زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

دیشب

دیشب قبل نون خ ساعت ده اینا یه آهنگ حماسی عربی از تلویزیون پخش شد درباره غزه و شور و اینا مورچه گفت چی شده ؟سالگرد چیزی هست اخه این آهنگ رو گذاشتن 

تا یه ساعت بعد اومدم اینترنت و دیدم بله ایران مدسک زده و اون آهنگ داشته ذهن ها رو آماده میگرده

برای ایران کشور قشنگم آرزوی صلح میکنم 

ایران اریایی کشوری که از اجدادم نسل به نسل ازش محافظت کردن 

آرزوی شادی میکنم از گزند دشمنان داخلی و خارجی  حفظ باشه .

احتمالن هم جنگ تموم شده باشه اخه تا انتخابات امریکا جهان فعلن در صلح هست .


همچنان در جستجوی کار هستم.فردا میخام برم کاریابی 

تفاوت بین فامیل پدری و مادری

بین فامیل پدر و مادرم از اول خیلی فاصله بود الانم همینطور با اینکه پدر و مادرم فامیل هستند اما بازم بین خانواده پدری و مادری همیشه تفاوت بوده

طایفه پدری اکثرن بیشتر قیافه های زشتی داریم  نسل جالبی نبودیم که البته ما هم بیشتر شبیه فامیل پدری هستیم  .... نمیخام وصف کنم از بچگی انکار این طایفه مثل کولی ها بودیم  چون وضعشون م بد بود تمام بچه ها لباس های زشت طور داشتیم خونه ها یکی از یکی ضایع تر 

در عوض طایفه مادرم بیشتر به پدر بزرگ چشم رنگی رفتن اکثر چشمای درشت و رنگی با قد های بلند دخترا و پسرای فامیل یکی از یکی زیبا تر یه کم وضع این طایفه بهتر بود لباس های بچه ها یکی از یکی قشنگ تر  از سن کم هم خواستگار و... و اینا برای اینا بخاطر چهره های خوب و اینکه لوند بودن زیبا بود 

خانواده ما هم بیشتر به فامیل های پدری رفته بودیم یکی از یکی ضایع تر 


تا اینکه فامیل پدری اون نقص ظاهری رو با درس خوندن جبران کردن 

بچه های فامیل که بزرگتر هستند اواخر دهه پنجاه یا شصت همه دانشگاهی و رشته های تاپ درس خوندن و یا اگه درس نخوندن توی شغل خودشون یکی از مطرح ترین ها شدن و خودشون رو کشیدن بالا و بعدن یه زمین میلیاردی چندین سال پیش پدر بزرگم تقسیم کرد و هر کسی فروخت وضع مالیش رو هم درست کرد و چه پسرا چه دخترا ازدواج های سالم و موفقی دارند .

با اینکه طایفه مادرم موقعیتی که خدا بهشون داده بود میتونستن 

خیلی بهتر زندگی کنند خیلی ها متاسفانه ازدواج موفقی ندارند 

تحصیلاتی هم ندارند و همش استوری های فاز غم میزارند.

از اون طرف طایفه پدری که الان آدم های مطرح شهر شدن اکثرن استوری های اینستا پر از شادی و خرج و اینا هست.

حالا یادم رفته اینو چرا اینجا نوشتم هدفم برا نوشتن چی بود 

شاید استوری پسر عموم رو دیدم یاد روزای سختی که داشتن افتادم و کودکی که تو محرومیت بزرگ شدن اما الان بیا و ببین 

بهترین ماشین ها و خانه ها رو دارند


افکار منفی

دیشب خواب دیدم رفتیم مسافرت و توی پاساژ بودیم و داشتیم لباس نگاه میکردیم و که گفتن یه جت تو آسمون هست همه رفتن بیرون داشتن آسمون رو نگاه میکردن و که یه دفعه جت نزدیک شد جت جنگی داشت بمب مینداخت پایین 

و همه هراسان و با دلهره در حال فرار و جیغ و داد و همینطور جت هم یه سمت ما نزدیک میشد. 

یه خواب وحشتناک که تقصیر افکار منفی هست که تلویزیون و اینستا 

از جنگ روانی بین ایران و اسراییل هست .

کاش در دنیا فقط صلح بود 

صلح بود بخاطر کودکان  

بخاطر پیران 

بخاطر جوان ها 

بخاطر از بین نرفتن آرزوها 

خدای من ایرانم رو حفظ کن 

از شر هر کسی که فکر نابودی ایرانی رو داره.

صلح در جهان برقرار باشه و همه بدون غم زندگی کنند 

اگه

اگه یه روزی بچه دار بشم .مال و اموال درست و حسابی ندارم بهش بدم 

نمیتونم براش خونه  بخرم یا ماشین درست   حسابی بندازم زیر پاش نمیتونم  بفرستمش مدرسه های گرون یا حتی بفرستم خارج درست بخونه.

اما اگه بیاد قول میدم تمام تلاشم رو برای شاد بودنش انجام بدم..

قول میدم کمکش کنم هر راهی رو که دوست داره بره و تو کارا کمکش میکنم.

اذیتش نمیکنم که از ترس زبون من بخواد ازدواج کنه و از خونه من فرار کنه.

براش خسیس بازی در نمیارم که بخواد از سن کم بره سرکار بخاطر دوزار بود .

بهش توهین نمیکنم و سرکوفت نمیزنم.

هیچگاه  تنهاش نمیزارم .

حس تلخ دوست نداشته شدن رو بهش نمیدم .

 کاری میکنم  که تا هر موقع زنده باشم فقط از من عشق و محبت ببینه .


تولد

مورچه گفت خواهرم دعوت کرده فلان جا میایی؟

میدونم تولد دخترشه و میخاد کافه بگیره و اما به مورچه نگفته تولده 

گفته مهمونیه اما خب منم به روی خودم نیوردم و گفتم کار دارم نمیتونم بیام.

بدنم یخ میکنه و استرسی میشم وقتی پای این اتفاق ها میاد وسط 

وقتی قراره توی یه جا همگی باهم قرار بگیریم .

نقاب مهربونی به چهره بزنیم و چرت و پرت بگیرم.

و به روی خودمون نیاریم چند سال قبل چه دشمنی  و کینه ای داشتن 

چه حرفهایی زدن چه دلی ازم شکست 

و من به خودم چنگ میزدم چون حریف ادم هایی مثل اینا نمیشدم.

گروه تشکیل داده بودن و با اتحاد همه بدی که میتونستن در حقم کردن.

کاری ازم برنمی‌آمد چون جواب یکیشون رو میدادی یه دفعه صد تایی آتیش میزدن .

وای چه دوران سختی بود .

حالا چه ارزشی داره دوستی 

ضربه ای که زدی درست نمیشه 

حالا بخاطر غذاب وجدان یا............بخواهی من هم سفرت بشم.

یادتونه عقد کرده بودم سر سفره ای که من نشسته بودم نمی‌نشست 

و من تنها یا نهایت با پدر شوهر و مورچه بودیم .

و بعد اینکه ما غذا میخوردیم برا خودتون غذا می‌آوردید.

توی این سن با این اعصاب که ندارم.تحملی برای دیدار ندارم

یا اینکه حجم استرس که دارم و حوصله ندارم بیام تو جمعی بشینم که نه تنها دلشون نمیخواست من شاد باشم بلکه یه کاری میکردن که حالم رو بگیرند.

فقط ولم کنید .

دوستی با شما برام جز یادآوری روزا تلخ هیچی نداره