ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نمیدونم دقیق امروز بیست و شش هست یا بیست و پنجم
چند روز پیش خانم ص که یکی از بچه های کارگاه هس گفتم حالم بد هست و بی بی چک زدم مثبت شده از صبحم حالت تهوع دارم ما هم بهش گفتیم چرا نشستی خب الان که اول صبحه و کار زیاد نیست بیا برو آزمایش بده و تا موقعی که تعطیل بشیم جوابش اومده اولش گفت نه اما بعدش چون کاری هم نبود و آزمایشگاه دو تا کوچه بالاتر هس رفت ازمایش داده و برگشت خلاصه اینکه باردار بود و مبارکش باشه
چون اونم مثل من خیلی وقت بود تو فکر بچه بود خیلی خیلی شاد شده بود
و گفت یکی دو ماهه که میره یه جایی که یه خانم داروی گیاهی میده و اینا و خودش میگفت رفتم اونجا مشکلم حل شده
نگم براتون من حسووووووود وقتی متوجه بارداری شدم یه حس تلخی گرفتم چقدر حسودم شد اما یه کم بعد خودم رو جمع و جور کردم و امروز خودم ادرس گرفتم و رفتم بلکه منم مشکلم حل بشه
اولن خیلی درد داشت خیلی دردم اومد یه دویست تا مریضی هم گفت داریو باید کم کم همش رو درست کنی که حدود ۳ ماه میشه
خدا کمک کنه به منم و منم و همسرم هم بتونیم یه خانواده شاد بشیم