زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

روزمرگی

رفته بودیم خونه ......

اونجا پسرش از مغازه ش آبمیوه   مدل کارخانه ای هست  شیشه های کوچیک هست چند تا آورد و کفت میدونستم شما اومدید برای شما اوردم 

داشتیم  چایی میخوردیم گفتیم بزار یخچال بعدن میخوریم 

دیگه مهمونی تموم شد .

و ما از یخچال ابمیوه ها رو برداشتیم و ببریم خونه هامون 

اون مهمون هم ابمیوه ش رو برداشت 

صاحب خونه چنان اخم هاش رفته بود توی هم 

نگاه به چهره ش کردم فهمیدم بدش اومده 

که ما ابمیوه ها رو برداشتیم و ظاهر خودش رو خفظ کرده بود 

و من باز یادم اومد بابا اینا خیلی خسیس هستن 

و الان بخاطر ابمیوه حتما مریض میشه 

که دقیقن متوجه شدم فرداش مریض شده 

و پشت سرم هم گفته اینا حق نداشتن بردارند 

اصلن چرا من مهمونش نکردم و فقط میرم میخورم .

یه حالی شدم. 

اخه خودش مهمونش که به ما داده بود 

غذا درست نکرده بود و اخر وقت یه استانبولی درست کردیم .

بعد اینو مهمونی حساب کرده 

پشت سرمون هم حرف زده تازه من تنها رفته بودم شوهرم نبود .

و توقع مهمونی هم داره .

همین کارا رو می‌کنند کسی باهاشون رفت و آمد نداره .

خسیس یه ابمیوه چیه که 

اونم که پسرت چند بار تاکید کرد حتما بردارید برا شما اوردم 

هر چی خسیس هست دور من هست .