-
خدا روزی رسون هس
چهارشنبه 24 بهمن 1403 03:34
من تو زندگیم یه مسلک یپیدا کردم دارم بگم اینجا هیچ وقت قیمت دلار برام مهم نبوده با اینکه تاثیرش رو تو جامعه دیدم و میبینم مهم نبوده کی تو ایران رییس جمهوره کی تو امریکا رییس جمهوره یه دیدگاه داشتم و دارم رزق و روزی من دست خداست من تلاشم رو بکنم بقیه اش با خدا هیچ دستی بالای دست خدا نیست چه دلار هزار تومنی چه میلیون...
-
جدایی دو خواهر کرمان
سهشنبه 23 بهمن 1403 01:34
الان داشتم فیلم های تصادف و تشیع دخترای مدرسه فرزانگان کرمان رو میدیم ..همه تلخ بود تلخ تر از همه پریناز بود که خواهرش توی تصادف تنهاش گذاشت . برای جدایی دو تا خواهر خیلی زود بود میتونستن کلی مراحل رو با هم طی کنند با هم دانشگاه بروند ازدواج کنند مسافرت بروند و کلی کار دیگه بعدن اما این جدایی توی این سن برای این دو...
-
اردو بچه های کرمان
یکشنبه 21 بهمن 1403 00:29
واقعن به خانواده هاشون تسلیت میگم . روح دخترهای قشنگ سر زمینم شاد . مورچه فکر کرده بود امروز ولنتاین هست تو یه جعبه شکلات با کمی پول گذاشته بود و بهم داد. تو اینستا سریال سه در چهار رو بعضی تکه هاش رو دیدم خیلی بانمک بود . علی صادقی ..مجید صالحی ..آقا سیروس و سمیر و بقیه برا حفظ روحیه فیلم ظنز ببینیم . چند نکته ای که...
-
مینویسم که یادم بمونه
شنبه 20 بهمن 1403 00:06
یه سری جمله میگم بنویسید جلوتون صبح تا شب بخوانید از روش : شما به دنیا نیومدین عاشق بشین رفاقت کنید با کسی و رفیق خوبی واسه کسی تو زندگی باشید شوهر یا همسر خوبی باشید مادر یا پدر خوبی باشید دیندار خوبی باشید و اهل خدا شما فقط و فقط به دنیا اومدین هر روز موفق تر و آدم قوی تری بشید اگر عشقی بود که ضعیف تون میکرد غلطه...
-
چیزای چرت توی دنیا
چهارشنبه 17 بهمن 1403 13:18
الان شما نت رو سرچ کنید کلی تایید در مورد گیاه خواری که خب مسخره است باز نت رو سرچ کنید کلی حرف در تایید تغییر جنسیت و همجنسگرایی که بازم چرت هستش. تو اینستا دو تا دختر ایرانی همجنس گرا هستن البته خارج از ایران هستن کلی مردم براشون ذوق میکنند و میگن چه کاپل خوبی چه عشقی به هم دارید و فلان و بسیار ..جرات داری کامنت...
-
خانم ماهوت
سهشنبه 16 بهمن 1403 23:52
اون موقع که میرفتم سرکار بیشتر موقع ها صاحب کار دیر مغازه میاومد. بعد روبروی مغازه ما یه فروشگاه بود یه خانم جوان توش کار میکرد و من رو صدا میزد برم پیش خودش میگفت بیرون گرمه بیا تو مغازه ما اینطوری باهاش دوست شدم و گاهی با هم حرف میزدیم . خیلی از مدل کار کردنش خوشم میاومد خیلی ذوق داشت . امروز متوجه شدم فوت کرده ....
-
خدا با ماست
سهشنبه 16 بهمن 1403 01:20
هر زمان فکر کردید مشکلتان آنقدر بزرگ است که حتما شما را خواهد کشت سر برگردانید و نگاهی به مشکلات پشت سرتان کنید. تمام مشکلاتی که از سر گذرانده اید هیچ یک از آنها، شما را نکشت اما تک تک آنها، باعث شدند امروز یک آدم قوی تری باشید پس نترسید یا پیروزید، یا قوی تر حالا با این طرز تفکر می توان گفت پیروز نخواهید شد؟! از خدا...
