زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

اسم های قشنگ

انیسا ...سما..مهدیار...سلاله....پرنیان....تنسیم...روشنا



سلیقه اسمی من این اسم ها نیست ..اما اینا سلیقه اسمی یه نفر دیگه هست اینجا نوشتم یادم باشه 

خودم از چه اسمی خوشم میاد ؟؟نمیدونم من هر دوره ای از یه چیزی خوشم می‌اومد الانم هیچ فکری درباره اسم نمیکنم اگه قسمت شد بچه دار بشم اون موقع یه اسم قشنگ پیدا میکنم 

بعد ماهها

خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشته بودم 

یعنی حرف جالبی نداشتم که بزنم البته الانم حرفی ندارم

جز اینکه دارم فکر میکنم 

بیشتر دندان هام خرابه اما پول ندارم درست کنم.

لباس دلم میخاد بخرم هم برا فروش هم برا خودم اما متاسفانه پول ندارم

از چونه م بدم میاد اما پولی نیست بدم یه تزریقی چیزی کنم 

بخاطر همین همش ماسک میزنم.

دچار یه چندش از خودم شدم

وقتی میبینم بقیه پول دارند تعجب میکنم 

اخه درامد ما شاید روزانه پنجاه هزار تومن باشه 

که اونم همون موقع خرج میشه .

یعنی میشه خدا یه کاری کنه ما هم درامد داشته باشیم لنگ یارانه نباشیم ...

اونم یارانه ای که به زور جنگ و  دعوا میرم از بابام میگیرم 

چون جدا نکردم موقع یارانه ها میرم خونه بابام به التماس 

بعد کلی التماس پول یارانه رو میده 

حتی دیگه پول ندارم برم لباس و اینا بیارم بفروشم .

سنم که ماشالله داره بالا میره و هیچ امیدی به بچه نیست .

البته تازه فهمیدم باید یه عمل برا رحم انجام بدم 

که اونم پول ساندیس ندارم بعد عمل بخورم 

دیگه پول  خود عمل پیشکش 

غداهامون هم اغلب یا سیب زمینی سرخ شده یا استانبولی 

یا فلافل 

دیگه ترکیب این سه تا اونم ناهار نداریم فقط شام 

زیرش مو شدید دارم 

اما دکتر نمیرم چون الان دارو و اینا بخواد پول ندارم بخرم .

کاش میرفتم دستفروشی 

اونم تهران شهر ما که پولی در نمیاد 

یه خرجی در می‌اومد اما خجالت میکشم از دستفروشی 

از روبرو شدن با مردم خجالت میکشم و اعتماد به نفس ندارم.

خدا واقعن بی انصافی کردی نسبت به من 

یه گرسنه به جامعه اضافه کردی که چی بشه 




برگی از زندگی

امروز عصر بعد مدتها رفتم ارایشگاه ابروهام رو برداشتم  .

کاش منم حرفی برا گفتن داشتم .

حتی تو وبلاگم هم که کسی نمیشناسه حرفی ندارم که بزنم.


در

احساس میکنم مادرم از ما بدش میاد .

پنج شنبه ای رفتیم خونشون 

من نود درصد مطمئنم خونه بوده

هر چی زنگ در رو زدیم باز نکرد 

از اونجا تو کوچه چرخیدیم و بابام رو پیدا کردیم تو خیابون اطراف و گفت شاید مادر رفته بیرون 

اما من نود  درصد مطمئنم خونه بود 

دیده ما هستیم در رو باز نکرده .

 آدم دختر خودش رو راه نده تو خونه


یادم میاد

یادم میاد از گذشته


اون موقع ها که ازدواج نکرده بودم و خب من یه کم  دیر ازدواج کردم 

بابام میاومد تو صورت من دختر بیست و چند ساله نگاه میکردن و خیلی  جدی  با بد اخلاقی میگفت من تا چند سال باید خرج شما ها رو بدم مگه تا ۱۸ نیست .  وکلی حرف بارم میکرد

اون موقع ها دلم میشکست .

یعنی فرو میریختم

بدنم یخ میکرد

خب چکار میکردم اینکا ازدواجم دیر شده مگه تقصیر منه 

چکار کنم حالا دیگه ترشیده شدم .

اونم خرج که نمیکرد یه غذا بود بقیه چیزا خودمون از سرکار باید تهیه میکردیم مثلن لباس و ....



پدر تو حقوق داشتی تو که کلی زمین داری و آینده ت  تضمین بود 

میایی به دخترت این حرف رو میزنی که چی بشه 


چقدر تو اون خونه تحقیر شدم.