زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

روز دو م فروردین

خب دیشب یادم مونده ّود و سوره یاسین و دعا برا دیگه رو انجام دادم میاام اینجا همش بنویسم یادم بمونه و همیشه انجامش بدمد.

دیشب هم رفتم خونه مادرم از بیرون غذا گرفتن البت خواهرم هم بود 

و اینکه مادرم از ظهرش همش تماس میگرفت که من به خواهرم بگم نیاد خونشون بزار یه روز دیگه بیاد چو میگفت مریضم و اینا 

منم میدونستم میخاد اینو بگه گوشی رو جواب ندادم و به خواهرم هم گفتم جواب ندهد و برن اونجا 

مادر من خیلی از مهمون خوشش نمیاد و همه مراسم ها رو می‌میپیچونه 

که  ما دیگه اخلاقش رو می دونیم دیگه خونه بابامون هست و ما هم اونجا حق داریم .

الان هم یه کمی  لباس بشورم یه چی درست کنم برم یه کن مشق و اینا بنویسم بعد افطار برم دوباره خونشون 

بابای مورچه هم هزینه کرد به من دویست هزار عیدی داد 

مادرش هم صد هزار 




سلام از سال جدید

ساعت یازده از خواب بیدار شدم  یه کم خونه رو مرتب کردم سفره هفت‌سین کوچیک انداختم .

با مورچه  سر سفره نشستیم  سال عوض شد .

بعد مورچه رفت خونه مادرش و من موبایل بازی کردم 

افطار رفتیم بیرون و بعدشم ده شب رفتیم خونه مادر مورچه دو سه ساعتی 

نشستیم.

دلم میخاست می‌اومدم برای سال جدید برنامه ریزی میکردم و ارزو ها و اهدافم رو می نوشتم .

دلم میخاست یه کار پر درآمد داشته باشمو.

خونه درست درمون داشتیم

دلم بچه سالم میخاد

دلم میخاد برم یکی دو تا کشور خارجی رو ببینم .

اما فقط دلم میخاد و شرایط هیچ کدوم رو ندارم.

سال جدید فقط میتونم قول بدم دیگه غیبت کسی رو نکنم .

الیت من زیاد اهل غیبت نیستم اما خب همون هم میتونم امسال انجام ندم .

میتونم یه کم رژیم بگیرم .دلم میخاد هر شب هم سوره یاسین رو بخونم .

فعلن فقط این سه  تا رو رعایت کنم .


اینم از نگار بانو یاد گرفتم توی وبلاگش نوشته بود 

قبل خواب برای آدم ها دعا کنیم 

منم امسال اینکار رو انجام میدم .


از کمر درد هم اینکه خیلی درد میکنه و خدا به خیر بگذرونه .

راستی  سال جدید رو هم به همه وبلاگی ها تبریک میگم. 



چند ساعت دیگه عیده

تقریبا نه ساعت یا ده ساعت دیگه سال جدید شروع میشه و سال قبلی میره و بالاخره ۱۴۰۳ گذشت با اینکه همه میگن چه زود گذشت اما من حس میکنم خیلی طور کشید تا تموم شد.

رفتم دانشگاه و هنوز دارم ادامه میدم

تو دانشگاه خیلی نتونستم درس زیاد بخونم و معدل نوزده و اینا بگیرم 

از آخرین عمل یا بهتره بگم از اون عمل که بیمارستان ن انجام دادم 

کمرم درد شدید گرفتم . و کلی عوارض دیگه ..

مثلن امروز وسط راه یه دفعه دیدن کمر درد گرفتم و دیگه رفتم توی شوک و به زور تا جایی که تاکسی بود رسیدم. 

دلم میخاد هیجان داشت آما همش زیر پتو در حال خودخوری و عضه بودم .


خلاصه اهداف زیاد برای ۱۴۰۴ هست .

و امشبم شب احیاس و امیدوارم همه آرزو های خوب برآورده بشه.

و در کنار همه چیزایی که میخام یه عقل سالم میخام اینکه بتونم ذهنم رو کنترل کنم .غم ازم دور بشه ...روحیه م برا بالا 


خدا همه اموات رو بیامرز اموات که فامیل و هم خون من بودن 

کسایی کل باهاشون حتی یکبار هم شده سر یک سفره نشستم .

خدایا اموات بد وارث یا بی وارث را بیامرز .

خدایا در این شب یاد میکنم شهدا رو کسایی که برای وطن در هر دوره تاریخ جان خودشون رو از دست دادن دعا میکنم


خدایا بیماران رو شفا بده اول برا حاج عباس دعا میکنم برای اون همسایه طبقه بالا 


خدایا برای جوون هایی که کار ندارند یعنی کار درستی ندارند دعا میکنم 

که یه کار خوب براشون پیدا بشه .

کاسبی ها ی  رونق بده 

برای خانم فرهادی دعا میکنم .روزیش زیاد بشه.

برای دختران دم لخت آرزوی همسری خوی و وفادار میکنم 

خدایا کمک مورچه کن اونم روحیه ش حفظ بشه بهش سلامتی بده و رزق حلال رو .

خدایا یه همسر خوب برا محمد و مجتبی 

و............


خدایا فرزندی نصیب چشم انتظارات کن .

سالم ..زیبا ...بانمک ...با هوش ...دلخوشی باشه تو هر زندگی 



یادم بمونه

چند روزه فقط خواب آشفته میبینم. 