-
زن های مظلوم
یکشنبه 14 بهمن 1403 03:24
میدونم ربطی به جنسیت نداره و هم مردا و هم زن ها در طول تاریخ دچار آسیب بودن اما زن ها خیلی بیشتر ظلم و ستم کشیدن قبل از اسلام که دختران را زنده به گور میکردن یعنی من یه درصد بالایی مطمئنم اگه اون زمانها بودیم بابام صد در صد بدون رحم من و خواهرم رو زنده به گور میکرد . دوباره هورمون هام قاط زده ریزش مو گرفتم همه جای...
-
نگرش مثبت به زندگی
چهارشنبه 10 بهمن 1403 18:54
گرچه این وضعیت دشوار است، گرچه حکمت آن را درک نمیکنم، گرچه منصفانه نیست، اما نگرش مثبتم را حفظ میکنم و سرشار از شادی باقی میمانم. میدانم که این وضعیت نمیتواند مرا به عقب براند. منتظر میمانم تا خداوند مرا به سوی دیگر اوضاع رهنمون سازد که موقعیت بهتری برایم در پی خواهد داشت. این دعا و آرزو رو برای همه دارم
-
یه نصیحت به جوون تر ها
چهارشنبه 10 بهمن 1403 01:39
چیزی که من از زندگی فهمیدم اینه که همیشه خودت بابد تلاش کنی تا حالت رو خوب کنی با همین آدمی که هستی تو این موقعیت که هستی سعی کنی از چیزی هایی که داری لذت ببری .منتظر آینده نباش و با چیزای کوچیک دلت رو شاد کن من یه دنیا کوچیک دارم توی پارک محلمون وقتی عصرا پیاده توی پارک قدم میزنم کلی ذوق دارم برای درخت ها اونجا اسم...
-
سطح هوش
سهشنبه 9 بهمن 1403 15:25
با اینکه دو تا درس دیگه مونده تا معدل اصلی مشخص بشه اما حدود معدلم مشخص شده و اینکه الان داشتم فکر میکردم این معدل با یه مقدار بالاتر یا یه نمه پایین تر همیشه داشتم سالهای راهنمایی دبیرستان دانشگاه هر ترم و هر سال معدلم همین حدود بوده نشونه اینکه که سطح هوش آدم ها عوض نمیشه . یعنی من هیچ وقت جزو شاگرد اول ها نبودم با...
-
مهمان داشتم
سهشنبه 9 بهمن 1403 02:48
از صبح که بیدار شدم مثل فرفره کار کردم . عدس پلو درست کردم هویج خورد کردم رفتم خرید میوه شستم و وسایل پذیرایی آماده کردم . پیاز داغ و اینا درست کردم حتی بعد از رفتن مهمون ها تمام صفر تا صد رو از اول تمیز کردم و یه کوه ظرف شستم . خودم هم باورم نمیشه که چقدر زرنگ شده بودم البته شاید به زرنگی ربطی نداشته باشه بهتره بگم...
-
دست و جیغ و هورا
شنبه 6 بهمن 1403 23:43
بالاخره امتحان ها تموم شد با اینکه امروز روز سختی بود دو تا امتحان تو به روز داشتم و خیلی فشار بهم اومد. اما الان دیگه میتونم یه نفس راحت بکشم و آزادی خودم رو جشن بگیرم . البته خونه تو این ده روز حسابی نامرتب شده فردا رو خونه رو تمیز میکنم . و شاید پس فردا کسی بیاد پیشم .
-
حریر
جمعه 5 بهمن 1403 17:46
امروز صبح مهمون داشتم حریر اومده بود. اونم کی صبح به یه زوری از خواب بیدار شدم مورچه رو فرستادم بره خونه مادرش بعد حریر اومد و یه دو ساعتی موند و رفت بعد چون صبح زود بیدار شده بودم خوابیدم و بعدش مجدد شروع کردم به درس خوندن . فردا دو تا امتحان دارم . استاد های دو تاش هم خوبن یه جوری خیالم راحته اما بالاخره بازم یه کمی...
-
درسی بود یا مثبت هجده
چهارشنبه 3 بهمن 1403 14:26
این ترم بیشتر درس ها رو از آپارت و یوتیوب یاد میگرفتم یه فیلم درسی دیدم برا بچه های کنکور مبحث ریاضی و اینا بعد استادش که یه استاد مطرح هم هست آموزشش یه فرمول داد برا اینکه راحت تر یاد گرفته بشه از حرفای مثبت هجده استفاده میگرد البته غیر مستقیم و بعدش گف از دست شما ها که .... مثلن میگفت یه عدد بگید مثل ۸۵ فلان و بهمان...
