ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ساعت دوازده ظهر رسیدم سرکار
خیلی دور بود یه مسیر طولانی هم پیاده رفتم چون اتوبوس یا تاکسی اون مسیر نداشت دیگه اون کار که رفته بودم انجام بدم تا سه و نیم تموم شد .
و یکی از دوستام که اطراف اونجا هست تماس گرفت گفت کسی خونمون نیست یعنی خواهر و برادرش همه رفتن مسافرت و اینو یکی از خواهراش و برادرش بخاطر کار نرفته بودن گفت بیا
اولش قبول نکردم بعد اصرار کرد رفتم
۲۰ ساله باهاش دوستم اما هنوز خونشون نرفته بودم همیشه یا خونه ما بود یا بیرون
دیگه جلوی کولر یکی دو ساعت حرف زدم انرژی م که برگشت راه افتادم خونه
تو راه هم رفتم مغازه برادرم چون خونشون نرفتم دو روزه و یه کم به اون خونه وابسته هستم رفتم مغازه ش یه کم حرف زدیم و اومدم خونه خودم
دیگه کارای وسواسیم رو انجام دادم تا مورچه اومد و شام خوردیم و مورچه که عاشقه مختار هست برای بار چهلم مختار رو تماشا کرد و بعد الان خوابش برده .