ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
واقعن دلم میخاست مشهد بودم توی حرم یعنی شب خلوت راه میرفتم و از اون سقاخانه ش آب میخوردم مشهد که خیلی ساله نرفتم اما خاطره خوبی که دارم از اون آب خنک توی سقاخانه ش بود .
بعد زیارتم تو این بازارچه قدیمی هاش قدم بزنم د دنبال یه تسبیح به رنگ خاص باشم .
یه سالی مجرد بودم یه خشکشویی نزدیک بازار دیدم پرچم زده میبره مشهد
منم که خانوادم اهل مسافرت نبودن
رفتم اونجا ثبت نام کردم و تو خونه گفتم که دیدم فرداش بابام و برادرم هم جدا جدا رفتن ثبت نام کردن دیگه با اتوبوس رفتیم مشهد
خیلی خوب بود .
البته من تو اتوبوس با چند تا دختر دوست شده بودم همش با اونا بودم .
یه روز به بابام گفتم بیا بریم برا خونه سوغاتی بخریم
رفتم تو مغازه چند تا بسته شکلات از این شکلات پیچی ها برداشتم
موقع حساب کتاب یه دفعه دیدم بابام غیب شده .
از مغازه زده بوده بیرون و رفته بود دم در پاساژ
چون عقیده داشت سوغاتی لازم نیست و سوغات رو تجملات میدونست .