زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه


هرچقدر از زندگی های همدیگه کمتر خبر داشته باشیم، آدمای بهتری برای همدیگه هستیم. اگر ذره ای بدونید، یا میشید قاضی یا پدر نصیحت گر یا مرشد و رهبر و مددکار اجتماعی.

برگرفته از وبلاگ یه نفر دیگه 

سیزده بدر برا افطار مادر مورچه دعوت کرد خونه شون 


شب قدر

هر شبمون باید قدر باشه 
امشب میخوام برا چند نفر دعا کنم 

تمام کسایی که منتظر فرزند هستن حالا کسایی که باردار هستن خدا کمک کنه دوران رو به سلامتی بگذرانند و کسایی که در راه درمان ناباروری هستن خدا کمک کنه اینهمه صبر براشون نتیجه بدا و اونهام خوشحال بشن خدا به همه کودکی سالم هدیه بده

اون خانمه که سه تا بچه داره   تنها داره کار میکنه خرج بچه ها رو جور کنه 

دوستانم ازدواج های موفقی داشته باشن کیانی ...زهرا ..دختر کرمانی ...انسی...طیبه

محدثه ..مریم...

برا همسایه بغلی دعا میکنم بیماریش بهتر بشه 

برای اون سه دختری که مادرشون رو از دست دادن دعا میکنم دلشون آروم بشه 

برا مادرم و خواهرم دعا میکنم آشتی کنند با همدیگه 

امشب برای سلامتی ،آرامش و انرژی گرفتن همه شون آرزو و دعا می کنم.

شما هم اگه دوست داشتید بامن هم صدا بشید...

مسافرت ۳

خاطرات مسافرت که باعث شد بگم مسافرت  گروهی خوب نیست .

مسافرتی که رفتم چون بیشتر افراد  عاشق گرما بودن و دلبسته به بخاری 

تمام روزای سفر بخاری درجه زیاد روشن بود و من هم بیزار از گرما مجبور بودم تحمل کنم بخاری کم اونجا معنا نداشت . یعنی از گرما خفه شدم.

دومی که خیلی لجم میگرفت غذا بود حالا توقع غذای انچنانی نداشتم ادم شکم پرستی نیستم اما ناهار ساعت سه و چهار بود یعنی اونقدر مجبور بودی شکلات بخوری تا ناهار درست بشه .اونا تحمل گرسنه گی داشتن من دیگه رو به غش میرفتم.تقسیم کار شده بود من ظرفا رو میشستم مسول غذا من نبودم اگر نه که نهایت تا دو سفره می‌انداختم.

سومی اینکه من عادت ندارم تو نور لامپ بخوابم یه لامپ بزرگم بالا سر من بود تا این خاموش بشه خیلی طول می‌کشید تا دو ساعت بشه به آرامش رسید و خوابید 

خدا بهم رحم کرد که تلویزیون اونجا خراب بود و اینا نمیتونستن تنظیمش کنند و گرنه که از صدای بیست چهار تلویزیون دیوونه شده بودم.


جنبه مثبت اینکه بعد سالها با نزدیکان مسافرت رفتیم و بعدن که پیر بشیم البته اگه تا اون موقع زنده بودیم خاطرات از سفر یادمون میاد که خنده مون میگیره. این سفر دیدم که بابام چقدر داره پیر میشه کلی کار پیرمردی کرد که تا قبل سفر بهش توجه نکرده بودم 



مردم تهران

من طرفدار اخلاق و منش تهرانی های واقعی هستم 

بچه هایی که تو فرهنگ تهران بزرگ شدن البته منظور ادم های واقعی تهران هست .به نظرم چند پله از بقیه شهر ها جلوتر هستن البته شایدم شیراز و تبریز یا جاهای دیگه م اینطور باشن اما من فعلن میگم تهرانی ها 

جوون هاش آگاه تر هستن نسبت به همه چی 

دست و دل باز تر هستن مثلن دیدم یه پیرمرد گیتار میزد تو خیابون 

خیلی ها تشویقش کردن و بهش پول دادن و محبت کردن اما اگه همین پیرمرد تو شهر ما کوشه خیابون گیتار بزنه کسی هزار تومن هم بهش نمیده و ممکنه فحشم بهش بدهند برا هنر ارزشی قائل نیستن اما اگه پیرمرد خودش رو گدا کنه و دستش رو چلاق کنه و لباس پاره پاره کنه  اون طور ممکنه پول بهش بدهند .

آگاهی جوون هاش بیشتر هست و ذهن بازتری دارند و راحت گول نمیخورند 

اما مثلن شهرستان های کوچیک  اگه بگویند برا سلامتی رییس جمهور چین دعا کنید همه دست به دعا میشن اخه یکی نیست بگه رییس جمهور چین به ما چه ربطی داره اما ذهن ها بسته هست و به دستوری که داده شده فقط گوش می‌دهند 

البته ممکنه تحلیلم هم اشتباه باشه .


مسافرت ۲

از مسافرت برگشتم رفتم حمام دوش گرفتم و لباس ها رو ریختم توی ماشین که شسته بشه و یه کم وسایل کوله پستی رو جابه جا کردم.

الان نشستم و یه کم استراحت میکنم .

با اینکه سخت بهم گذشت اما در کل تجربه خوبی بود 

سخت از این لحاظ که من ادم مسافرت گروهی نیستم.

و فقط میتونم تا یه روز بیرون بچرخم شب هر جا باشم باید برگردم به لونه م 

الانم برگشتم به لونه م و خوشحالم