ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اون موقع که میرفتم سرکار بیشتر موقع ها صاحب کار دیر مغازه میاومد.
بعد روبروی مغازه ما یه فروشگاه بود یه خانم جوان توش کار میکرد و من رو صدا میزد برم پیش خودش میگفت بیرون گرمه بیا تو مغازه ما
اینطوری باهاش دوست شدم و گاهی با هم حرف میزدیم .
خیلی از مدل کار کردنش خوشم میاومد خیلی ذوق داشت .
امروز متوجه شدم فوت کرده .
خیلی افسرده شدم .اصلن حس زندگیم رفت.
اونقدر آدم مرتب و منظمی بود .خیلی زحمت کش بود .
همش کار میکرد تا یه لقمه نون حلال ببره خونه .
وای به این دنیای بی رحم
دلم گرفته براش .
خدا رحمتش کنه .
چرا من آگاه نمیشم .
چرا دست از این غیبت هام بر نمیدارم .
چرا از خدا اینقدر دورم
چرا ارزش زندگی رو نمیدونم .
نشستم عضه بچه میخورم و همش ناله میکنم بچه میخام .
یه زندگی بلد نیستم کنم .فقط ناشکری میکنم
خدایا منو ببخش .
کمکم کن آدم سالم و خوبی باشم
قلبم رو سفید کن .
من رو تنها نزار .
من رو تنها نزار