دیروز یکی از فک و فامیل مورچه چندوقته مریضه
دل زدم به دریا رفتم بهش سر زدم
اومدم انسان باشم
اما کاش به همون ندای درونم که همیشه منو از برقراری رابطه با اینا دور میکنه به حرفش گوش میدادم.
نه تنها باهام معمولی یا خوب رفتار نکردن بلکه کلی بهم توهین هم شد.
اونقدر با حرفاشون دلم رو شکستن که دیگه میخاستم گریه کنم.
خودم رو کنترل میکردم.
و با خودم گفتم چرا من خودم رو انداختم تو دام اینا
به مریض سر زدنم چی بود ...
مقصرم فقط خودم هستم که خر شدم و رفتم
و گرنه ذات اینا هیچ وقت درست نمیشه .
امیدوارم خدا دست ما رو هم بگیره
زندگی ما هم از این وضعیت دربیاد
که اونقدر دشمن ها از غم ما شاد نشن .
این کارای که دیروز با دل من کردن امیدوارم خدا و کارما ازشون پس بگیره
من یه زمانی عاشق خوندن کتاب بودم
و خودم رو تو قالب شخصیت هاش میزاشتم و تا اخر کتاب همزاد پنداری میکردم
داستان قشنگ هم زیاد خوندم
داستان کباب غاز رو خیلی دوست دارم با اینکه سالهای سال گذشته از خوندن داستان اما اونقدر دوستش دارم که همش رو یادمه
یه دورانی تو ایران نویسنده داشتیم حرفه ای مثل جمالزاده هدایت
اون آقای گل آقا رو هم دوست داشتم همیشه مجله هاش رو میخوندم
روحشون شاد
هوس نون و پنیر و انگور با چای شیرین کردم و همهش رو خونه دارم اما الان سرکارم و منتظرم ساعت کاری تموم بشه بعد برم خونه و نون و پنیر و انگور و چای شیرین بخورم .
از صبح که اومدم مغازه کلی لامپ روشن شده کولر گازی چون اکه روشن نباشه تو مغازه نمیشه نشست یه نفر هم که من باشم مغازه هست از صبح کمتر از ۳۰۰تومن دخل زده شده که شاید سی تومن یا چهل سود باشه
یعنی برا مغازه دارها مصرفه؟؟؟؟؟؟
الان سر کار روی صندلی نشستم و مشتری هم نمیاد و دارم فکر و خیال میکنم.
دو سه روزه با مورچه سر سنگین شدم
از بس به ادم حس منفی بی لیاقتی میدهد ترجیح دادم باهاش حرف نزنم
حرف نزدن باهاش خیلی بیشتر به نفع ادم هست حداقل اعصاب و روانت سالم تر هست.
منبع دعوامون این بود که سر سفره نشستیم همه چی هست
عادت کرده منو از سر سفره بلند میکنه مثلن چنگال بیارم
فلان کار کنم
داشتم غذا میخوردم گفت برو فلان چیز رو بزار تو یخچال
منم قاطی کردم
گفتم خودت چرا نمیری
من هم دارم غذا میخورم
صبر کن چند دقیقه دیگه میرفتم
و اونقدر اعصابم خراب شد که نگو
بار اولشم نیست
یعنی واقعن اگه بگی مثل یک نوکر باید فقط فقط به اوامر تمام نشدنی گوش داد
یا دوزار مرام نداره که بگه گناه داره بزار غذاش رو بخوره
تو کار خونه هم اصلن کمک نمیکنه یعنی یا نقطه هم کمک نمیکنه
تنها هنرش اینه که برا خودش چای میزاره
و گرنه نه جارو میزنه نه ظرف میشوره نه درد و دیوار پاک میکنه
هیچ هیج هیج
قدیما اونقدر پر رو بود نان هم نمی خرید
یا من می خریدم
یا نون سفید از سوپر مارکت میخرید .
البته اینا همش بخاطر کینه و تنفری هست که نسبت به زن و زندگی
مخصوصن به من داره
منم فعلن خشمم رو سرکوب میکنم
اما امان از روزی که صبرم به حد آخرش برسه
چند ماه پیش یکی بهم گفت حومه تهران یه دارو گیاهی هست که خیلی برا ناباروری جوابا و خیلی کارش درسته خلاصه خیلی بهم جو داد و اونجا رو برام خیلی جالب و کار درست معرفی کرد
منم با مورچه صحبت کردم و ادرس گرفتم
خلاصه که به یه سختی رفتم تهران و ادرس رو پیدا کردم و وقتی رسیدم
دیدم روی درش نوشته مثلن ساعت دو باز میکنه و من ۱۲ و نیم رسیده بودم دیگه تو کوچه های اطراف چرخیدم و رو پله ها نشستم و گرما رو تحمل کردم تا دو و نیم شد و در باز شد
وقتی ر فتم کلی مراجعه کننده اومدن که هر کدوم برای یه کاری بود .
یه بعدن که نوبت من شد بدون اینکه آزمایشی چیزی ازم ببینه
گفت چه مریضی هایی داری منم گفتم استرس و زیرش مو و فلان و فلان و در آخر ناباروری
اونم بدون تحلیلی نظری چیزی یه ورقه نوشت و گفت برو
اون اتاق
یه اتاقی که شبیه دارو خانه کرده بود
اونجا اقاهه از رو برگه کلی دارو گیاهی که خودشون درست کرده بودن
گذاشت رو میز و گفت فلان تومن
یه عدد تقریبا بالا
اونقدر از خودشون تعریف میکردن
احساسم کامل مشخص بود که اینجا برا هیچ کس معجزه نمیکنه
با چیزاییه به چشمم دیدم
دیگه برا اینکه یه موقع مورچه غر نزنه دو یه تا دارو هاش رو گرفتم
و این همه راه پشیمون برگشتم .
داروهاش رو دیدم دستساز بود معلوم نبود چی به چی بود
ریختم دور
یه دعا هم داده باید با اسفند دود میکردم و حرفای عجیب غریب که برام نوشته بود رو میخوندم .
بعدن تو گوگل سرچ کردم دیدم نوشته این دعا برا جن هست و از این حرفا
اونقدر از دعاه میترسم حالا نمیدونم اینو چکارش کنم
تو کشو هس حتما یادم باشه تو این هفته یه کاریش کنم و از خونه خارجش کنم.
هر موقع در کشو رو باز میکنم از دست خودم عصبانی میشم که چقدر راحت خر شدم .