-
روزمرگی
یکشنبه 20 مهر 1399 14:09
لباسها رو ریختم ماشین شست و پهن کردم یه پتو شستم ظرفها رو شستم و کف اشیزخونه رو طی یا تی کشیدم و شستم میوه ها رو شستم جاروبرقی کشیدم کلی تو اینترنت چرخیدم یه کم حرص خوردم و الانم ساعت دو هست و زندگی ادامه دارد خدایا توکل به تو کمک کن بشه خوب زندگی کرد
-
اخاذی
شنبه 19 مهر 1399 12:51
دوستم دیشب واتس اپ داده که دوست پسر سابقش که قبلن چند بار تیغش زده و از دوستم حدود شس میلیون به بهانه مختلف پول گرفت بازم دلش پول میخاد و به دوستم گفته اگه پول ندی میرم ازت شکایت میکنم که تو مثلن اومدی اموزشگاه من سر کلاس و شهریه ندادی .البته داستانش طولانیه و من حوصله تایپ ندارم اما اینه که این دختر گیر یه پس قالتاق...
-
رفتیم خرید
سهشنبه 15 مهر 1399 11:07
یکی دو هفته ای بود که تو خونه رسما هیچی نداشتیم و نرفته بودیم خرید کلی کنیم و اگه چیزی لازم بود رو خودم مجبور میشدم برم سوپری خرید که دیشب بالاخره اقای مورچه ظهر تماس گرفت و گفت عصر اماده باش بریم خرید همیه بین فروشگاهها ما می رفتیم افق ..اما این بار رفتیم یه فروشگاه دیگه ..اما پشیمان شده بودیم چون اون اجناسی که ما...
-
خداوندا
دوشنبه 14 مهر 1399 01:28
خداوندا توی که جان دادی و جان میگیری تویی که روزیی دهنده و مهربانی هیچ گاه من رو تنها نزار و مثل همه این سالها کنارم باش و کمکم کن ...وقتای ناراحتی تو کنارم بودی و امی دهنده بودی وقتای خوشحال هم همینطور .. ممنونم ازت بابت کمکهایی که بهم میکنی فقط در پیشگاه تو سر خم میکنم دستم رابگیر و رها نکن
-
پاییز جان
سهشنبه 8 مهر 1399 22:14
امروز برا بار اول یه نسیم خنک پاییزی اومد که کلن کیف کردم ...پاییز فصل خوشحالی منه....انرژی روحی من تو پاییز خیلی بالاس ...خدایا شکرت
-
دعوا بخاطر رب گوجه
شنبه 22 شهریور 1399 10:06
سلام امیدوارم شنبه خوبی رو اغاز کرده باشید. همه روزای تعطیل کار خونه میکنند اما من الان که توجه میکنم بیشتر شنبه ها کار میکنم الانم کلی لباس هست که کم کم ماشین لباس شویی داره زحمتش رو میکشه نمیدونم چرا هر چی لباس میشورم این سبد لباسها خالی نمیشه و همیشه چند تا لباس برای شستن هست مخصوصا از اون موقع که کرونا اومده میریم...
-
خواب راحت
شنبه 15 شهریور 1399 12:26
بعد از مدتها طولانی دیشب تونستم از ساعت ده تا هفت صبح بخوابم بدون هیچ خواب ترسناکی برای خیلی ها این موضوع بیمزه است اما برای من که خیلی وقت بود خواب درستی ندارم یه نعمت بود
-
روزمرگی
پنجشنبه 13 شهریور 1399 00:31
از سر کار لخ لخ کنان رفتم یه مغازه یه بسته نان بخرم و تا اومدم بگم نون دارید دیدم یه پسر نوجوون هست که داره نماز میخونه اونم تا دید مشتری داره تند تند شروع کرد به ادامه نمازش منم دیدم دیگه این که بخاطر من داره رگباری نماز میخونه بزار حالا که نان نداره یه چی ازش بخرم یه شیشه خیارشور با چند تا کیک خریدم و اومدم خونه...
-
عروسک فروشی
چهارشنبه 12 شهریور 1399 18:20
واقعنی باید بگم وضع اقتصادی مردم خعیلی بد شده عروسک فروشی ازم خواسته تا اخر قرار دادش با صاحب ملک چند روز برم مغازش چون نمیتونه بخاطر چند روز یه ادم جدید پیدا کنه منم چون توانایی نه گفتن رو ندارم هر ساعتی حوصله کنم میرم مغازش اقا اونجا ست که من فهمیدم وضع اقتصادی خرررابه و کسی حوصله نداره چون با اینهمه سرمایه که...
