زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

خاطرات فروشگاه

عصر کلید دست من بود هنوز مغازه های اطراف کامل باز نبودن .

رفتم در فروشگاه رو باز کردم .

سیستم ها رو روشن کردم و اومدم بشینم یه آقایی اومد .

یه کم نگاه کرد و گفت لباس خواب دارید ؟؟ لباس خواب برا خانم 

و ذهن من یه دفعه شروع به توهم زد 

و من افتادم تو شک 

ایا این مزاحمه یا مشتری ؟

اصلن منظورش از لباس خواب چیه؟

گفتم نداریم

و رفت 

یعنی دلم  قشنگ ریخت .

از مشتری های اینطوری خیلی میترسم.....


یه نفر از آشنا های صاحب کار چند تا کار آورده بود یعنی مرجوع کنید

گفت اسمم رو بزن سیستم این کارا رو کم کن 

دیگه دیدم خیلی کاره گفتم باید خودشون بیاد .

گفت اخه میخوام کارت بکشم 

گفتم اوکی مشکلی نیست کارت رو بگشید اومد بهش میگم 

با یه حالت مسخره گفت بلدی پول بگیری  اما نمیتونی بزنی سیستم .

انگار پولش میرفت تو جیب من .

منم جواب دادم بله کارت بلدم بکشم .

آخرشم کارت نکشید گفت میرم  تا خودش بیاد .

حسابش هم فکر نکنید ملیونی بود نه ۱۴۰ یا ۱۲۰ هزار تومن میشد .


شام برنج ساده داشتم از سرکار گفتم یه دونه کوبیده بگیرم 

با برنج بخوریم  یه کبابی پیدا کردم آقای دو نفر بیکار بودن 

رفتم گفتم یه کباب میخواستم.

یه نگاه انداخت گفت فقط یکی 

گفتم بله 

اقاهه گفت یه کباب نمیزنم.

با اینکه زغالش  تقریبا روشن بود 

ضایع شدم خخخخخ

مورچه میگه حق داره زغال گرون شده بخاطر یه کباب صرف نداره 

زغال روشن کنند .


فیلم از سرنوشت رو میبینم حسرت یه رفیق خوب رو میکشم 

رفیق های من تا میگی سلام 

یا پول قرض میخان 

یا بهت استرس میدن

یا میخان بیان خونت 


حالت دیگه ندارند 









نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد