ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
قدیما یه امامزاده خیلی سنتی و قشنگ تو خیابونمون بود میرفتی اونجا روحت باز میشد از بس ترکیب کاشی های قدیمی و شیشه هایی که اونجا بود یه حس قشنگ به میداد .
زیاد میرفتم توی حجره ها از این ور به اون ور میچرخید م.خیلی صفا داشت
پشتش هم یه حیاط داشت خیلی رویایی
خیلی وقت بود نرفتم و وقتی از اون سمت میرفتم میدیدم در حال ساخت و ساز و هستن.
بعد یه دوران طولانی با دوستم رفتم
تا وارد شدم گفت عه اینجا چرا اینطور شده .
برداشته بودن کلن طرحش رو عوض کرده بودن و اصلن اون مدل قدیمیش رو به یه طرز که جالب نبود عوض کرده بودن .
از ورودی ش هم یه عالمه خانم هم پر دستشون بود که تذکر حجاب میدادن .یه ربع یا بیست دقیقه اونجا بودیم همش یه چی به ما میگفتن .
دیگه اعصابمون خورد شد زدیم بیرون .
اون سبک معماری قدیمی به اون قشنگی رو به چوخ داده بودن .
فکر هم نکنم دیگه به این زودی ها برم حوصله زنان پر دار رو ندارم تذکر میدن .