زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

تنهایی

من چند تا کار تنهایی کردم که به شدت بعدش پشیمون شدم و باهام رفتار بد داشتن الان یعنی همین الان که تو ذهنم با این موضوع فکر میکردم تصمیم گرفتم دیگه کاری تنهایی انجام ندم 

مثلن اینکه من تنها رفتم عیادت فامیل مورچه و باهام بد رفتاری خیلی بدی شد باید درس عبرت برام باشه که هیچ وقت بدون مورچه نرم خونه فامیلش 

من رو تک گیر بیارن با زبون های مثل مارشون ازار میدن  و هر موقع تنها تو جمعشون بودم ناراحت شدم اما مورچه باشه دیگه ظاهر رو  حفظ می‌کنند و چیزی نمیگن. 

یا اینکه یه بار توی تالار زود رسیدم و رفتم  سر یه میز نشستم بعدن دختر خاله هام  یکی‌یکی اومدن و نشستن و آخرین دختر خاله که خواهر اینا بود وقتی اومد دیگه توی میز جا نبود اینم به خواهراش یه جمله ای که یادم نمیاد چی بود گفت که چرا ما یه خانواده هستیم و باید برا من جا می‌گرفتید منظورش این بود ما خانواده ایم این خانواده ما نیست والبته یواشکی گفت و من  متوجه شدم و به بهانه ای سریع جا رو عوض کردم .با اینکه من اول اومده بودم 

و البته که از اون به بعد چون من مادرم خیلی مراسم ها نمیاد و خواهرم هم همیشه گرفتار فامیل شوهر خودشه من تنهام 

دیگه من با مادربزرگم هماهنگ میکردم و همیشه میرفتم پیش اون 

میز که تو تالار هستیم 

من 

مادر بزرگ پیرم 

دو تا دختر دایی نوجوان که مادرشون سالها هست که جدا شده و اینم تنها هستن 

عه یادم رفت چرا این مطلب رو داشتم مینوشتم هدفم چی بود 

خلاصه که یه روضه دعوتم به مادرم میگم بیا میگه من حوصله اینا رو ندارم و نمیام  

خواهرم هم گفت نمیاد 

خودم هم تنها برم 

باید صد تا سوال جواب بودم ننه م کجاس؟ چرا نیومده ؟چرا حامله نیستی ؟

خودت بچه نمیخواهی ؟

برو دکتر ؟

مادرشوهرت چکار میکنه ؟

و...........

نمیدونم برم یا نه