ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
رفتم عید دیدنی خونه مادر بزرگم
اونجا رو خیلی دوست دارم بهم خوش گذشت
سوره یاسین رو هم یادم رفت بخونم
همش میگفتم میخونم یه دفعه دیدم روز تموم شده و من نخوندم.
میخام دو سه تا از دوستام که روزه میگیرند رو دعوت کنم .
بالاخره تو خونم سالی یه بار سفره بندازم اول سالی برکت بیاد
اما متاسفانه خیلی میترسم آشپزی خراب بشه
تخمه و آجیل و اینا که مادر مورچه بهم داده دارم
بیسکویت و بستنی هم دارم
نبات و چای خوب و قند و اینام دارم.
پنیر و خرما و گردو هم دارم
میوه یه کم
نان تازه
یه نوشابه خانواده
با سه یا چهار دست غذا بگیرم
یه کم هم ته چین درست کنم
دیگه فعلن فکرم به اینا میرسه فکر جدید اومد اونم مینویسم .
من رفتم بخوابم