ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سفارش پیج که ادمین بودم خیلی خیلی خیلی رفته بالا بخاطر چند تا تبلیغ که داده ..منم تنها هی جواب دارم هی بسته بندی کردم هی جواب دادم هی بسته بندی کردم اما از یه جایی به بعد دیگه کم آوردم سفارش ها هی عقب افتاد
و هی پیام ها بیشتر میشد .
و مدیر بهش هم جای اینکه یه نیروی دیگه بیاره همش میاومد جعبه ها رو میشمارد.
که چند تا زدم چقدر دیگه مونده .
هی هم تیکه میانداخت سریع باش سریع باش سریع باش.
منم هی میگفتم عاقا من دارم کار میکنم یه لحظه هم بیکار نیستم
اما سفارش ها زیاده
بازم فقط استرس میداد
که نهایت امروز ظهر خانمش اومد و کلی علنی بد یه لحن بد باهام حرف زد.
و من رو مقصر دونست ..
و جلوی شوهرش هر چی خواست بهم گفت .
اونقدر خسته بودم که روحیه م داغون بود و داغون تر شدم
بعد ۷ یا ۸ ماه جای اینکه حس خوبی بهم بدهند مثل نوکر باهام حرف زدن .
من فکر میکردم ما همه در کنار هم هستیم اما با این طرز صحبت اونقدر ناراحت شدم که نگو و و
شب هم پیا م دادن که ما عصبانی بودیم اینطور صحبت کردیم
اما کلی فکر کردم و تصمیم گرفتم فردا روز اخرمه
دیگه ادامه نمیدم چون بمونم به زودی اونها من رو اخراج میکنند
ایشالا خیر باشه و بتونم یا کار بهتر پیدا کنم