دیشب قصد کردم صبح برم سرخاک اموات
اما متاسفانه خواب موندم.
و برا عصر هم که باید برم سرکار
خوش به حال مردا
با یه تیشرت و شلوار میپرن سوار موتور میشن از کوچه ها میانبر میزنند و سریع به مقصد میرسند بدون اینکه بخوان لباس ست کنند یا موی درست کنند .
من آماده شدنم فقط یکی دو ساعت طول میکشه .
البته نصفش برا وسواس هست که دارم.
حیف دیگه از بس اینجا کامنت و پیام منفی میگیرم جرات ندارم .
چیزی بنویسم .
دیروز تو وبلاگ نمیدونم کی نوشته بود فیل مرد فیل نما خیلی قشنگه و پایانش تلخ و بد تموم شده .
دانلود کردم و
فیلم های این طوری رو نمیتونم درک کنم که مثلن هدف نویسنده ش چی بوده یا چی میخواسته به بیننده یاد بدهد اما کلن به نظر من آخرش اصلن تلخ نبود و اتفاقن خوب تموم شد .اینکه مرد فیل نما با آرامش و قلب شاد مرد .گاهی اوقات این با آرامش مردن از هزار تا چیز بهتره .
و اینکه باید دست گریمورش رو بوسید واقعن خوب کار کرده
این فیلم برای حدود ۵۰ سال قبل هست و با توجه با امکانات اون دوران
گریم رو عالی کار کرده.
بعد بعضی فیلم ها ایرانی طرف پیر میشه تنها کاری که میکنند یه عینک به جوونیش اضافه میکنند.
دیروز یه آشنا خیلی قدیمی
همسایه مادرم اینا رو دیدم
یه کم داشتیم حرف میزدیم یه دفعه احساس صمیمیت کرد باهام
گفت .من هرگز فکر نمیکردم تو شوهر بری!!!!!
یعنی کسی تو رو برا ازدواج بخاد..
وقتی ازدواج کردی تعجب کرده بودیم.
یه دفعه لبخندم خشک شد .
ببین چه طرز فکری درباره خانوادمون داشتن یا درباره من
من چون همش سرکار بودم خیلی پیشنهاد ازدواج داشتم.
حالا مورچه هم بد نیست
درسته ما با همدیگه نمیسازیم اما از بیرون کسی ببینه
میگه چه پسر خوش چهره و خوبی هست .
حالا مردم چه فکرا درباره ما میکردن و ازدواج من و خواهرم رو معجزه میدونستن.
هی روزگار ....
یادم اومد یه خانم مسن بود تو محل مادرم من همش از دست این فرار
میکردم یه مدتی هم دیگه محل بهش نمیدادم. هر موقع منو تو کوچه یا خیابون گیر مینداخت اولین سوالش این بود شوهر نکردی؟
چرا ؟ و کسی هم میاد خواستگاری؟خودشون نمیخام یا شما ؟
و صد تا سوال درباره این موضوع
اخرشم یه هزار تا امام و پیغمبر رو هم قسم میداد برای شوهر کردن من ....
یه بار دیگه خیلی حرصم رو درآورده بود نسبت به پسر آخریش خیلی حساسه خط قرمزش پسر آخریش هست
منم زدم جاده خاکی درباره زن و زندگی پسر آخری پرسیدم .
راستی فلانی چطوره ؟بچه داره؟ کجا کار میکنه .با خانمش چطور آشنا شد .
خخخخخخخخخ دیگه دید عه من دارم درباره خانوادش میپرسم خداحافظی کرد و رفت
دیگه تمام شد .
دیگه ُمن رو میدید سوال درباره شوهر نداشت تا گذشت و چند
وقت پیش من رو تو خیابون من رو گیر انداخت درباره بچه پرسید
منم نامردی نکردم دوباره درباره عروس و پسرش سوال پرسیدم .
کفت ببخشید من باید برم .
و رفت
خیلی واقعن از در محبت میان سوال شخصی میپرسن و انتظار جواب دارند .
بعد که ما میپرسیم احساس خطر میکنند و جواب نمیدن و فرار میکنند.
تو باشگاه
یه خانم هست داره از شوهرش جدا میشه
امرور میگفت چند ماهه از روستای نزدیک شهرمون هر روز صبح ماشین سوار میشه
میاد باشگاه تا پنج عصر تو سالن ها میچرخه بعد میره خونشون و دوباره فردا میاد.
که مثلن تو طول روز شوهرش رو نبینه
گفتم برو خونه بابات اینا
گفت اونا راهم نمیدن.
چی بگم خیلی براش ناراحت شدم.
همه زندگی ها یه چالشی توش هست.خدا به همه کمک کنه
دیروز از صبح تا شب تنها تو فروشگاه بودم .
مسئولش و بقیه مسافرت و این طرف و اون طرف بودن .
و من قبول کردم تنها فروشگاه رو اداره کنم.
خودم رو به چالش کشیدم ببینم میتونم تنها فروشگاه بچرخونم.
مسافر تو شهر ما هم زیاد اومده واولش خلوت بود اما از یازده به بعد کم کم شلوغ شد و دیگه اونقدر شلوغ پلوغ شد من فرصت نمیکردم جواب به خیلی ها بودم اما در کل از خودم راضی بودم.بعدشم سیرابی گرفتیم با مورچه رفتیم خونه مادر مورچه و سه تایی شام خوردیم.
چند روز پیش دیدم یه نفر درباره م پست گذاشته
اسمی از من نبرده بود
اما کامل مشخص بود که اون آدم که ایشون صحبت کرده من هستم .
چون وضع اوکی ندارم
چون با مورچه بحث دارم .
چون حمایتگر ندارم.
پس زندگی درستی ندارم و بچه تو این زندگی معنایی نداره
حرفاش از یه جهت منطق هست
درسته
من خیلی خیلی بهتر از ایشون متوجه شرایط هستم .
اما بازم آرزوی یه خانواده سه نفره یا حتی بیشتر برای خودم و شوهرم دارم
آرزو میکنم حتی تو این شرایط که حتما هم بهتر میشه
خدا فرزندی بهمون بده.
دل ما هم شاد بشه.
توضیح بیشتری هم نمیدهم
اشتباه من بود که از سفره غذام و یا صد تا چیز دیگه تو وبلاگ نوشتم .
اگه اینجا رو بازم خوندی پستی که نوشتی رو پاک کن یا رمزدار کن من راضی نیستم.