زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

خانم ماهوت

اون موقع که میرفتم سرکار بیشتر موقع ها صاحب کار دیر مغازه می‌اومد. 

بعد روبروی مغازه ما یه فروشگاه بود یه خانم جوان توش کار می‌کرد و من رو صدا میزد برم پیش خودش میگفت بیرون گرمه بیا تو مغازه ما 

اینطوری باهاش دوست شدم و گاهی با هم حرف میزدیم .

خیلی از مدل کار کردنش خوشم می‌اومد خیلی ذوق داشت .

امروز متوجه شدم فوت کرده .

خیلی افسرده شدم .اصلن حس زندگیم رفت.

اونقدر آدم مرتب و منظمی بود .خیلی زحمت کش بود .

همش کار میکرد تا یه لقمه نون حلال ببره خونه .


وای به این دنیای بی رحم 

دلم گرفته براش .

خدا رحمتش کنه .


چرا من آگاه نمیشم .

چرا دست از این غیبت هام بر نمیدارم .

چرا از خدا اینقدر دورم

چرا ارزش زندگی رو نمیدونم .

نشستم عضه بچه میخورم و همش ناله میکنم بچه میخام .

یه زندگی بلد نیستم کنم .فقط ناشکری میکنم 


خدایا منو ببخش .

کمکم کن آدم سالم و خوبی باشم 

قلبم رو سفید کن .

من رو تنها نزار .

من رو تنها نزار 

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 17 بهمن 1403 ساعت 01:03

خدا رحمتشون کنه ماشاالله دخمل گلی هستی که اینجور بازنگری هایی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد