-
دلی
یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 01:26
دل دلی مریضیش دوباره عود کرده تقریبا وو مرحله ناامیدی و قطع امید فقط تنها کسی که می تونه کمک کنه خدااااااااااات خدا این طفل معصوم رو کمکش کن این غنچه کوچولو رو خودت کمکش کن
-
تولدم نزدیکه
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1401 01:36
من همچنان درگیر پروسه فرزنداورری هستم ایشالا با خودم کنار اومدم که این ماه بعد برم عکس رنگی بگیرم ..اونم با بیهوشی یا اینکه ار بیهوشی درد و اینا میترسم اما انگاری چاره از نیست و من باید این کار رو انجام بدم دکتر رژیم هم رفتم و با ورزن ۶۷ برنامه رژیم گرفتم خدا کنه تحمل کنم از فردا هم شروع میکنم . دختر کوچولو فامیل...
-
شب قدرم تموم شد
دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 20:26
این ماه رمضون با اینکه خیلی نتونستم روزه بگیرم هم داره تموم میشه هر سه شب قدر هم اونقد خسته بودم و فکرم مشغول بود که دعایی چیزی نتونستم بکنم همیشه یه دفتر داشتم که دعا ها و ارزوهام رو مینوشتم اما امسال حسش رو اصلن نداشتم ۱=خدایا آمرزش میطلبم برای اموات پدر بزرگها ومادربرزگ و عمو و شوهر عمه و خاله و شوهرش و بقیه که...
-
شب نوزده قدر ۱۴۰۱
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1401 00:56
شاهت نزدیک دو شب هست هنوز نتونستم حتی از جام بلند بشم برم یه وضویی بگیرم یا نمازی دعایی بخونم هیچ اونقدر پاهام درد میکنه که نگو از خودم بدم میاد از خود خودم نتونستم مادر بشم نتونستم یه کار درست حسابی بکنم نتونستم با خدا دوست بشم نتونستم راه درست رو پیدا کنم فقط غم و ناراحتی و تنهایی خدایا چطوری باید ازت خواست که کمک...
-
اولین بار
شنبه 20 فروردین 1401 02:43
با اینکه خیلی وقته تو دنیای مجازی خرید یا فروش انجام دادم اما اگه جایی لازم میشد که برم یه چیزی بخرم میرفتم سر خیابون و به عابر بانک کارت با کارت میکردم اما امروز عزمم رو جزم کردم و اپلیکیشن بانک مربوطه رو نصب کردم و برای بار اول ۲۵ هزار به یه حساب واریز کردم. اولش فکر کردم خیلی سخته اما بعدش دیدم چرا من زودتر این کار...
-
روزمرگی
چهارشنبه 17 فروردین 1401 19:45
امروز چهارشنبه چهارم ماه رمضان ۱۴۰۰ البته اگه اشتباه نکرده باشم کار از بک شنبه شروع شد یعنی یکی دو روز هم توی تعطیلی ها رفتم اما به صورت رسمی از ۱۴ فروردین سر کارم چون کار بیشتر حالت حضوری شده و مسیرش عوض شده و اینکه دانشگاه ها هم باز شده خیلی بچه ها دیگه نمیان . اتاق منو زهرا توی طبقه بالا هست اونم چه طبقه بالایی...
-
سال جدید اومد
سهشنبه 2 فروردین 1401 20:55
یه کم مونده بوده بود سال تموم بشه و سال جدید بیا با مورچه دعوا شد اونم چه دعوایی اخ خدا کلی دلم سوخت چرا نمیشه یه روز خوب زندگی کرد الان جوری شدم که اگه حرفی بزنه چون حوصله دعوا ندارم فقط میگم درسته درسته درسته باید برای سال جدید باید فکر کنم چکار درسته برم یا بمونم نه راه پس دارم نه راه پیش
-
مشاوره
دوشنبه 23 اسفند 1400 22:37
جلسه دوم مشاوره رو هم رفتم ...خیلی دلم روشن هست که فکرم درست بشه . و اونجا یکی از چیزایی که دربارش صحبت کردم اینه که گفت که من اونقدر خودم رو دست پایین و بی ارزش جلوه دادم و این پیام رو ارسال کردم که آقا من بی ارزشم هر جوری رفتار کنید من هیچی نمیگم چون همیشه حق باشما هست . من اینکار رو کردم اما راه دیگه ای نداشتم...
