ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیروز یه آشنا خیلی قدیمی
همسایه مادرم اینا رو دیدم
یه کم داشتیم حرف میزدیم یه دفعه احساس صمیمیت کرد باهام
گفت .من هرگز فکر نمیکردم تو شوهر بری!!!!!
یعنی کسی تو رو برا ازدواج بخاد..
وقتی ازدواج کردی تعجب کرده بودیم.
یه دفعه لبخندم خشک شد .
ببین چه طرز فکری درباره خانوادمون داشتن یا درباره من
من چون همش سرکار بودم خیلی پیشنهاد ازدواج داشتم.
حالا مورچه هم بد نیست
درسته ما با همدیگه نمیسازیم اما از بیرون کسی ببینه
میگه چه پسر خوش چهره و خوبی هست .
حالا مردم چه فکرا درباره ما میکردن و ازدواج من و خواهرم رو معجزه میدونستن.
هی روزگار ....
یادم اومد یه خانم مسن بود تو محل مادرم من همش از دست این فرار
میکردم یه مدتی هم دیگه محل بهش نمیدادم. هر موقع منو تو کوچه یا خیابون گیر مینداخت اولین سوالش این بود شوهر نکردی؟
چرا ؟ و کسی هم میاد خواستگاری؟خودشون نمیخام یا شما ؟
و صد تا سوال درباره این موضوع
اخرشم یه هزار تا امام و پیغمبر رو هم قسم میداد برای شوهر کردن من ....
یه بار دیگه خیلی حرصم رو درآورده بود نسبت به پسر آخریش خیلی حساسه خط قرمزش پسر آخریش هست
منم زدم جاده خاکی درباره زن و زندگی پسر آخری پرسیدم .
راستی فلانی چطوره ؟بچه داره؟ کجا کار میکنه .با خانمش چطور آشنا شد .
خخخخخخخخخ دیگه دید عه من دارم درباره خانوادش میپرسم خداحافظی کرد و رفت
دیگه تمام شد .
دیگه ُمن رو میدید سوال درباره شوهر نداشت تا گذشت و چند
وقت پیش من رو تو خیابون من رو گیر انداخت درباره بچه پرسید
منم نامردی نکردم دوباره درباره عروس و پسرش سوال پرسیدم .
کفت ببخشید من باید برم .
و رفت
خیلی واقعن از در محبت میان سوال شخصی میپرسن و انتظار جواب دارند .
بعد که ما میپرسیم احساس خطر میکنند و جواب نمیدن و فرار میکنند.