-
دلار واقعن گرون شد
یکشنبه 15 آبان 1401 08:29
دو سه روز هست که دلار داره میره بالا احتمالن تا پنجاه هم بره خدا به جوونها رحم کنه به خانواده هایی که جهیزیه دارند تهیه میکنند به کسایی که میخواستن کار راه بندازند کسی که به فکر جوونها نیست
-
مربا
چهارشنبه 11 آبان 1401 01:52
عه من از دنیا چقدر عقبم الان تو نت دیدم نوشته بود طرز تهیه مربای خیار من تا حالا نشنیده بودم مربای خیار هم داریم تازه یه کم بیشتر گشتم د یدم مربا پیاز و مربای گل گاو زبان هم هست تازه کلی فیلم و عکس هم ازش بود .. یعنی الان مربا پیاز چه مزه ای هست؟؟؟ #مربا_خیار
-
رفتم دانشگاه
سهشنبه 10 آبان 1401 20:58
ساعت دوازده ظهر رفتم دانشگاه از اونجایی که خیلی خوش شانس هستم دقیقن موقع ناهار و اینا رسیده بودم که نصف کسایی که بابد برگه های فارق تحصیلی منو امضا میکردن پخش و پلا شده بودن از جمله مدیر مالی چون ده تومن یعنی ده تا هزاری هنوز به دانشگاه بدهکار بودم و باید تسویه میشد اون نبود هر چی صبر کردم نیومد دیگه دست از پا دراز تر...
-
سلام
سهشنبه 10 آبان 1401 02:57
اون روز که رفتم سر کار اولش بیکار بودم و کاری نبود گفتم چه خوب اینجا میشینم و یه کم حسابداری میخونم هنوز اینو نگفتم یه دفعه کلی کار سرم ریخته شد منم خیلی وقت بود با کامیپوتر اونجا کار نکرده بودم استرس گرفته بودم مگه تموم میشد بالاخره ساعت یک و نیم اینا تموم شد و اومدن خونه استراحت کردم و عصرش رفتم کلاس حسابداری تو راه...
-
زندگی سلاام
یکشنبه 8 آبان 1401 08:47
اومدم سر کاری که دیروز مجبور شدم قبول کنم که یکی دو روز رو بیام اووف اونقدر سختم بود که بیدار شم اما بیدار شدم و لباس پوشیم و مورچه منو رسوند اینجا الانم فعلن نشستم روی صندلی هیچ خبری نیست دفتر حسابداریم رو هم اوردم که اینجا از روش بخونم عصر هم اونجا کلاس دارم از صبح نمیدونم چرا دلم یه جوری هست انگاری توش دارند رخت...
-
کار اجباری
شنبه 7 آبان 1401 19:47
اومد لپ تاب رو بدم برام برنامه هلو نصب کنه گذرم افتاده به یکی از کارایی که قدیما میاومدم سر کارش .. یه دفعه گفت ما یکی از بچه هامون پاش شکسته تو رو جون عمه ت تو بیا اینجا وایسا تا اون یه کم بهتر بشه و بیاد هر چی گفتم من کار دادم میرم کلاس .. سخته بیام قبول نکردن و منو انداختن تو رودربایستی که حتما بیام حالا فردا چه...
-
خاطرات کار
شنبه 7 آبان 1401 06:07
نمیدونم چرا یکی دو ساعته که از خواب بیدار شدم و دیگه خوابم نمیبره یاد کارهایی که انجام دادم افتادم ..اووف چقدر من جاهای مختلف کار گردم و گفتم بعضی موقع ها ازشون اینجا بنویسم یادگاری بمونه یکی از اولین کارهام کارخونه کیک و کلوچه بود یکی از خاطره انگیز ترین کارهای که داشتم بدون هیچ تجربه از برای اولین بار توی محیط...
-
نشد که بشه
جمعه 6 آبان 1401 20:31
از صبح تمام علایم پریودی ر احساس میکنم اعصاب داغون ، افسرده، بدن درد، ضعف پاها و همه حس هایی که یکی دو روز قبل از پریودی تو این سالها تجربه کردم . و این نشانه ها با اینکه هنوز پریود نشدم بهم نشون داد که این ماه هم پریود هستم و انتظاری برا بچه نباید داشته باشم . اوکی بازم صبر میکنم ..بازم انتظار میکشم یه سریال کره ای...
-
تسلیت
جمعه 6 آبان 1401 00:08
دیروز افرادی که توی شاهچراغ بودند رو با اسلحه به رگبار بستن . مهاباد و زاهدان هم مردم زیر مشت و لگد هستن و خیلی شهرهای دیگه هم کم و زیاد شلوغه خیلی براشون ناراحتم . چطور اسلحه به این بزرگی رو مسول کشت شاهچراغ ندیدن ؟؟؟ یه رژ تو کیفت باشن بهت گیر میدن اما اسلحه رو ندیدن ؟؟؟
-
یه ارزو کل داشتم برآورده شد
یکشنبه 1 آبان 1401 23:21
یادمه اول دبیرستان یه دوست داشتم خواهرش حسابدار بود بعد میاومد اتفاقهای شغلی خواهرش رو میگفت بعد اون میگفت من ذوق میکردم خودم رو جای خواهرش تصور میکرد و تصمیم گرفتم برا انتخاب رشته برم حسابداری اما تابستون اون سال یادمه انگاری بابام اومد دم مدرسه و گفته بود اینو انسانی بنویسید و هر چی گفتم حسابداری میخام کسی توجه...
-
دلم باز بچه میخاد
جمعه 29 مهر 1401 02:59
مورچه مریضه و از ساعت ده برق ها رو خاموش کردم تا مورچه بخوابه و از اون موقع تا الان فکر بچه افتاده تو ذهنم کلی سایت بالا و پایین کردم و کل گوگل رو زیر و رو کردم درباره به سرپرست گرفتن یه بچه کلی خاطرات و داستان ها خوندم همه جا دنبال یه نشون بودم از کجا میشه راحت بچه اورد بهزیستی شرایطش خیلی سخته البته حق میدم اما کاش...
-
بازم تو کار جدید دوام نیوردم
پنجشنبه 28 مهر 1401 00:04
یک ماه هست رفتم کار جدید یه رو ز که بیکار بودم یعنی یه لباس عمده فروشی پیدا کردم رفتم بهش گفتم آقا شما فروشنده نمیخواهید ؟؟اولش گفت نه بعد دو سه دقیقه گفت اوکی بیا یه یه هفته آزمایشی از بیست و هشت شهریور رفتم سر کار و یا عمده فروشی لباس زیر بود دیروز سر درد کردم و بهش زنگ زدم گفتم من مریض شدم و نمیتونم بیام و خونه...
-
حسرت
سهشنبه 12 مهر 1401 01:49
ایرانیان ملتی پر از حسرت هستند. بزرگ ترها حسرت زمان قدیم رو می خورند که بین کشورهای دیگه ارج و قربی داشتند. ما حسرت آزادی نسل گذشته رو می خوریم. حسرت آزادی های کوچیک و ناچیز نسل جدید. و نسل جدید حسرت زندگی در امکانات اروپا و آمریکا رو... یه عده هم هستند که حسرت می خورند چرا زمان جنگ نبودند و شهید نشده ند! در هر صورت...
-
افراطی گرایی در حرم
پنجشنبه 7 مهر 1401 03:11
میدونی من قبلن خیلی میرفتم حرم حضرت معصومه اونجا پر بود از آرامش برام اما از یه سالی به بعد از ورودی ها مامور گذاشتن به اینکه داخل کیف وسایل شخصی رو بگردن .. و زنانی مشغول جستجو در کیف ها و جیب ها شدن وای به روزی که یه رژ لب توی کیفت بود نمیذاشتن رد بشی و تا رژ لب رو توی سطل نمیانداختی اجازه عبور بهت نمیدادن . من از...
-
روزمرگی
دوشنبه 14 شهریور 1401 00:06
این ماه یه هدف خوب داشتم که تونستم امروز به سرانجام برسونم ...
-
گریه
جمعه 4 شهریور 1401 02:21
اومدم اتاق بالا نصف شبی کلی گریه کردم فقط به یا دلیل چرا من مادر نشدم دلم یه بچه میخاد ... توی تنهایی ها گریه میکنم به مردم میگم من راضیم با این سرنوشت اما یه بچه میبینم اشکم درمیاد
-
یه زن
چهارشنبه 19 مرداد 1401 04:06
به عنوان یک زن از اینکه تو ایران دنیا اومدم . خیلی برا خودم متاسفم کاش یه زن روشنفکر اروپایی بودم .
-
مرداد ماه
یکشنبه 16 مرداد 1401 17:56
تو این چند وقت که ننوشتم اتفاق بد زیاد داشتم یه کاری پیدا کردم چند روزی میرفتم اما بدیش این بود که دو شیفت بود یعنی ظهر باید میاومدم مجدد عصر میرفتم سر کار خیلی اینطور اذیت میشدم خیلی تو مخم رفته بود که تو گرما چه اجباری یه این مدل کار کردن هس یه روز که اعصابم هم خورد بود از کار زیاد یه سره هم از صبح موندم سرکار و...
-
میرم تهران
شنبه 1 مرداد 1401 01:02
فردا صبح به امید خدا دارم میرم تهران بتونم یه کم لباس بیارم برا فروش یعنی میشه یعنی میتونم؟ خدا کمک کن لطفن
-
میرم تهران
شنبه 1 مرداد 1401 01:02
فردا صبح به امید خدا دارم میرم تهران بتونم یه کم لباس بیارم برا فروش یعنی میشه یعنی میتونم؟ خدا کمک کن لطفن
-
دنبال کار
دوشنبه 6 تیر 1401 23:34
توی برنامه دیوار یه اگهی بود برای کار دیروز هماهنگ کردم و صبح رفتم اونجا یه قسمت بود که بخواهم شلوار رو و کلن انبار یه لباس فروشی بود که تا کنم و آمارش رو بنویسم مدیر اونجا بهم گفت کجا منزلتونه منم اولش حدودی گفتم کجاس بعد دیگه هی پرسید کدوم کوچه و اینور یا اونور یه دفعه دیدم همه رو میشناسه همه کوچه رو کامل بلد بود و...
