خاطرات مسافرت که باعث شد بگم مسافرت گروهی خوب نیست .
مسافرتی که رفتم چون بیشتر افراد عاشق گرما بودن و دلبسته به بخاری
تمام روزای سفر بخاری درجه زیاد روشن بود و من هم بیزار از گرما مجبور بودم تحمل کنم بخاری کم اونجا معنا نداشت . یعنی از گرما خفه شدم.
دومی که خیلی لجم میگرفت غذا بود حالا توقع غذای انچنانی نداشتم ادم شکم پرستی نیستم اما ناهار ساعت سه و چهار بود یعنی اونقدر مجبور بودی شکلات بخوری تا ناهار درست بشه .اونا تحمل گرسنه گی داشتن من دیگه رو به غش میرفتم.تقسیم کار شده بود من ظرفا رو میشستم مسول غذا من نبودم اگر نه که نهایت تا دو سفره میانداختم.
سومی اینکه من عادت ندارم تو نور لامپ بخوابم یه لامپ بزرگم بالا سر من بود تا این خاموش بشه خیلی طول میکشید تا دو ساعت بشه به آرامش رسید و خوابید
خدا بهم رحم کرد که تلویزیون اونجا خراب بود و اینا نمیتونستن تنظیمش کنند و گرنه که از صدای بیست چهار تلویزیون دیوونه شده بودم.
جنبه مثبت اینکه بعد سالها با نزدیکان مسافرت رفتیم و بعدن که پیر بشیم البته اگه تا اون موقع زنده بودیم خاطرات از سفر یادمون میاد که خنده مون میگیره. این سفر دیدم که بابام چقدر داره پیر میشه کلی کار پیرمردی کرد که تا قبل سفر بهش توجه نکرده بودم