ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یکشنبه ای که گذشت بدترین یکشنبه عمرم بود
اونقدر بد احساس شکست و حال خرابی دارم که شاید یکی از تجربه های افتضاح عمرم بود با اینکه دو سه روز میگذره هنوز شوک هستم و تا یادم میاد گریه م میگیره.
نمیخام کامل اینجا درباره خاطره بدم بنویسم
میخام فراموش کنم اون روز رو
اما من احمق رفتم با مورچه کار کنم
فکر کردم مورچه اهل کارها
برای زندگی
برای بچه آینده م
بچه ای ای که منتظرشم
اما مورچه اونقدر بد و بیراه بهم گفت
گفت مگه من نوکر تو هستم
وظیفه ندارم
همین که شکمت سیر میشه در همین حد وظیفه م هست.
و هی میزد رو ماشین من اینو میفروشم .
برا چی ماشین داشته باشم که تو سوارش بشی
شوک بودم
نه از دیوانه بودن مورچه چون بار اولش نبود
اما برا خریت خودم شوک بودم من رفته بودم کار کنم .
تا پیشرفت کنیم .
چنان بلایی سرم در اومد با فحش هاش که فرار کردم خونه مادرش
و اونجا خوابیدم و صبح هم با اسنپ رفتم خونه مادر خودم
بعدش مورچه اومده میگه منو ببخش
حلال کن
من عصبانی بودم .
ماشین برا رفاه تو باشه نمیفروشند
منم گفتم برو گم شو ایشالا خدا جوابت رو بده .
که اونقدر من رو اذیت کردی که شوک به بدنم وارد شد
هنوز استرس دارم
اونم وقتی ای یو ای کردم
حالا هم گم شو خودت هر غلطی میخای بکن
من که دیگه خر تو نمیشم .
دیگه هم بهش محل نگذاشتم
به نظرم ارزش نداره باهاش حرف زد .
این آدم نمیشه
باید به فکر خودم باشم .