اونقدر از مراسم های روز مادر و پدر بدم میاد
یعنی ما بساط داریم برا این روزا
هر سال هر کادویی دادیم کلی بعدش بحث بوده
هی کادوها رو پس دادن یا هی گفتن این چیه ؟ما نمیخواهیم ببرش
یا با کادو های بقیه فک و فامیل مقایسه ش کردن
مثلن دختر خاله هام همش خونه پدر و مادرش هفته ای شش روز شام و ناهارند ما سالی یه بار با ترس و لرز میریم بعد میگن چرا مثلن اونا فلان دادن شام فلان کادو رو
خب شاید اونا پولدار ترند
اونا همیشه سرسفره پدرشون و محبتشون بیشتره
الانم میخاستم یه بلوز و شلوار ست ببرم
بعد یاد این افتادم که عکس میگیره و ابرو آدم رو میبره که ببینید
که چه لباسی آورده و فلانه و بهمان هس
گفتم ولش کن
همون پول ببریم .
بلکه دست از سرمون هم برداره
و یکی دو ساعت دیگه با مورچه هماهنگ کردم
بیاد یه سر بریم اونجا چون کامل مطمئنم
برا پنج شنبه و جمعه احتمال زیاد برن دور همه خونه مادربزرگ
برم یه فایل انگیزشی گوش کنم یه کم آروم بشم
دلم برای عدس پلو تنگ شده
من تقریبا هفته ای دوبار درست میکنم
الان دو سه هفته بود که هوس نداشتم و دیگه عدس پلو تعطیل شده بود
اما الان یادم اومد عدس تو فریزر دارم .
دو سه ساعت دیگه بلند بشم برای امروز و فردا درست کنم.
روز مادر شد و جنگ بین خواهر و مادرم همچنان ادامه داره
و مادرم گفت به خواهرم بگم روز مادر اونجا نره
و خواهرم هم تماس گرفته بد بابام گفته شام درست کنید که شام میخاد بره اونجا .
نه به خاطر عشق و علاقه
بخاطر لجبازی با هم
منم نمیدونم چکار کنم
مهر و محبتی که به آدم ندارند
کلا روز اومد و رفت یه سراغی از آدم نمیگیرند
بعد میگن روز مادر روز پدر
پس حق فرزند چیه؟
کتک و فحش و ناسزا و مسخره کردن و و اینا هست؟
پارسال یه فلاکس با مورچه خریدیم
تا دو هفته پشت سرمون مسخره میکردن
هزار تومن از پولشون خیر ندیدیم یه نیمرو اونجا نخوردیم
توقع دارند روز مادر کادو های گرون گرون بدیم .
روز پدرم یه شلوار دادیم تا ده روز میگفتن این شلوار رو ببر
به درد نمیخوره و فلانه و بهمانه
آخرش دیدم اعصابم خرابه
گفتم بده ببرم یه چی دیگه جاش بخرم
شلوار رو گرفتم
براز اینکه مورچه متوجه نشه که کادو رو پس فرستادن
شلوار رو لای چادر تو پلاستیک گذاشتم کردمش لای لباس هام
امروز اول هفته از خود میخام کمکم کنه
و به خودم هم قول میدم
که دروغ نگویم حرف راست بزنم
کسی رو قضاوت نکنم
مال حروم نخورم کم و زیاد برای خودم یا مورچه باشه
مسخره نکنم
توقعی از کسی نداشته باشم
انسان خوبی باشم
بزارم تو این دنیا که سخته حداقل کسی از من آسیب نبینه .
رها کنم
و به سوی پیشرفت قدم بردارم
ساعت ده حقوقم واریز شد و من سه ساعت بعدش تو بازار در حال خرج کردن بودم خیلی وقت بود دنبال پول بودم تا یه سری وسیله بخرم
یه روفرشی ۳ متری ۲۰۰ هزار
قاشق چای خوری ۱۰۰
کفش طبی ۱۳۰۰۰۰۰
کفی طبی نمیدونم ۹۰ یا ۸۰
یه روسری سبز برای مادر مورچه
یه روسری آبی طور براخودم
فعلن همینا رو خریدم
تا ببینم با بقیه پولم چکار میکنم
خداربرکت بده
حدود سه ماه هست که با دوستم یکطرفه و ناگهانی قطع رابطه کردم
یه روز تصمیم گرفتم دیگه جواب تلفن هاش رو ندم و هیچ تماسی هم باهاش نگیرم
و از اون روز هیچ پیام و تماسی که کلی هم تماس گرفت و پیگیر بود رو ندادم
بهم پیامک زد چی شده
مشگلی پیش اومده ؟
ناراحتی ؟
اما هیچ کدوم رو جواب ندادم .
و فعلن هم تصمیم اینه
دلیلم برا اینکار روحی هس
من عاشق بچه ش شده بودم
بچه ش رو میدیدم یا حس مادرانه تو وجودم میاومد
که قلبم تپ تپ صدا میداد
و حسرت میخوردم چرا بچه ی من نیست .
و خودخوری میکردم چرا خدا به من بچه نداده و افسی چند تا بچه داره .
افسی رو دعوت میکردم خونه م فقط بخاطر بچه کوچیکه
و آخر کاری یه موقع به خودم اومدم دیدم شیطان تو قلبمه
و میگه اگه افسی بمیره بچه ش رو من میتونم از خانواده ش بگیرم و بزرگ کنم
و حتی تجسم هم کردم این موضوع رو
و خدا من رو ببخشه
که چنین فکرایی کردم
برای رسیدن به آرزوم میخاستم افسی یه بلا سرش بیاد .
فکر کردم این دوستی تا موقع که من آروم نشم و با موضوع بچه داریم
کنار نیام دوستی مناسبی نیست
بابد با عقده م کنار بیام
و دیگه اونا رو ندیدم .
تا بیشتر این حس وابستگی به پسرش رو نداشته باشم
اولش سخت بود
الانم بعضی موقع ها دلم میخاد بچه ش رو بغل کنم
و فشار بودم توی بغلم
امیدوارم خدا بهم آرامش بده
دل منم خوش کنه
و برا همه آرزوی خوشبختی میکنم
برا افسی و بچه هاش و شوهرش