ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
من درگیر خشونت خانگی هستم.از کودکی تا به الان
با اینکه باور کردنش براب خودم هم سخته اما واقعیت اینه
و بدی ماجرا اینه که چه بچه بودم و نوجوان بودم خونه پدر و مادر ازش نمیتونستم فرار کنم چه الان که متاهل هستم و نمیتونم فرار کنم .
البته خشونتی که میگم اصلن خشونت فیزیکی نیست .
تا الان کسی هیچ ضربه جسمی به من نزده
درباره آزارهای روحی و کارهایی که من رو درگیر اعصاب میکنه هستم.
تحقیر ها ...توهین ها....مخفی کاری ها....زرنگ بازی ها....نایده گرفتن ها
سطح توقع بسیار بالا داشتن ها
چیزایی که سالهاست درگیرش هستم و دارم تجربه میکنم .
سالهایی که ازدواج نکرده بودم چقدر اذیت میشدم.
همش سرکار بودم از اینکه برم خونه در غذاب بودم .
الان گرفتار مورچه هستم .
مردی که صد ساعت باهاش درباره زندگی مثبت حرف بزنی
حتی یه کلمه از حرفا رو نمیفهمه.
هیچ کار پشتم نبوده
حتی یه مورد نمیتونم نام ببرم که ازم حمایت معنوی یا مادی کرده باشه .
بهترین کار رو داشتم کاری که پیشرفتش عالی بود .
اونقدر اذیتم کرد اونقدر تحت فشار روانی گذاشتم .
اونقدر برا صاحب کارم حرف درآورد و توهین میکرد .
داشت تهمت ناموسی میزد .
کار رو رها کردم .
چون متوجه شد ممکنه پیشرفت کنم .
جلوم رو گرفت .
میدونه اگه دوزار من پشتوانه مالی داشته باشم ولش میکنم.
بخاطر همین هرگز نمیزاره من تکون بخورم.
امیدوارم خدا کمک کنه خودم رو دوباره سرپا کنم.
این آسیب های روانی رو درست کنم.
قدم اول هیچی بهش نکم البته من خیلی وقته درد دل نمیکنم .
اما بعضی مواقع که پیش میاد یه چیز ساده از دهنم میپره .
اونم کنترل کنم.