زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

خورشید

اون هفته جمعه صبح اومدم مغازه 

از همون اول که آمدم کلی آدم اومدن خرید کردن و رفتن اما این هفته صبح 

فقط یه فروش داشتم و اصلن تو کوچه پرنده هم پر نمیزنه   و همه مغازه ها که میبینم کسی داخلش نیست. البته بیشتر  فروش این چند روز هم کسایی بودن که میخان برن اربعین و شلوار راحتی و نخی و یا لباس مشکی خرید کردن .فکر کنم جمعه هفته دیگه صبح هیچ خبری نباشه .

بگذریم 

عروسی خواهر شوهر نزدیکه یعنی اواخر تابستون یا اوایل مهر هست دقیق تاریخش رو نمیدونم ببین داماد رو چه دوست دارند که براش به من رشوه میخان بدن

خودشون خوب می دونند که من اصلن عروسی اینا رو نمیام .

با اینکه تنها کسی که منو اذیت نکرد همین عروس هست واقعن دختر خوبی هست 

اما بخاطر آزار بقیه من قصد شرکت نداشتم برام هم مهم نبود چی بگن 

اینو به جاریم گفته بودم چون تا الان پدر شوهر برا من یه هزار خرج نکرده و برا داماد همه کاری کردن و فرق گذاشتن من نمیام.

اونقدر اینا از ابرو میترسن که مردم براشون حرف دربیارن .

زنگ زدن سی تومن طلا برات بخریم .

یعنی گفتن شماره دستت چنده ؟

دو تا النگو بخریم .

بعدن نظرشون عوض شد و قرار شده سی تومن فردا شبا کنند .

خودم بخرم.

حالا اونقدر از دستشون عصبانیم که سی تومن که هیچ صد میلیارد هم بدهند نمیخام بگیرم که مجبور به شرکت تو عروسی بشم .

اما مورچه خیلی اصرار میکنه 

و پول رو میخاد ازشون بگیره...