ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
رفته بودیم خونه ......
اونجا پسرش از مغازه ش آبمیوه مدل کارخانه ای هست شیشه های کوچیک هست چند تا آورد و کفت میدونستم شما اومدید برای شما اوردم
داشتیم چایی میخوردیم گفتیم بزار یخچال بعدن میخوریم
دیگه مهمونی تموم شد .
و ما از یخچال ابمیوه ها رو برداشتیم و ببریم خونه هامون
اون مهمون هم ابمیوه ش رو برداشت
صاحب خونه چنان اخم هاش رفته بود توی هم
نگاه به چهره ش کردم فهمیدم بدش اومده
که ما ابمیوه ها رو برداشتیم و ظاهر خودش رو خفظ کرده بود
و من باز یادم اومد بابا اینا خیلی خسیس هستن
و الان بخاطر ابمیوه حتما مریض میشه
که دقیقن متوجه شدم فرداش مریض شده
و پشت سرم هم گفته اینا حق نداشتن بردارند
اصلن چرا من مهمونش نکردم و فقط میرم میخورم .
یه حالی شدم.
اخه خودش مهمونش که به ما داده بود
غذا درست نکرده بود و اخر وقت یه استانبولی درست کردیم .
بعد اینو مهمونی حساب کرده
پشت سرمون هم حرف زده تازه من تنها رفته بودم شوهرم نبود .
و توقع مهمونی هم داره .
همین کارا رو میکنند کسی باهاشون رفت و آمد نداره .
خسیس یه ابمیوه چیه که
اونم که پسرت چند بار تاکید کرد حتما بردارید برا شما اوردم
هر چی خسیس هست دور من هست .