-
حقوق
یکشنبه 5 تیر 1401 11:24
این یکی دو روز باید حقوق ماه قبلی که حدود ۲۰ روز رو رفتم سرکار رو باید واریز میکردن آمد هر چی چشم انتظار موندم که پیامک بیاد دیدم نه خبری نیست . بله اینطوری ها که پیدا هس .نمیخان حقوق رو بدهند تو یه جورایی به علت اینکه هزاران هزار مشکل از من پیدا کردن .حقوق منو بالا کشیدن .چرا من هیچ وقت متوجه نشده بودم که برای خیلی...
-
ارزوم
چهارشنبه 25 خرداد 1401 02:33
همیشه ارزوم این لود که بتونم یه کاری برای خودم داشته باشم اما هیچ وقت نتونستم یا پولش نبود یا عرضه ش یا هر دو ش الان که از کار بیکار شدم بنظرم برم دنبال یه کاری که از خودم باشه اما نمیدونم چکاری؟
-
چگونه گذشت
دوشنبه 23 خرداد 1401 15:01
صبح اول سه تا شکر گزاری توی دفتر نوشتم و از خدا باباشون تشکر کردمو خونه رو جارو برقی کشیدم حیاط رو جارو زدم یه پست گذاشتم ناها ر خوردم کیسه جارو برقی رو خالی کردم رفتم دوش گرفتم کلی هم فکر و خیال کردم
-
اخراج شدم یا خودم اومدن بیرون ؟
جمعه 20 خرداد 1401 12:10
این ماه حس منفی به کار داشتم . کار سخت شده بود منم یه کم دپرس شدم و همیشه خسته جان کار نداشتم . دیگه هم نسبت به محیط کار هم حس مثبت نداشتم . همش هم باهام بحث میکردن . جرات نداشتم نتم رو باز کنم بیام واتس اپ چون میدونستم کلی حرفای استرس زا برام فرستاده شده که این بسته جرا دیر شده اون چرا دیر شده ؟ من تنهایی نمیتونستم...
-
یه جورایی اخراج شدم
چهارشنبه 18 خرداد 1401 23:56
سفارش پیج که ادمین بودم خیلی خیلی خیلی رفته بالا بخاطر چند تا تبلیغ که داده ..منم تنها هی جواب دارم هی بسته بندی کردم هی جواب دادم هی بسته بندی کردم اما از یه جایی به بعد دیگه کم آوردم سفارش ها هی عقب افتاد و هی پیام ها بیشتر میشد . و مدیر بهش هم جای اینکه یه نیروی دیگه بیاره همش میاومد جعبه ها رو میشمارد. که چند...
-
شروع مرحله
جمعه 13 خرداد 1401 20:28
چهارشنبه ای نوبت دکتر بیهوشی داشتم برای مشاوره رفتم یه سری سوال ازم کرد و بهم گفت مشکلی برا بیهوشی نداری و برگه بهم داد که برم نوبت بزنم برا عمل . میدونم چیزیم نمیشه بیهوشی اصلن چیز خاصی نیست . اما کاش میشد من خیلی بیدرد سر تر صاحب بچه میشدم . این سختی و چالش رو نداشتم .
-
چرا اخه؟
پنجشنبه 5 خرداد 1401 01:49
امروز حتی از پیجم م ناامید شدم هزینه اینترنت گرون و امروز هم هزینه پست دو برابر شد حالا دیگه کی لباس اینترنتی میخره؟ خدایا چقدر خوشحال بودم پیجم داره خوب پیش میره که امروز با خبر گرون شدن پست ناامید شدم
-
دل دلی داره پر میکشه
چهارشنبه 4 خرداد 1401 02:08
امروز از آقای مورچه حال دل دلی رو پرسیدم چون مورچه امروز بابای بچه رو دیده بود یه حرفی زد دیگه حالم رو گرفت گفتم بیام بهتون بگم دنیا رو سخت نگیرید و از زندگیتون لذت ببرید چون ممکنه یه زمانی شرایط سخت براتون پیش بیاد پس از سلامتی و زندگی خودتون لذت ببرید مورچه گفت بابای بچه رفته براش قبر خریده چون دیگه دلی ما مهمون...
-
تولدمه
یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 01:40
امروز توی شرایطی که دل دلی تو بیمارستان و قطع امید شده همه ناراحتن ..تولد منم هست . دل دلی تنها بچه ای هست که تو فامیل ازش خوشم میاومد باورنکردنی شبیه من هست . الانم خوابم نمیبره چون نمیتونم براش کاری کنم که الان اون به روز مسکن قوی داره درد رو تحمل میکنه ..اما گا ها تو رختخواب ها خوابیم تو روز تولدم برای دل دلی دعا...