-
سردرد دارم
سهشنبه 11 شهریور 1399 00:37
یکی دو روز عاشورا و تاسوعا رو تو خونه بودم فیلم میدید و خواب بودم هر سال از ساعت دو به بعد میرفتم یه امامزاده نزدیک خونه مینشستم امسال بخاطر کرونا همونم نرفتم .اقای مورچه هم رفت محله خودشون نمیدونم چیم شده سرد درد دارم دوباره خیلی دلم میخاد بچه های اون فامیلی که فوت شده رو دعوت کنم اما حالش رو ندارم حتی حال نوشتن هم...
-
چقدر زود دیر میشود
پنجشنبه 6 شهریور 1399 14:47
یه خبر بد شنیدم یکی از اقوام نزدیک فوت شده در تنهایی حکمت خدا چی میتونه باشه که این ادم کسی بود که قبل مریضیش هر کسی مشکلی داشت اون میاومد چون میدونست اگه کسی قرار باسه کمکش کنه همین ادم هست ..اولین کسی هم بود که تو فامیل ما ماشین دار شد و سرویس همه بود و تو مراسم ها مشغول جابه جایی فامیل بود .توی جنگ هم میگن نصف...
-
تلاش برای زندگی بهتر
یکشنبه 2 شهریور 1399 00:27
صبحها میرم سر کار عروسک فروشی و عصرا میرم لباس فروشی وقتی هم میام انقدر خسته هستم که نا ندارم اما میرم یه شام درست میکنم و بااقای مورچه فیلم می بینیم و شام میخوریم اینطوری چون تایمم پر هست دیگه فکرای بیخود سراغم نمیاد البته کار عروسک موقتی هست و چون صاحبکار داره جابه جا میشن و مغازه بعدی چون راهش دوره من دیگه نمیتونم...
-
گذشته ها گذشته
دوشنبه 27 مرداد 1399 00:38
اقای مورچه هندفری گذاشته و داره اهنگ گوش میده و اهنگم یکی از اهنگهای حمیراس منم وقتی این اهنگ رو میشنوم کلی دلم میگیره و یاد گذشته خودم میافتم یاد عشق دوران نوجوانیم و تلخی جدایی که اون موقع چشیدم اقای مورچه نمیدونه این اهنگ با قلب من چه کرده قطعشم نمیکنه. این همه سال میکذره اما هر موقع حمیرا میشنوم یا عطر هوگو جایی...
-
میز
یکشنبه 26 مرداد 1399 16:02
دیروز به اقای مورچه گفتم دلم میخاست یه میز کوچیک داشته باشم که پایه هاش کوتاه باشه و موقع غذا خوردن همون طور که روی زمین هستیم سفره رو بندازم روش و غذا روی اون میز بخوریم .....دیگه شبش رفتیم بازار مبل و اینا با کلی بالا و پایین کردن یه دونه دادیم درست کنند . یکی ا اخلاقهای اقای مورچه اینه که چیزی نمیزاره به دلش بمونه...
-
گربه
جمعه 24 مرداد 1399 01:17
عصر رفتم پارک سر کوچه یه کم جگر بدم به گربه ها عاقا همه پارک رو زیر و رو کردم یه گربه پبدا نشد معلوم نبود کجا بودن . اخرشم بعد کلی معطلی و گشتن دنبال یه گربه جگرها رو گذاشتم کنار یه جایی که چند باز دیدم گربه اونجا بوده . یعنی گربه های محله ما امروز کجا بودن،؟
-
بازم خواب ترسناک دیدم
پنجشنبه 23 مرداد 1399 14:21
خواب دیدم که یکی تو خواب صدام کرد همون لحظه از خواب پریدم و دیدم قلبم تاپ تاپ میرنه از ترسم رفتم تو گرما زیر پتو و هی میترسیدم که خوابم برده بود.... صبحم یه کم کارها رو کردم از ترسم زدم بیرون چرا من اونقدر از روح و جن میترسم ...خدایا بهم آرامش برا اقای مورچه تعریف کردم میگه تو فقط برا من لات هستی و غرغر میکنی برا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مرداد 1399 10:47
میشه اگه کسی این رو میخونه یه پیام بزاره ؟فکر کنم با بلاگ اسکای دچار مشگل شذم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مرداد 1399 10:30
خب از اون روزی که تصمیم گرفتم عوض بشم بگم چه کارایی انجام دادم اول...چایی خوردن رو دیگه قطع کردم خیلی چایی میخوردم نمیدونم بعضی ها میگن خوبه بعضی هم میگن بد هست من به این کاری ندارم اما خیلی زیادروی میگردم دیگه فعلن که چند روزه نخوردم و امیدوارم هم نخورم امیدوارم مثل قلیون بشه چقدر چند سال پیش میکشیدیم اما یه باره از...
