زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

کوچه مسی

منطقه ای که میرم سرکار به اسم کوچه مسی معروفه 

حالا نمیدونم شاید قدیما رسته مس فروشا بوده بازار اهن بوده جی بوده که با اینکه هیچ مغازه مس فروشی یا اهن فروشی اونجا نیست به این اسم از قدیم معروفه

صبح ها تو اون کوچه پرنده پر نمیزنه دو ساعت نگاه کنی یه مردی خانمی جیزی از یه سمت بیاد و یا خریدی کنه و بره و من بیشتر صبح ها از بیکاری خوابم میگرفت 

اما امروز عصر که رفتم .

تو غروب چراغ های مغازه ها روشن بود 

تابلو های رنگارنگی که روشن   خاموش میشد 

مردمی که خانوادگی از این سمت به اون سمت میرفتن 

صدای ماشین ها و همهمه 

بوی نم خاک مغازه ای که جلوی مغازه ش آبپاشی کرده بود.

و خیلی بهم کیف داد .

حس مثبت و انرژی خوبی گرفتم .

چه خوبه که همیشه مردم اینقدر شاد باشن .


اخر وقتم مورچه امروز مهربون شده بود با موتور اومد دنبالم .

رسیدم خونه و سریع یه کم سیب زمینی و قارچ سرخ کردم 

با سبزی تازه و گوجه و ....خوردیم .

و امروزم تموم شد 

و اینم بنویسم یادم نره امروز  صبح رفتم سرایی.