-
رفتم مشاوره
جمعه 20 اسفند 1400 15:41
دیگه دیدم فایده ای نداره اینهمه تنش اینهمه فکر اینهمه تنفر چند سال دیگه باید بگذره من با استرس و غم زندگی کنم و تصمیم گرفتم حلش کنم و یا ادامه بدهم به شیرینی یا این زندگی رو پایان بدهم رفتم مشاوره و شروع به صحبت کردم خیلی خیلی خیلی حرف زدم و دیدم چقدر فکرم خرابه و چه عقده هایی تو وجودم هست . چقدر تصمیم هام اشتباه بوده...
-
دنیای بی رحم
سهشنبه 17 اسفند 1400 21:40
من تا الان فکر کردم که فقط خونواده مورچه همشون با من بد هستن به جز برادر مورچه اما امروز متوجه شدم برادر مورچه با مادرش گفته که اگه من میخوام طلاق بگیرم طلاق بگیرم و به درک و اگه برم هیچ کسی نباید بیاد پادرمیونی کنه و به درک که میخام برم به مادرش گفته که اصلن به من زنگ نزنه . تا من به غلط کردن بیفتم . هههه نمیدونم...
-
۷ اسفند
شنبه 7 اسفند 1400 20:33
اگه اشتباه نکنم امروز هفتم و یا ششم اسفند هست . سر کار رو زای شلوغی میگذرانیم فشار کار زیاده اما باید تحمل کرد و خدا رو شکر کرد بابت روزی که میتونم به دست بیارم. دیشب نمیدونم چرا دلم گرفته بود خدداااااااااا کمک کن .دلم گرفته بود اونم شدید اونقدر یه دفعه گریه کردم
-
عاشق مورچه شدم
دوشنبه 25 بهمن 1400 00:19
عاقا نمیدونم چرا عاشق مورچه شدم دلم میخاد برم بهش بگم مورچه جون من خیلی تو رو دوست دارم دیگه هر چی بشه من نمیتونم زندگی کنم بدون تو تو به من خیلی خوبی کردی مورچه تو چه خوبی و از این صحبتا اما میگم ولش کن فردا پس فردا که اون روم بیاد بالا قاط بزنم شاخ درمیاره که چرا یه روز عاشقی و یه روز به خونم تشنه هی این هورمونهای...
-
۲۳ بهمن
شنبه 23 بهمن 1400 21:22
همچنان مریضم و اینم بگم مورچه هم امشب علایم مریض رو گرفته یا اینکه من دراز کشیدم و اون داره ظرف میشوره اما مطمئنم به زودی مقاومتش رو میشکنه و بیشتر میریزه رو نشون میده خدا کنه زود خوب بشه و این بیماری نحس از جهان بره خیلی سرم درد میکنه نمیدونم برا اومیکرون است یا گرسنگی ؟ غذا هست اما میلش نیست .. دیروز نسرین بهک رنگ...
-
۲۰ بهمن
چهارشنبه 20 بهمن 1400 16:20
چند روزه مریضم یه جورایی اومیکرون گرفتم البته دکتر نگفته اومیکرون هست اما گفتن هر چی مریضی گرفتید اسمش رو بزارید اومیکرون تو کوچه که داشتم میاومدم میخواستم گریه کنم نمیدونم چرااااا یه دفعه دلم بچه خواست یعنی یه بچه تو اون دنیا دلش نمیخاد بیاد پیش من ؟ خدایا الان که شوقش رو دارم الان که امیدوارم بهم یه بچه سالم و...
-
۹/1499
یکشنبه 17 بهمن 1400 19:25
جمعه که دوستم اومد خونمون بچه ش رو هم اورد بچهش هم مریص بود و یه بند تو صورتم سرفه میکرد چی بگم که هر چی عقب میرفتم بجه بیشتر میچسبند بهم نگم براتون تا رفتن بدنم داغ شد و سردرد گرفتم و دیگه همینجوری فقط یه متکا گذاشتم و قرص خوردم و پثو انداختم و یه بند خوابم برد انگاری رفته بودم توی یه دنیای دیگه صبح وقتی چشمام باز...
