ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
میدونی من ادم عذاب وجدانی هستم .
دلم نمیاد به مادرم جروبحث کنم میگم گناه داره اگه یه چیزی بشه من تا اخر عمر نابودم
در قبال کاراش سکوت میکنم
در قبال دل شکستن هاش چیز مهمی نمیگم و به جون میخرم
و اگه یه چیزی بگه که خیلی ناراحت بشم نهایت یه هفته نرم اونجا
از اونجایی که تنهام بعد یه هفته مثل خر گرسنه میرم اونجا
و به روی خودم نمیارم که مثلن چه حرفا بهم زدن دو روز خوبن اما دوباره ماجرا جدید شروع میشه
امروز یه حرفا زد که واقعن ناراحت شدم .اینکه خیلی راحت میاد تخلیه روانی میکنه خودش رو هر چی بخواد میگه .
از اون موقع که اومدم خونه خودم یه دریچه دیگه تو ذهنم باز شده .
که دارم بهش فکر میکنم
مادری که همش در حسرت زندگی دیگرانه
عاشق همه دخترا مردم هست و از همه خوشش میاد جز ما
با خودش چرا فکر نمیکنه که وقتی تو بیمارستان بود من رفتم پیشش
یادش رفت اون روزا رو یکی از این فک و فامیل و دخترا نیومدن
سوپ هایی که پختم براش چقدر هزینه کردم که خوشحال باشه
لطف های خواهرم بهشون رو یادش رفته
ما بودیم که پشت خانوادمون وایسادیم
حالا این مادر میاد از دختر فلانی تعریف میکنه اون رو میزنه تو سر من که من تحقیر بشم .
یادت رفته تو بدبختی ها همیشه کمک من بوده کدوم فک و فامیلی یه لیوان آب دستت داده بعد الان ما شدیم بد
حرفای امروز منو پاره کرد
کی غم دل من رو خوردی ؟؟؟
کی ؟
نه دیگه
اگه اینو میخای من رهات میکنم
تو هم حق داری بری بچسبی به زندگی خودت و دوستات..
دیگه نمیکشم بیام بخاطر یه بشقاب غذا متلک بشنوم .
شاید با کمتر کردن رفتم به خونه بابام تو هم آروم بشی
و دلتنگ دخترا بشی
خدا کمک کنه این مادر مهربون بشه و تا بتونیم بریم با آرامش خونه بابامون