زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

خوشی بود یا نه ؟

از صبح که خانواده مورچه بهم گفتن میخواهیم برات طلا بخریم 

کلی ذوق کردم 

از اینکه بالاخره منم جزو خودشون دونستن و خواستن محبت کنند 

اما 

اما 

اما 

متاسفانه وقتی یکی شرف نداشته باشه 

هیچ وقت درست نمیشه 

رفتم خونه مادرم 

با خوشحالی براش تعریف کردم 

 و فکر و خیال که فردا از کجا بخرم 

چی بخرم و......

اما وقتی برگشتم خونه 

مورچه اومد و گفت کنسل شده 

و خبری نیست .

بغض دارم

اما نمیدونم گریه کنم یا نه 

کاش هیچ وقت بهم امیدواری اینطوری ندهند .

دلم میشکنه .


خورشید

اون هفته جمعه صبح اومدم مغازه 

از همون اول که آمدم کلی آدم اومدن خرید کردن و رفتن اما این هفته صبح 

فقط یه فروش داشتم و اصلن تو کوچه پرنده هم پر نمیزنه   و همه مغازه ها که میبینم کسی داخلش نیست. البته بیشتر  فروش این چند روز هم کسایی بودن که میخان برن اربعین و شلوار راحتی و نخی و یا لباس مشکی خرید کردن .فکر کنم جمعه هفته دیگه صبح هیچ خبری نباشه .

بگذریم 

عروسی خواهر شوهر نزدیکه یعنی اواخر تابستون یا اوایل مهر هست دقیق تاریخش رو نمیدونم ببین داماد رو چه دوست دارند که براش به من رشوه میخان بدن

خودشون خوب می دونند که من اصلن عروسی اینا رو نمیام .

با اینکه تنها کسی که منو اذیت نکرد همین عروس هست واقعن دختر خوبی هست 

اما بخاطر آزار بقیه من قصد شرکت نداشتم برام هم مهم نبود چی بگن 

اینو به جاریم گفته بودم چون تا الان پدر شوهر برا من یه هزار خرج نکرده و برا داماد همه کاری کردن و فرق گذاشتن من نمیام.

اونقدر اینا از ابرو میترسن که مردم براشون حرف دربیارن .

زنگ زدن سی تومن طلا برات بخریم .

یعنی گفتن شماره دستت چنده ؟

دو تا النگو بخریم .

بعدن نظرشون عوض شد و قرار شده سی تومن فردا شبا کنند .

خودم بخرم.

حالا اونقدر از دستشون عصبانیم که سی تومن که هیچ صد میلیارد هم بدهند نمیخام بگیرم که مجبور به شرکت تو عروسی بشم .

اما مورچه خیلی اصرار میکنه 

و پول رو میخاد ازشون بگیره...



تنهایی

من چند تا کار تنهایی کردم که به شدت بعدش پشیمون شدم و باهام رفتار بد داشتن الان یعنی همین الان که تو ذهنم با این موضوع فکر میکردم تصمیم گرفتم دیگه کاری تنهایی انجام ندم 

مثلن اینکه من تنها رفتم عیادت فامیل مورچه و باهام بد رفتاری خیلی بدی شد باید درس عبرت برام باشه که هیچ وقت بدون مورچه نرم خونه فامیلش 

من رو تک گیر بیارن با زبون های مثل مارشون ازار میدن  و هر موقع تنها تو جمعشون بودم ناراحت شدم اما مورچه باشه دیگه ظاهر رو  حفظ می‌کنند و چیزی نمیگن. 

یا اینکه یه بار توی تالار زود رسیدم و رفتم  سر یه میز نشستم بعدن دختر خاله هام  یکی‌یکی اومدن و نشستن و آخرین دختر خاله که خواهر اینا بود وقتی اومد دیگه توی میز جا نبود اینم به خواهراش یه جمله ای که یادم نمیاد چی بود گفت که چرا ما یه خانواده هستیم و باید برا من جا می‌گرفتید منظورش این بود ما خانواده ایم این خانواده ما نیست والبته یواشکی گفت و من  متوجه شدم و به بهانه ای سریع جا رو عوض کردم .با اینکه من اول اومده بودم 

و البته که از اون به بعد چون من مادرم خیلی مراسم ها نمیاد و خواهرم هم همیشه گرفتار فامیل شوهر خودشه من تنهام 

دیگه من با مادربزرگم هماهنگ میکردم و همیشه میرفتم پیش اون 

میز که تو تالار هستیم 

من 

مادر بزرگ پیرم 

دو تا دختر دایی نوجوان که مادرشون سالها هست که جدا شده و اینم تنها هستن 

عه یادم رفت چرا این مطلب رو داشتم مینوشتم هدفم چی بود 

خلاصه که یه روضه دعوتم به مادرم میگم بیا میگه من حوصله اینا رو ندارم و نمیام  

خواهرم هم گفت نمیاد 

خودم هم تنها برم 

باید صد تا سوال جواب بودم ننه م کجاس؟ چرا نیومده ؟چرا حامله نیستی ؟

خودت بچه نمیخواهی ؟

برو دکتر ؟

مادرشوهرت چکار میکنه ؟

و...........

نمیدونم برم یا نه 

روزمرگی

دیروز خواهر و مادرم اومدن خونه م مهمونی 

اونقدر خسته بودم که نگم 

بدون اینکه بهم بگن یه دفعه آمد 

دیگه برا عصرونه 

سریع کشک و بادمجون درست کردم البته بادمجون از قبل توی فریزر داشتم .

سمبوسه هم داشتم 

بچه ها ش گفتن ما بدمون میاد فرستادم ساندویج هم گرفتن 

دیگه یا اینا و نون و پنیر و سبزی یه سفره قشنگ انداختم .

که یه دفعه برق ها رفت دیگه آسمونم کم کم تاریک شده بود و هوا گرم 

گرم

شرشر عرق میریختن 

دیگه خیلی گرم بود مهمونی تموم شد و رفتن خونشون 

وقتی رفتن تا دو ساعت بعد هم برق نیومد 

و بازم ساعت یک شب دوباره برق ها رفت .

اگه قبلش برق رفتن اطلاعات رسانی میشد خیلی خوب بود ادم تکلیفش رو میدونست یه کم دیر تر میرفت خونه یا به مهمونش میگفت یه روز دیگه بیا 

ناغافل برق میره و تو می مونی و گرماااااااا

یک ماه

امروز یه ماه هست که سر کار اومدم البته یه روز غیبت داشتم 

یه دو روز هم تعطیلی بود حالا امروز یا فردا حقوق رو باید بده 

مورچه هم یک میلیون بهم پول داده

میخاستم از اسنپ یه طلای ریز قسطی بخرم یه کوشواره خیلی خیلی ریز دیدم حدود ۳ تومن حالا میدونم چکار کنم .

یه دفعه اگه نیام سرکار چطوری قسطی رو بدم.

خداز روزی رسان خودت تو جوونی دست ما رو باز کن که بتونیم بدون دغدغه آینده زندگی کنیم