نمیدونم از کجا بنویسم
اما الان حس منفی سراغم اومده با اینکه میدونم اول سال هست و باید گذشته رو ول کرد و به امید روزای خوب بود اما مگه میشه این همه ناراحتی یه دفعه فراموش بشه.
از قبل ازدواج خیلی سختی داشتم بخاطر جو خانوادگی مالی .....
همه امیدم به ازدواج بود که اونم خیلی سخت میگذره
الان امیدم به مرگ هست یعنی اون دنیا میگم خدا کنه اون ور اگه هست
بر ام خوب باشه.
و خیلی خوشحالم که متوجه شدم زن و شوهر وقتی یکیشون می میره به هم نامحرم میشن و شوهر نمیتونه زنش رو بزار تو قبر
حداقل اون موقع آزادم
با کفن آزادانه سر به خاک میزارم و راحت تا ابد میخوابم
از دست زبان تلخ این مرد آسایش پیدا میکنم.
خوشی ندیدم از دستشون
اون از اول های ازدواج که خانواده ش و خواهرهاش پاره پاره میکردن
و هیچ کاری برام نکردن و با یه نقاب مظلومیت که به چهره داشتن مثل یه زن ۵۰ ساله باهام رفتار کردن و هیچ حسی از نو عروس بودن بهم ندادن که هیچ همش هم باهام درگیر بودن و اعصابم رو خراب میکردن براشون بود و نبود من مهم نبود فقط از دستشون به خدا پناه میبردن و عضه میخوردم
جرات رفتن به خونشون رو نداشتم چون یکساعت رفتن اونجا یه ماجرای جدید اذیتی برام داشت دیگه خود به خود قطع رابطه شد تا اینکه یکی از اعضای خانواده فوت شد فوت این فرد باعث شد شوک به مادر مورچه وارد بشه و اون دنیا به نظرش اومد و وقتی بعد مدتها تو قبرستان من رو دید ازم حلالیت طلبید و دیگه زن از اذیت هاش دست برداشت و خیلی هم سعی کرد من دوبار باهاش ارتباط خوبی بگیرم اما اونقدر زخم زدن که دیگه ترجیح دادم زیاد رفت و آمد نباشه اون موقع که تازه ازدواج کرده بودم باید درک میکردی نه الان که یکی مرد و تحت تاثیر قرار گرفتی بقیه اعضای خانواده مورچه هم آروم شدن و دیگه آزاری زیادی ندارند .
اما مورچه خودش هیچ عوض نشده بلکه پرو تر هم شده
سرکار نمیره
اذیتم از اینکه درامد نداره .
منم بخاطر عمل که انجام دادم و نمیتونم سرکار درستی برم
اگه بهش بگم کار برو حداقل ماهی دو تومن دربیار
انگار فحش ناموسی بهش دادی و شروع میکنه به توهین کردن
و عقیده داره تا موقعی که تو خونه یه گونی برنج و نمک و روغن هست
پس نیازی به کار نیست چون برنج داریم .
خودش خونه مادرش غذا میخوره منو حواله میده به کیسه برنج و میگه اگه زن هنرمند باشه با کمترین امکانات بهترین غذاها رو درست میکنه.
منم هر دفعه مجبورم سیب زمینی قاطیش کنم و استانبولی درست کنم.
جملات مورچه خنجری بر روی قلبم هست که فعلن مجبور به سکوتم
اگه جوابش رو بدی جدت رو پاره پاره میکنه با فحش هاش
و خاطراتی از مادر بزرگش میگه تو روستا بهسختی زندگی کرده
و من باید از اون الگو بگیرم.
از بازی روزگار یه شوهر خواهر مورچه هم شبیه به مورچه سرکار درست نمیره .اما حداقلش اون خیلی پسر خوش روی هست مورچه اون خوش اخلاقی رو هم نداره مورچه نشسته بود ازش ایراد میگرفت چرا فلانی نمیره سرکار
خونه زندگی خرج داره و خواهرم اذیته تو دلم گفت تو از اون ایراد میگیری
خودت هم سرکار نمیری که
خدایا واقعی امسال ازت روزی حلال و زیاد میخام دیگه اینقدر بی پولی به من نده کم اوردم