-
داشتم می مردم
سهشنبه 21 مرداد 1399 00:52
دو سه روز سردرد داشتم شدید مرگ رو جلوی چشمام دیدم خیلی سختی کشیدم و حالم هم هیچ جوری خوب نمیشد هر کی هر طبا بتی میگفت انجام میدادم اما دو سه روز سختی کشیدم تا الان که یه کمی بهترم اون موقع که سرم درد میکرد اونقدر دنیا به چشمم کوچیک شده بود و به این فکر میکردم دنیا ارزش هیچی رو نداره .....تو موقع سردرد میگفتم اگه خوب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مرداد 1399 10:32
امروز نوزده مرداد ماهه عاقا من حرفم نمیاد یعنی حرفم میاد اما سرم درد میکنه و حوصله نوشتن ندارم اشیرخونه رو ریختم به هم میخام وسایلی که استفاده نمیکنم مثل سماور یا فنجون که حتی یه بار هم استفاده نکردم رو جمع کنم بزارم کنار اخه فقط محیط آشپزخونه رو شلوغ کردن و باید قبل اینهمه جمعشون میکردم و اما هم یه کم تنبلی کردم هم...
-
مرداد ماه
دوشنبه 13 مرداد 1399 15:26
امروز یکی از روزهای گرم مرداد هست اونقدر گرم که با اینکه میدونم بابد برم بیرون چون کار دارم از ترس ذوب شدن هنوز تو خونه هستم و تکون نخوردم .چند روزی رفتم سر کار اما گرما اذیتم کرد و دیگه ادامه ندادم الان یه نفر تو ذهنم نشسته و بهم میگه تنبل تو سر هیچ کاری نمی مونی و یه نفر هم اون سمت سرم نشسته و مثل فرشته مهربون داره...
-
اول اردیبهشت
دوشنبه 1 اردیبهشت 1399 04:11
همه میدونند من چقدر اردیبهشت رو دوست داذم ...انشااللله که ماه خوبی باشه برای همه
-
من ترسو هستم
پنجشنبه 21 فروردین 1399 03:56
خیلی وقته که دیگه از شبها میترسم و شبها تا صبح بیدارم و موبایل بای میکنم و یه گاهی کارای عقب افتاده خونه رو انجام میدم جرات خوابیدن ندارم میترسم از جن از خواب ترسناگ و جن میترسم بخوابم بیاد سراغم ..میدونم دیوونه گی هست اما کله من این حرفا سرش نمیشه البته گاهی که کسی میپرسه چرا شبها بیداری میگم از ترس دزد در حالی که من...
-
وبلاگهایی که خونده بودم
سهشنبه 19 فروردین 1399 04:39
من قبلن یه وبلاگ میخوندم به اسم عاطفه عشق من یه پسری تو خارج برای عشقش تو ایران مینوشت ا اسمش هم مجمد بود اون موقعها خیلی از وبلاگ و اینا سر در نمیاوردم که مثلن میشد براش نظرم رو ارسال کنم اما همش درگیر بودم چطوری میتونه عاشق یه دختری باشه که کلی راه ازش دوره اخرشم نفمیدم چی شد یه روز دیدم وبلاگش ر و بسته ..اما فکر...
-
بعد هزار سال تونستم
پنجشنبه 14 فروردین 1399 02:49
تونستم که رمز وبلاگ رو پیدا کنم و از توی لپ تاپ بیارم توی لپ تاپ و با گوشی بنویسم این برا م خیلی مهم بود و کار سختی بود اما من تونستم فعلن که کرونا هست و همه جا یه حالت نیمه تعطیله اما کرونا هم نبود من کار خاصی نداشتم کرونا هم که اومده اون پارک رفتن عصرگاهیم هم تعطیل شد ..به فکر بودم بعد تعطیلات یعنی سال نودو نه برم...
-
گفش فروشی
دوشنبه 2 دی 1398 14:12
سلام اامروز توی دیوار یه ااگهی کار ÷یدا کردم بعد هر چی با خودم کلنجار رفتم دیدم حال ندارم برم کار کنم ای قربون خودم برم که اینقدر تنبلم ایا کسی تنبل تر از من هم هست من فقط بلدم برای دیگران تز کاری بدم به یه هر کی هم ایده دادم رفته توش موفق شده خخخخمثل دیدم توی اگهی کفش میفروشن ده هزار تومن خب اینا رو یکی بخره رنگ...
-
کلاس در کلاس
سهشنبه 26 آذر 1398 14:15
من توی زندگیم همیشه یا سرکار بودم یا سر یه کلاسی کلاسهایی هم که رفتم یهچ کدوم به اون یکی ریطی نداشته و دلیل انتخابشم اون موقع یا این بوده که دوستام رفتن منم دنبالشون رفتم یا محل برگزاریش نزدیک بوده یا گفتم برم ازش دلار کسب کنم که هیچ گاه جز یه موارد محدود نشده#مکروه بافی/گلیم بافی /بافتنی فیلمبرداری /عکاسی /فتوشا...
-
بیل گیتس
شنبه 23 آذر 1398 12:22
بیل گیتس کجایی بیایی ببینی من با تلاش زیادددد تونستم وبلاگ بزنم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آذر 1398 12:17
سلام یعنی وبلاگم درست شد