-
تحقیق در عملیات ۱ مریم صحافی
سهشنبه 2 بهمن 1403 13:15
اینکه یکی از امتحانم رو قبول شدم بخاطر ویدئو های آپارات بود مم دیر به کلاس دانشگاه اضافه شدم و نتونستم با کلاس پیش برم و متاسفانه سر کلاس دانشگاه اصلن چیزی توی اون درس متوجه نشدم توی گوگل سرچ کردم و تحقیق در عملیات رو از ویدئو های خانم مریم صحافی و یه استاد دیگه که فامیلی اون رو یادم نیست دیدم و تازه متوجه درس شدم و...
-
باورم نمیشه امتحان امروز رو قبول شدم
دوشنبه 1 بهمن 1403 22:43
امروزم یه امتحان داشتم خیلی سخت اونقدر مطلب سنگین بود فقط پای آپارات بودم و نکات که تو آپارت استاده میگفتن میدیدم . سر امتحان هم وقت کم آوردم. یعنی افتضاح بود.خیلی فرصت کم دادن هنوز درست و کامل ننوشته بودم که گفتن برگه ها رو بدهید .اگه فرصت میدادن احتمالن خیلی بهتر میتونستم بنویسم رفتم تو دانشگاه استادش رو پیدا کردم و...
-
امتحان امروز خیلی خراب دادم
یکشنبه 30 دی 1403 02:18
امتحان رو نتونستم خوب بدم حتی مجبور شدم تو یه برگه تقلب بنویسم بزارم تو جیبم اما شانسم رئیس دانشگاه اومده بود خیلی نزدیک من ایستاده بود و حواسش جمع بود کسی دست از پا خطا نکنه منم جرات نکردم برگه رو بیارم بیرون احتمالن قبول نشم بلکه استادش لطف کنه نمره بگیرم . البته زیاد غمگین نیستم خودم رو درک میکنم بعد این همه سال...
-
امتحان فردا
شنبه 29 دی 1403 02:17
فردا یه آزمون مهم دارم سه واحد هست هم استادش خیلی واقعن بد درس داد هم خودم نرفتم از گوگل و اینا پیگیری کنم الانم هیچ چیز مهمی بلد نیستم البته چون نحوه درس دادنش بد بود تو کلاس بجز چند نفر که از قبل بلد بودن کسی چیزی بلد نیست .دعا میکنم خیلی ساده امتحان رو بگیره . خوشحالم صاحب یه آیینه بزرگ شدم . از اینا که بلاگرا میرن...
-
روز پدر
پنجشنبه 27 دی 1403 23:49
خب کاش با مورچه راحت بودم تا خیلی بیشتر باهاش درد دل میکردم اما متاسفانه مورچه اصلن نمیشه براش درد دل کرد بعدن از حرفها بر علیه ت استفاده میکنه اما خواهرم و شوهرش خیلی با هم راحت هستن و همه حرفاشون رو به هم میگن . مثلن روز پدر بخاطر رفتار خانوادم برای کادو ناراحت شدم اما اصلن نزاشتم مورچه بفهمه که مادرم کادو رو پس...
-
از سرکار اومدم خونه
دوشنبه 24 دی 1403 18:17
پرونده این کار رو میبندم بدلایلی که مینویسم اولن بعد چند روز تازه منو آزمایشی حساب کردن فهمیدم آگهی دادن تا نیرو دیگه هم بیا بعدن از بین خوبان یکی رو انتخاب کنند یه جای مسخره این کار رو کرده خیلی برام زوره باید اولش بهم میگفتن دوم کارش موادش به دستم حساسیت داده قرمز شده اونقدر هم سیاه میشم انگاری تو مکانیکی کار...
-
محیط کاری
یکشنبه 23 دی 1403 23:33
سرکار صاحب کار با یه دختره اونجا تقربیا رل هستن البته هر دوتا شون متاهل هستن اینکه متاهلن از صحبت هایی که با تلفن میزنند متوجه شدم دختره خیلی هم صاحب کار رو زیر نظر میگیره مثلن تا داره تلفن حرف میزنه حواسش رو جمع میکنه تا ببینه مرده با کی حرف میزنه کلی هم به من دستور میده امیدوارم جو رو بیشتر از این سمی نکنه تا بتونم...
