ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
امرور رفته بودم مصاحبه کاری
یه جای خیلی خوب
قرار شده فردا اینا خبر بدهند چه ساعتی برم
اا الان مرددم
اونجا من مطمئنم فامیلیم رو نگفته بودم
حتی ادرس رو که حدودی پرسید یه خیابون پایین تر گفتم
اما دیدم اونجا مدیر با یه همکار دیگه ش داشتن یواشکی صحبت میکردن و فامیلی منو بلد بودن
به روی خودم نیوردم که بگم شما از کجا منو میشناسید
اما خیلی فکر کردم تا حالا ندیده بودمشون
احساس حسادت دارم
گفتم بنویسم آروم شم
خواهرای مورچه رفتن مسافرت خارجه
الانم برگشتن
حس حسادت گل کرده
صد بار به مورچه گفتم اینا اگه کاری میکنند به من نگو
اعصابم میریزه به هم
اما میاد خبرا رو میاره
اونام که تو پول و طلا و سلامتی و خوشی و مسافرت هستن
منم غمگین میشم
غمگین از نابرابری ها
از تعبیض ها
باید بیشتر روی خودم کار کنم
بابد فابل های انگیزشی بیشتری گوش کنم
باید عباسمنش و عرشیانفر و فلان و بهمان دیگه بیشتر بشنوم
دوره های بیشتری شرکت کنم
تا با روانم کنار بیام
من هنوز انسان کاملی نشدم