زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه


شعر قشنگ یا صدای شهرام صولتی 


اینقدر این شعر رو یه زمانی دوست داشتم سالها بود گوش نکرده بودم و از خاطرم رفته بود که امروز اتفاقی گوش دادم و لذت بردم

وقتایی که مجرد بودم این شعر نماد عشق بود برام که یه عشق این سبکی پیدا کنم و برا عشق جان بدم. آما بعدها که متاهل شدم دیدم زندگی این شعر و شاعری ها بر نمیداره 

مدتها ست دلم آشوبه 

دلم میخاد گریه کنم 

اما بخاطر سردرد بعدش دیگه حس گریه هم ندارم

میخام برم یقه همه اونا که بخاطر بچه دار نشدن من رو تحقیر کردن بگیرم و پاره شون کنم .

از بس به خدا سپردم و اونم توجه ای نکرد 

هی میگم خدا این طور شد اون طور شد خودت به فریاد برس 

خدا هم چی بگم سکوت میکنه و زبان دراز ها زبونشون بیشتر 

وقتی یه مشکل اینطوری تو زندگی هس اگه حمایتگر وجود داشته باشه آدم پشتش به حمایت گر گرمه و دلش قرص میشه 

اما متاسفانه مورچه تو این مورد وفایی نداره و چه به زبانی گفته چه مدل دیگه متوجه شدم آلان برا خودش تو بهشت یه جای خوب در نظر گرفته که خدا حسابی اون دنیا بهش حال میده چون تو این دنیا با یه زن نازا زندگی کرده پس مقام و منزلتش از همه بالاتره 

میدونم هم مادرش پسرش رو حیف تصور میکنه که بخاطر رضای خدا داره ثواب میکنه که با من زندگی میکنه 


نکبت ها خدا جوابتون رو بده 





هنوزم در پی اونم ، که میشه عاشقش باشم

مثل دریای من باشه ، منم چون قایقش باشم

هنوزم در پی اونم که میشه عاشقش باشم

مثل دریای من باشه منم چون قایقش باشم

هنوزم در پی اونم که عمری  مرحمم باشه

شریک خنده و شادی رفیق ماتمم باشه

هنوزم درپی اونم که عشقش سادگی باشه

نگاه های پراز مهرش پناه  خستگیم باشه

میگن جوینده یابنده است ولی پاهای من خسته است

من حتی با همین پاها میرم تا حدی که جا هست

هنوزم در پی  اونم که اشکام و روی گونم

با اون دستای  پرمهرش  کنه پاک و بگه جونم

بگه جونم نکن گریه منم اینجام بزار دستا تو تو دستام

تو احساس  من و میخوای منم ای وای تو رو میخوام

هنوزم در پی  اونم که اشکام و روی گونم

با اون دستای  پرمهرش  کنه پاک و بگه جونم

بگه جونم نکن گریه منم اینجام بزار دستا تو تو دستام

تو احساس  من و میخوای منم ای وای تو رو میخوام

خدایا عشق  من پاکه  درسته عشقی از خاکه

منم اون عاشق  خاکی  که ازعشق  تو دل چاکه

۱۰۰۲

امروز اتاق رو تمیز کاری کردم 

میخام یه کوشه دنج برا خودم درست کنم .

امروز روز خوبی بود .

چند وقت بود بدون جوراب میرفتم برون که متاسفانه پام میخچه زده 

امروز افتادم به جوون میخچه تا در هم نیاد ول کنش نیستم .

برا مرحله اول چسب رو زدم .و بستمش میگن نباید نور ببینه .

بلک فرایدی تخفیف گذاشتن همه چی میخام در حالی که همه چی نمیخام .



۱۰۰۱

یه موضوع بدی تو جامعه هست که من مطمئنم تمام کسایی که اینکار رو انجام میدن شاید الان خوشحال باشن اما تا اخر عمر یه حس تلخی ازش دارند


فروش مو 

یکی رفته بود عروسی تهران 

میگفت  تقریبا همه دخترای  نوجوون  توی مجلس

موهاشون کوتاه کوتاه بود 

چون همشون موهاشون رو فروخته بودن .




یاد فیلم بینوایان افتادم 

مادر کوزت هم بخاطر چند سکه موهاش رو فروخته بود .




هزار

از این با بعد یادداشت هام رو به شماره مینویسم که بعدن ببینم چقدر روزمرگی نوشتم.


امروز هم مثل همیشه روحم در تلاطم بود .

دیدم شاهین نیکو فوت شده .گریه نکردم اما خیلی خیلی ناراحتش شدم

یعنی وقتی میدیدمش  تو اینستا فقط به این نکته میرسیدم که زندگی یه لحظه هست جوون خوش تیپ سالم خوش اخلاق در یه لحظه زندگیت داغون بشه و مسیر زندگیت بیفته به بیماری 

خدا منو ببخشه  که دیگه کسی رو قضاوت نکنم 

هر چی با خودم میگم بیخیال مشکلت بشو زندگیت رو بکن 

حسرت بچه نکش 

متاسفانه یه روز خوبم 

اما فرداش یادم میره و مجدد که یادم میاد قلبم از حلقم میزنه بیرون و چشام اشکی میشه 

این بازی فکری هست که روانم باهام میکنه 

بدون بچه 

مسافرت بهم خوش نمیگذره

مهمونی ها 

گردش ها 

غذا خوردن ها

آشپزی کردن ها

و اینکه میبینم دیگه داره واقعن دیر هم میشه بیشتر ناراحت میشم .

حسودم ..به هر کاری دست میزنم درست نمیشم ...

اراده م ضعیفه ...زود گول میخورم ..

به اندازه موهای سرم همه خرم کردن 

به همه سواری دادم اما هیچ کس تو سختی ها کنارم نبود 

همین الانم نیس کسی 

میدونم تا به خودشناسی نرسم 

تا فهمم و عقلم کار نیفته هیچ چیزی تو زندگی من درست نمیشه .


رفتم مصاحبه کاری

امرور رفته بودم مصاحبه کاری 

یه جای خیلی خوب 

قرار شده فردا اینا خبر بدهند چه ساعتی برم 

اا الان مرددم 

اونجا من مطمئنم فامیلیم  رو نگفته بودم 

حتی ادرس رو که حدودی پرسید یه خیابون پایین تر گفتم 

اما دیدم اونجا مدیر با یه همکار دیگه ش داشتن یواشکی صحبت میکردن و فامیلی منو بلد بودن

به روی خودم نیوردم که بگم شما از کجا منو میشناسید 

اما خیلی فکر کردم تا حالا ندیده بودمشون