زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

گریه

اومدم اتاق بالا نصف شبی کلی گریه کردم 

فقط به یا دلیل چرا من مادر نشدم 

دلم یه بچه میخاد ...

توی تنهایی ها گریه میکنم 

به مردم میگم من راضیم  با این سرنوشت 

اما یه بچه میبینم  اشکم درمیاد 

نظرات 2 + ارسال نظر
. جمعه 6 آبان 1401 ساعت 21:06

به زندگی هرکی نگاه می‌کنی، همه یه مشکلی دارن.
یکی از نداشتن بچه ناراحته، یکی آرزو می‌کنه که کاش بچه نداشت که تا آخر عمر همش نگران و درگیر مشکلاتش باشه.
بهار خانم، اگه رها کنی و تسلیم خواست خدا باشی، باور کن بهش میرسی. این رهایی و تسلیم بهت آرامش میده. روی هرچیزی اصرار کنی، ازت دور میشه.

ایشالا خدا کمک کنه ناامید نیستم

نرگس باران پنج‌شنبه 28 مهر 1401 ساعت 09:39

وجود ما زن ها با مادری تعریف شده. همه خانم ها تا قبل از بچه دار شدن همین اوضاع رو دارن. چه گریه ها که نکردم تا خدا بالاخره دخترم رو بهم داد. نمیدونم چند ساله اقدام میکنید، ولی فقط میخواستم بگم که به خودت حق بده! سخت نگیر به خودت. حتی جلوی مردم خیلی طبیعی بگو من بچه خیلی دوست دارم! ولی خدا بهمون نداده! و با وجودی که ناراحتم تحمل میکنم!
اینکه بخوای نقش یک راضی رو بازی کنی فشار بیشتری رو بهت وارد میکنه.

مرسی از نظرت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.