-
سومین روز کار
شنبه 22 دی 1403 21:54
امروز روز راحتی بود بهم یه سری کار دادن که لکه داشت و من نشسته اونا رو با دستمال پاک کردم و زمان هم خیلی زور گذشت بعد رفتم خونه مادرم و یه کم حرف زدم اومدم خونه تخم مرغ ابپز برا شام درست کردم خونه رو جاروبرقی کشیدم لباس ریختم تو ماشین لباسشویی و پهن کردم . و الان کنار بخاری دراز کشیدم .باید برم بالا یه کمی درس بخونم ....
-
تعطیلی فردا
جمعه 21 دی 1403 21:55
تو کانال دانشگاه دیدم که فردا تعطیله و بخاطر مصرف انرژی و امتحان هم کنسل ش تماس گرفتم با سرکار و گفتم من میتونم مرخصی رو کنسل کنم بیام سرکار اونها هم گفتن بیا حالا فردا صبح زود باید برم سرکار منتظرم چای دم بکشه یه لیوان چای بخورم . یه کم درس بخونم بعد بخوابم . شکر میکنم خد رو بخاطر سلامتی بخاطر اخلاق خوبی که بهم داده...
-
روزمرگی من
جمعه 21 دی 1403 15:42
دو روز رفتم سرکار جد اونم کی موقع امتحان ها کار پیدا شد فردا بابد برم اولین امتحان رو بدهم . خدا رو شکر که دو سه هفته پیش یه کم از جزوه اش رو خوندم چون هنوز فرصت نکردم بشینم خودم رو برا امتحان آماده کنم کاری که پیدا کردم خیلی سخته کلی بسته بندی کردم پای یه دستگاه پر سروصدا یه دو ساعتی ایستادم دستگاه ش کار خاصی نداره...
-
سرکار
چهارشنبه 19 دی 1403 19:01
امروز رفتم یه جایی سرکار محیط کار رو ببینم بعد اونجا انگاری صاحب کاره با یکی از دخترای اونجا یه نیمچه رل بودن و با دختره قهر کرده بود و همش میرفتن باهم بحث میکردن الیته با صدای آروم و دیگه یه یکی ساعتی اینا همش با هم میرفتن این و اون ور سالن یواشکی دعوا میکردن منم گذاشته بودن سر یه کاری که ببینم میتونم انجام بدم یا نه...
-
جاری جان
سهشنبه 18 دی 1403 14:38
تماس گرفت و درباره دخانواده شوهر که اینا اینطوری و اونطورند صحبت کرد و خیلی ازشون ناراحت بود تازه کاری که با اون کردن خیلی بدتر از رفتاری بود که با من داشتن دیگه چی میشه گفت گفتم من دیگه باهاشون کاری ندارم دیگه م اونا رو نخواهم دید باورش نشد و گفت تو بالاخره میری گفتم نه من تمام تلاش خودم رو برای محبت کردم اما هیچ...
-
رفتم قبرستان
یکشنبه 16 دی 1403 00:21
امروز برا دادن فرم کارورزی به دانشگاه یه سرگی رفتم دانشگاه بعد کلی وقت اضافه اوردم گفتم یه سر برم قبرستان سر خاک دلی قبرستان دو تا حیاط داره که به هم راه دارند و حیاط دوم خیلی ترسناکه رو تو راه رسیدن به خاک دلی باب از اونجا رد بشی خیلی خوف برانگیز بود مخصوص اینکه حیاط دومی هم خلوت بود دیگه رفتم از مقبره های خانوادگی...
-
دست خودم نبود
چهارشنبه 12 دی 1403 17:06
دختر خوبی شده بودم دیگه فکر آزار های خانواده مورچه رو نمیکردم تو دلم گفته بودم بخشیدمش و فکر متلک هاشون رو نمیکردم اما دیروز مثل خوره فکر یه خاطره بد ازشون اومده بود تو ذهنم هی تحمل کردم و فکرم رو منحرف کردم که تلخی خاطره رو از بین ببره آما دیگه ساعت سه و چهار ظهر نتونستم خودم رو کنترل کردم و خودم تنها تو خونه با صدای...
-
۱۰۱۳
یکشنبه 9 دی 1403 00:35
کلاس که تموم ش سریع سوار اتوبوس شدم و برکشت سمت خونه و سر پارک پیاده شدم و بقیه مسیر رو از توی پارک میانبر زدم به سمت خونه خیلی حس خوبی داشتم نم نم بارون توی پارک حس خوبی میداد وقتی رسیدم مورچه هنوز نبود . به خونه سلام کردم گفتم سلام خونه خونه م رو خیلی دوس دارم نمیدونم چرا این همه مدت ازش غافل بودم کوچیک هس و شاید...