-
۸/1400
پنجشنبه 14 بهمن 1400 23:53
قبلنا همیشه دیر میرسیدم سر کار یعنی موقعی که مثلن ساعت هفت و نیم باید سر کار می بودم من تازه همون موقعها راه می افتادم یا توی راه بودم... اما از اون موقع که سر کار کلید بهم دادن که من در رو باز کنم دیگه ناچارا زودتر از همه اونجا م چون هوا سرد هست و باید زود برسم که بقیه تو سرما نمون تنها روشی که میتونست منو مجبور کنه...
-
7/1400
پنجشنبه 14 بهمن 1400 00:10
توی جدیدترین مطالب منتشر شده بلاک اسکای یکی مطلب گذاشته بود درباره شعر جونی بهاری بود بگذشت اخ ننه نگو ..با اینکه خیلی هم از جوونی نرفته اما واقعن بهااااااا ر بود جووانی ما که مزخرف گذشت و ته مونده ش هم داره مزخرف میگذره ...خدا کمک کنه حداقل چند تا خاطره خوب از جوونیم ساخته بشه. پس فردا تو پیری برا نوه هام یا حداقل...
-
۷/1400
سهشنبه 12 بهمن 1400 23:09
خیلی افسرده شدم اصلن یه حالی هستم یاد گذشتم افتادم اخ نگم براتون چقدر ناراحت شدم و ناراحت هستم کاش یه رفیق داشتم میرفتم خونه شون اما هیچکس نیست . ساده تر از خونواده ما کسی نیست بنظرم
-
۶/1400
سهشنبه 12 بهمن 1400 01:09
اقا نمیدونی چقدر حس گریه دارم ...نه از این گریه ها که یه قطره اشک میاد نهههه میخام زار بزنم زارررررر همش یاد گذشته م میافتم و حسرت میخورم خواستم به خدا شکایت کنم اما دیدم خدا هم کمکش رو بهم کرده این خود من بودم که چشمام بسته بوده دلم عموم رو میخاد صداش خیلی قشنگ بود با اینکه شغلش خیلی معمولی بود و سوادی اما خیلی...
-
۴/1400
جمعه 8 بهمن 1400 01:29
امروز موقعی که ما سر کار بودیم یعنی تو سالن بودیم دیدم صاحبکار استوری برف گذاشته...اخخخخخخ ننه نگو ما متوجه نشده بودیم داشته برف میاومده و بعدم قطع شده بوده و موقعی که ما دیگه رفیتم سه ظهر بوده و اثری از برف نبود البته برف یه خورده نه از اون برف زیادااا برف قم خیلی کمه ...... خدایا نکنه برف رو قطع کنی و یه موقع من بچه...
-
۳/1400
چهارشنبه 6 بهمن 1400 23:18
داشتم فکر میکردم به اینگه من خیلی دوست و رفیق دارم درصورتی که انگاری دوست و رفیقی ندارم یه عالمه آدم میشناسم و باهاشون رفاقت کردم اما اونها اگه کمک بخوام بهم کمک نمیکنند فقط مثل هیوا یا زهرا یه مقدار یک درصد کمک حالم باشن دلم دوست میخاد رفیق میخواد اما کسی نیست دلم میخواست با دوستام میرفتم دور دور یا کافه اما هیچی کی...
-
1400/2
دوشنبه 4 بهمن 1400 00:28
با آقای مورچه رفتیم خونه مادر الیته چون من دیگه نمیخام سوار موتور بشم من زودتر راه افتادم و مورچه یک ساعت بعد رسید ار الان به فکر شام فردا هستم ماتم گرفتاری درست کنم که مضر نباشه راحتم درست بشه
-
۱۴۰۰/۱
شنبه 2 بهمن 1400 22:14
دیروز یه نفر برام پیام گذاشته بود که اگه برای عنوانهات سخته موضوع بنویسی براش شماره بزن . منم از این به بعد شماره میزنم به پیشنهاد یه دوست مجازی پیام که از طرفتون میاد رو میخونم خیلی ذوق میکنم برام پیام بزارید ذوق کنم . امروز یعنی امشب روز مادر هست .هدیه آقای مورچه موبایل بود که هفته قبلی خرید . فردا هم برم خونه مادرم...
