ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خب خانواده خودم زیاد با مورچه صمیمی نیستن و خیلی رسمی هستن بخاطر همین مراسم های مثل سیزده بدر و این ور اون ور که میرن به ما نمیگن
چون میگن ما حوصله شوهر تو رو نداریم .منم جلوی مورچه هیچ وقت بهش نگفتم کا مثلن اینا رفتن این و اون ور و با تو نگفتن همیشه پنهان کاری میکنم.
بخاطر همین چند باری میرفتم با خانواده مورچه
یه چند باری هم هیچ جا نرفتیم .
امسال دیگه شب به مورچه گفتم من حوصله خانواده تو رو ندارم
بیا دو تایی بریم .
اونم هر جایی من بگم و هر ساعتی من بگم.
دیگه مورچه هم کمی متوجه استرس من بخاطر لرزش دستم شده
بحث نکرد و گفت اوکی
نزدیک ظهر از خواب بیدار شدیم و بهش گفتم من رو ببره
قبل روستامون یه جایی هست خونه های خیلی قدیمی
که همش رو میراث فرهنگی فنس کشیده
گفتم برو اونجا با بیرون تماشا کنیم .
احساس میکنم اجدادم اونجا هستن .
حالا شاید پست بعدی از گوگل اطلاعاتش رو کپی کردم و گذاشتم .
دیگه رفتیم از لای فنس ها نگاه کردیم با اینکه هیچی پیدا نبود
خیلی هم اونجا خلوت بود و کسی نبود
دیگه با مورچه میجرخیدیم .
اما من بخاطر حال روحی که خودم درکش میکنم
رفتم روز صخره ها تو آفتاب داغ نشستم و کیف کردم .
من عاشق آثار این مدلی باستان هستم
شناخت گذشته و فکر کردن بهش آرامش میگیرم.
بعد که حسابی چرخیدم
برگشتیم
تو راه یه پیتزا خریدیم
رسیدیم خونه پیتزا رو خوردیم و دو یه ساعت خوابیدیم .
خواب دیدم یه جای بن بست گیر کردم و یه ماشین تاکسی زرد
متوجه من نشد و داشت من رو له میکرد من ته کوچه بودم و اون دنده عقب اومد و من رو داشت له میکرد منم در حال فریاد بودم .
بیدار شدم ماکارانی درست کردم .
و پایتخت رو دیدیم
بعد مورچه خوابید و منم اومدم موبایل بازی