رفته بودیم خونه ......
اونجا پسرش از مغازه ش آبمیوه مدل کارخانه ای هست شیشه های کوچیک هست چند تا آورد و کفت میدونستم شما اومدید برای شما اوردم
داشتیم چایی میخوردیم گفتیم بزار یخچال بعدن میخوریم
دیگه مهمونی تموم شد .
و ما از یخچال ابمیوه ها رو برداشتیم و ببریم خونه هامون
اون مهمون هم ابمیوه ش رو برداشت
صاحب خونه چنان اخم هاش رفته بود توی هم
نگاه به چهره ش کردم فهمیدم بدش اومده
که ما ابمیوه ها رو برداشتیم و ظاهر خودش رو خفظ کرده بود
و من باز یادم اومد بابا اینا خیلی خسیس هستن
و الان بخاطر ابمیوه حتما مریض میشه
که دقیقن متوجه شدم فرداش مریض شده
و پشت سرم هم گفته اینا حق نداشتن بردارند
اصلن چرا من مهمونش نکردم و فقط میرم میخورم .
یه حالی شدم.
اخه خودش مهمونش که به ما داده بود
غذا درست نکرده بود و اخر وقت یه استانبولی درست کردیم .
بعد اینو مهمونی حساب کرده
پشت سرمون هم حرف زده تازه من تنها رفته بودم شوهرم نبود .
و توقع مهمونی هم داره .
همین کارا رو میکنند کسی باهاشون رفت و آمد نداره .
خسیس یه ابمیوه چیه که
اونم که پسرت چند بار تاکید کرد حتما بردارید برا شما اوردم
هر چی خسیس هست دور من هست .