-
اول بهمن
جمعه 1 بهمن 1400 23:49
دیشب یه شب خیلی سرد بود یعنی میدونم شهر سردردم وجود داره اما این آب و هوا خیلی برا ما تعجب آور بود کاش میتونستم برای همه حیوانات یا ادمهای بیپناه کاری کنم توی این سرما بعد از صبحم گرسنه بودم چیری هم که دوست داشته باشم هم نداشتیم هی منتظرتونم آقای مورچه بیاد بره خرید کنه اونم اوف خیلی دیر گفت میاد منم رفتم توی این...
-
26 دی
شنبه 25 دی 1400 23:24
نمیدونم دقیق امروز بیست و شش هست یا بیست و پنجم چند روز پیش خانم ص که یکی از بچه های کارگاه هس گفتم حالم بد هست و بی بی چک زدم مثبت شده از صبحم حالت تهوع دارم ما هم بهش گفتیم چرا نشستی خب الان که اول صبحه و کار زیاد نیست بیا برو آزمایش بده و تا موقعی که تعطیل بشیم جوابش اومده اولش گفت نه اما بعدش چون کاری هم نبود و...
-
جمعه دی ماه
جمعه 17 دی 1400 21:58
اصلن نمیدونم توی عنوان ها چی بنویسم نمیدونم چکار کنم واقعن اونقدر فکرم خرابه که نگو وووو موهام شوره زیاده شده یکهفته هس اومده تو ی مخم و گفتم تا قبل عمل باید من این موها رو نرم و لطیف کنم بدون موخوره و شوره شامپو گرفتم افتادم به جونش و خودم هم کوتاهش کرم خخخخخخ بدون هیچ مدلی الان شده با اینکه مدل نداره اما خیلی قشنگ...
-
وسط دی ۱۴۰۰
جمعه 17 دی 1400 02:25
خیلی وقته که توی وبلاگ هیچی ننوشتم زندگی که میگذره و هنوزم ذهنم درگیر هست یکی دو ماه دیگه بابد برای عمل اقدام کنم اونقدرررر میترسم از بیهوشی که حد نداره میگم یه دفعه برم زیر تیغ و به هوش نیام یه موقع آخی به خودم اگه بمیرم که خیلی مظلومانه مردم یا کلی زحمتی که توی این دنیا کشیدم حتمان آقای مورچه یه یک ماهی یه لباس مشکی...
-
دلم شور میزنه2
جمعه 9 مهر 1400 22:49
دو سه روز نمیدونم چمه همش دلشوره دارم یعنی من همیشه خدا دلشوره دارم اما بعضی وقتها بیشتر دلشوره دارم .هفته قبلی تا هشت شب سر کار بودم و شب هم سفارشهاز اینترنتی رو بسته بندی میکردم وقتی میخوابیدم دوازده شب هم رد شده بود و صبحم که سر کار خدا نمیدونی چقدر خسته شدم تو این هفته امروز جمعه تا ظهر خوابیدم خیلی چسبید بعد خونه...
-
آیا همه اینطوری هستن؟
چهارشنبه 7 مهر 1400 02:04
فکر میکنم تو یه دنیا ماتریکس گیر کرده باشم واقعن یه دنیایی که ما مجبور شده ایم کار کنیم و سختی بکشیم و ناراحت باشیم تمام ادمهایی که میشناسم ناراحتن حالا کسی نگه دوستات افسرده ن نه من با ادمهای مختلف صحبت میکنم خلاصه این دنیا ماتریکس رو من تا سه چهار سال پیش اصلن نمیشناختم اما یه دفعه همه چی عوض شد مخصوصا از بعد فوت...
-
شنبه س
شنبه 20 شهریور 1400 22:09
مرغ ها رو گذاشتم تو آب تا یخش باز بشه و برای فردا زرشک پلو درست کنم ..آقای مورچه همچنان مریض هست و از زیر پتو سفارش رزشک پلو با مرغ رو صادر کرده... گفتم قرار شده برای یه خانم که تو خیابون نزدیکشون هست لباس رو ببرم یه ساعت بعدش بنابه دلایلی پشیمون شدم و بهش پیام دادم که شرمنده من نمیتونم بیارم دم درب امیدوارم درک...