خواب های چرت و پرت 

همه فک و فامیلای رو تو خواب میبینم از این ور به اون ور میرم والا هر شب 

خواب چرت 

الان فکر می کنم  من خیلی وقت تو خواب آروم بودم خواب نمیدیدم 

یه دفعه بفکرم رسید نکنه بخاطر قرص اعصابه که قطع کردم .

برا عمل گفتم عوارض نکنه سرخود دیگه نخوردم. 

یعنی میتونه بخاطر همین موضوع باشه .

خواب دیدن خیلی چرته 

از خواب دیدم میترسم .

صبح یادم باشه تماس بگیرم دکتر بپرسم .


رفتم  ارایشگاه ابرو هام رو برداشتم .

خیلی قشنگ شده .


یه سهام عدالت دادن یه روز نشده کلی بردن رو قیمت طلا 


زندگی

وقتی خون از دست میدم بدنم ضعیف میشه و اعصابم داغون میشه و خودخوری هام  شروع میشه و احساس و خاطره های بد میاد تو ذهنم .

فکر میکنم کاش خانواده من از اولش بچه رو دوست داشتن 

یادم میاد اونجا چقدر کتک میخوردیم مخصوصن من و خواهرم 

روزی نبود که کتک نخورده باشیم پدر و مادری که همش در حال کوبیدن ما بودن همش جاش میموند روی بدنمون 

یعنی یه بار یادم نمیاد که بغل شده باشیم اما صد تا خاطره کتک دارم 

دیگه وقتی بزرگ شدیم و قد کشیدیم دیگه روزشون به کتک جسمی نمی‌رسید از نظر روانی شروع کردن آزار دادن تحقیر مسخره بی محلی 

یه نفرین و ناله هایی میکردن فحش اونم زیاد .

دیگه یه نمه بزرگتر شدیم افتادیم دنبال کار 

چون حمایت مالی یا عاطفی نبود که درس بخونیم اونجا گدا خونه بود 

مثلن اگه یه چی برا مدرسه میخاستی باید یه هفته فقط التماس میگردی گریه ناله میکردی صد تا مدرک میبردی مثلن به این صد تادلیل من اینو لازم دارم تا شاید نصف اون  مبلغ رو بهت میدادن .

دیگه رفتیم سرکار و تقریبا مالی اوکی شدیم 

و بخاطر اینکه خیلی از نظر روانی اذیت میکردن همش سرکار بودیم .

یعنی موقع رفتن به خونه ناراحت بودیم .

دلم برای کودکی خودم می سوزه چه تنها بودم .

الان با اینکه چند ساله مستقلم 

میبینم چقدر میشه خوب زندگی کرد 

میتونم تا هر ساعتی دلم بخواد بخوابم 

هر چی دلم خواست درست کنم بخورم

هر جایی دلم خاست برم 

بدون اینکه کسی دخالتی کنه .

خدایی مورچه تو این مسائل دخالتی نمیکنه 

و اما امان از دوران کودکی و نوجوانی که با کتک های فراوان  گذشت .

مشا دخترا خونه قبل ازدواج هامون لال بودیم هر که هر کاری میخاست میکرد 

و توهین و تحقیر  از طرف مدرسه و همسایه و فامیل رو داشتیم .

اما بعد ها که مثل یه پرنده از قفس آزاد شدیم .

کلاس و مشاوره رفتیم و فلان و بهمان نفری یه متر زبان درآوریم 

تا کسی حرف میزنه سریع جوابش رو میدیم. 

جواب توهین ها رو 

مجرد بودم تو ا و ن محل اشغال چقدر هر خری اذیت میکرد و تهمت و تو هین میکردن  کسی هم نبود دفاع کنه .

اما متاهل شدیم متوجه شدیم دنیا این طوری نیست و ما هم انسان هستیم 

و هر که بی احترامی کرد جوابش رو بده تا فکر نکنه بی کس و کاری 

هنوزم زخم برتن داریم .

اما توی این سن همین که خودمون میتونیم از خودمون دفاع کنیم رو 

خدا رو شکر میکنم 


دیگه وقتی ازدواج شد 

با نوجه به اون جنگ های و بی احترامی های خونه 

فامیل مورچه م اضافه شد 

جنگ با خواهرهای مورچه و خود مورچه دو سه سالی هم با اینا جنگیدم 

و یه جا دیگه گفتم استاپ من دیگه خسته شدم .

شما رو به خدای بزرگ می‌سپارم و دیگه دیداری با هیچ کدامشان نخواهم داشت. وقتی من دختر به این زیبایی و سالمی رو توهین میکنید و سر همه چی مسخره میکنید دیکه دوست داشتن اجباری نیست ‌

دیگه هم دیداری با خواهر هاش نداشتم و خودم رو از بند اذیت ها جدا کردم

اونام چون دیگه منو نمی‌بینند و چیزی ازم نمیدونند نتونستن حرفی بزنند 

و من دیگه از این وضعیت بسیار خوشحالم .‌...

من انسانم

خدا منو رها آفرید. 

من هرگز با کسی که منو بی ارزش میدونه سر یک سفره نمی شینم 

حالم با خودم خوبه 

اتفاقن بخاطر فاز اعصابم تنها باشم راحت ترم .

من اینطوری دوست دارم و اینطوری ادامه میدم تا هر جایی که سرنوشتم باشه .

یه زندگی ساکت و آروم با مورچه 

مورچه هم همین که به من وفادار باشه و روزی حلال میاره برام عزیز و قابل احترامه....

دیگه بقیع موارد بی اهمیته