد و چند دست لباس سفارش داد و منم از دهنم پرید گفتم برات میارم سر کوچه تحویل بگیر ...حالا که اینهمه باهام هماهنگ کرد مشکل اینه که من خجالت میکشم ...روم نمیشه برم حضوری مشتری ها رو ببینم فقط مجازی میتونم ...امیدوارم با این خجالتم کنار بیام سریال...
-
یه روز دیگه
جمعه 19 شهریور 1400 00:09
امروز آقای مورچه همچنان مریض بود و تو خونه موندن و براش غذا و اینا درست کردم ..صد تا کارم داشتم اما خب نرفتم بیرون نمیدونم چرا عادت دارم هر روز یه جا برم یه روز که نرم حوصلم سر میره برای عکاسی پیج لباسم مقوا بنفش خریدم که زیر لباسها بگذارم اون عکسایی که گرفتم خیلی خوبه اما هنوز حرفه ای نشده امیدوارم روز به روز عکسام...
-
شب نویس
سهشنبه 16 شهریور 1400 02:14
قرار بود هفدهم با یه بلاگر برای تبلیغ از یک و ماه و نیم پیش هماهنگ بودم برای تبلیغ پیجم اما این دو سه روز آخر نظرم عوض شد و کنسل کردم اما فکر کردم حالا اگل بخوام کنسل کنم اذیت کنه اما تا گفتم گفت اوکی و شماره کارت گرفت مبلغ رو فردا برگردونه خانم یا شخصیتی بود و از این مدل بلاگرا که زیاد شدن نبود اما فکر کنم بازخوردی...
-
عرض خاصی نیست
یکشنبه 14 شهریور 1400 02:11
حرف و حدیثی که ندارم فقط گفتم یه تک پا بیان اینجا و بگم که خواستن توانستن نیست بلکه دانستن توانستن هست دیروز این جمله رو از یه نفر یاد گرفتم اولش فکر میکردم حرفش غلطه اما بعد کلی فکر کردن دیدم جمله ش درسته .... اشتباه بود که به ما میگفتن خواستن توانستن هست آقای مورچه همچنان مریض هست خدا کنه زود خوب بشه بره دنبال کارو...
-
سلام
پنجشنبه 11 شهریور 1400 01:57
یه گروه واتس اپ دارم که بیشتر آنلاین شاپ ها هستن بعد یکیشون گفت ساعت ده آقای ایکس یه لایو داره درباره کسب و کار و اینا کی میتونه بره ببینه و خلاصش رو بیاد بگه من هم که اون ساعت بیکار بودم قبول کردم رفتم نیم ساعت بیشتر تو لایو و منتظر بودم اون آقا که خودشون رو استاد کسب و کار آنلاین میدونه و تقریبا معروفه یه نکته ای...
-
مکن ای پاییز طلوع
دوشنبه 8 شهریور 1400 03:01
کلی لباس تابستونی رودست مونده هر چی هم میفروشم میبینم کلی ازش باقی مونده چقدر ذوق داشتم اون موقع که داشتم برای فروش اینها رو تهیه میکردم اما خب با اینکه قیمت خوبه مشتری نداره خدایا چرا کمک نمیکنی اون راهی که فروشگاههای بزرگ رفتن رو به منم نشون بده کلی استوری تخفیفی گذاشتم تقریبا به قیمت خرید آخرش میان دایرکت میکن مثلن...
-
یه آهنگ غمناک دلم میخاد
شنبه 2 مرداد 1400 17:04
یه آهنگ غمناک که باهاش زار بزنم دلیلشم نمیتونم بنویسم چون دلم میخاد خاطرات های بد فراموش بشن
-
یه روز دیگه
جمعه 25 تیر 1400 00:01
این هفته خوشبختانه کلی بسته ارسالی داشتم که همش رو تا امروز که اخر هفته بود خیلی شیک و مجلسی طور به قول نقی معمولی فرستادم رفت خونه صاحبهاش انشاالله که به سلامتی از لباسهام استفاده کنند عصر هم منا میخواست بره تولد دختر خاله ش چند تا عکس بگیره همش میگفت میترسم نورش رو خراب کنم منو برد اونجا و دوربین و داد دست من منم...
-
فردا روز مهمیه
یکشنبه 20 تیر 1400 23:03
فردا یه روز مهم تو زندگیه ..که جواب و نتیجه هر چی باشه مطمئنم اگه خوب باشه تا یه مدت روم اثر خوب داره و اگه منفی باشه حسابی حالم رو خواهد گرفت ...خدایا خودت کمک کن . لباسها رو ریختم تو ماشین لباسشویی و یه چایی برای خودم ریختم و داشتم فکر میکردم به فردا ..
-
چرادلم گرفته
شنبه 5 تیر 1400 00:27
نمیدونم چرا دلم گرفته ..وقتی دلم میگیره تنها راهی که بلدم اینه که برم بگیرم بخوابم ...بخوابم و بخوابم
-
ماه درخشان بود
جمعه 4 تیر 1400 01:21
امشب که داشتیم شام برای بابام میبردیم یه لحظه چشمم به ماه خورد وااای که چقدر درخشان بود حالا دلیل علمی داشت و نمیدونم اما زیبا بود اگه مثلن توی دشت قشنگ بهش نگاه میکردیم قطعن از زیباییش صد برابر بیشتر لذت میبریم امروز نمیدونم چرا اینقدر گرسنه بودم هر چی دم دستم بود رو میخوردم اما بازم گرسنه بودم . یه نفر دو تا سفارش...