صبح رفتم باشگاه
تصمیم گرفت روزای فرد برم بلکه مجبور بشم صبح زود از خواب بیدار بشم
بعدش رفتم خونه مادرم یکی دو ساعت نشستم و اومدم خونه لباسم رو عوض کردم رفتم سرکار
اول که دو ساعتی برق نبود
و خیلی بدن درد گرفته بودم اونم بخاطر باشگاه بود یا اینکه زیاد پیاده روی کردم بودم
رسیدم خونه مورچه سیب زمینی و بادمجون سرخ کرده بود
یه کم خودم و افتادم تو رختخواب نمیتونم تکون بخورم .
اخر هفته هست بیاد اموات
صلوات به روح علی انصاریان پسر خوبی بود اون قدیما اون پیج قبلیم چند تا پست هام رو لایک کرده بود.
صلوات به روح پدر بزرگم پیرمرد اونقدر نوه داشت فکر نمیکنم اسم ما رو دقیق میدونستن .
برا شوهر خاله م و........
خیلی های دیگه
یه دورانی هم خیلی قدیم په پسره شمارم رو به دست آورده بود
بهم تلفن میزد و میخاست دوست بشه هی تماس می گرفت حالا یادم نمیاد چی میگف .
اما چون حدس میزدم شمارم رو ممکنه از کجا آورده باشه هر چی میگفت حضوری نمیرفتم یه چند وقت بعد تماس نگرفت تا اینکه یکی از دوستاش تماس گرفت گفت من خواستم بگم فلانی مرده
تصادف کرده
فلان جا هم خاکش کردن
دیگه باورم نشد .گفتم چرت میگی .
اما چند روز بعد که مسیرم به اون قبرستان افتاد رفتم اون قسمتی که
گفته بود دیدم بله
خاکش کردن و سنگ براش گذاشتن و......
اونجا از عکس روی قبر تازه چهره ش رو دیدم .
یه حسی یاسی داشتم.
نمیدونم چرا امشب یادش افتادم
روحش شاد