یه چیزی نوشتم بخوانید باشه ؟
من یکی از علاقه هام این هسا داستان زندگی تمام افرادی که شهید شدن سراسر دنیا رو بخوانم
ذهن این افراد قدرت عجیبی داره که منتقل میشه ؛
یکی از عجیب ترین این زندگینامه ها در چند خط
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا….
«شهید سیفالله شیعهزاده»
سومین فرزند خانواده بود.
در همان کودکی مادر را از دست داد.
به دلیل نداشتن توانایی مالی، پدر به همراه خواهرش در دو سالگی به مرکز بهزیستی شهرستان آمل سپرده شد.
بعد از چند سال به همراه خواهرش به مرکز بهزیستی مشهد منتقل شد.
مدتی بعد او از خواهر جدا و به تربیت حیدریه انتقال داده شد.
انقلاب که شد، سیفالله چهاردهساله از تربیت حیدریه به آمل و از آنجا به تهران منتقل شد.
به پدرش گفتند اگر توانایی نگهداری نداری، به یکی از بستگان نزدیکت بسپار تا حضانت سیفالله را قبول کند، اما پدر قبول نکرد…
سیفالله با یک زیرپیراهن عازم جبهه شد. تنها ۱۶ سال سن داشت و تفنگی که بر دوش میگرفت، به اندازه قدش بود.
با سن کم، سختترین کار جبهه یعنی «بیسیمچی» بودن را قبول کرده بود.
سرانجام اسیر شد. برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و دشمن با شکنجه آب جوش و..... و در آخر تیر خلاص به شهادت میرساند
روحش شاد…
یاد بگیریم
از محبت دیشب پدر نگوییم در حضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است.
یاد بگیریم
از آغوش گرم مادر نگوییم در حضور کسی که مادرش را فقط در خواب میتواند ببیند .
یاد بگیریم
اگر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم،
شاید امروز صبح کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد .
یاد بگیریم
اگر روزی از خنده فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم
نه وصف خنده اش را درجمع .
شاید کسی در حسرتش روزها را میگذراند.
یاد بگیریم
آهسته تر بخندیم، شاید کسی غمی پنهان دارد
که فقط خدا میداند.
آنها هرگز ،
نمیدانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود
چند روز پیش یکی برام کامنت گذاشته بود که من کسخل چیزی هستم
برای پستی که نوشتم
خواستم بگم اگه من کسخل و دیوونه هستم تو چرا میایی چرت و پرت های یه کسخل رو میخونی؟؟؟
الان دانشگام روبروی استاد نشستم و منتظرم که درس شروع بشه .
البته خوشحالم که عدس پلو پختم و شام آماده دارم.
دیگه هم دلم نمیخاد برم کنسرت بیژن مرتضوی
خوشم نیومد رفته زن گرفته .
بعدن شاید توضیح دادم اما الان حسم اینه که کارش اشتباهه
خدا عاقبت همه رو بخیر کنه
من تو زندگیم یه مسلک یپیدا کردم دارم بگم اینجا
هیچ وقت قیمت دلار برام مهم نبوده با اینکه تاثیرش رو تو جامعه دیدم و میبینم
مهم نبوده کی تو ایران رییس جمهوره
کی تو امریکا رییس جمهوره
یه دیدگاه داشتم و دارم
رزق و روزی من دست خداست
من تلاشم رو بکنم
بقیه اش با خدا
هیچ دستی بالای دست خدا نیست
چه دلار هزار تومنی
چه میلیون تومانی
خدا به موقعش من تلاش کنم میرسونه ❤️
بخدا صبح تا شب انرژی منفی
صبح تا شب از رحمت خدا نا امید بودن
در برکت رو توی زندگی تون میبنده
نکنید با خودتون
کشتی دست خداست
میرسه به جایی که خیلی قشنگه
با هر سختی و طوفانی که تو راه هستش ❤️
امروز تو خونه بودم .
با اینکه مریض بودم برنج و تن ماهی درست کردم .
اما دیگه توانم زیاد نبود خونه رو جمع و جور کنم .
هوس نون بربری داغ با خامه محلی کردم بهبه
الان داشتم فیلم های تصادف و تشیع دخترای مدرسه فرزانگان کرمان رو میدیم ..همه تلخ بود تلخ تر از همه پریناز بود که خواهرش توی تصادف تنهاش گذاشت .
برای جدایی دو تا خواهر خیلی زود بود میتونستن کلی مراحل رو با هم طی کنند
با هم دانشگاه بروند
ازدواج کنند
مسافرت بروند و کلی کار دیگه بعدن اما این جدایی توی این سن برای این دو خواهر خیلی سخته ..دعا میکنم برای پریناز که خدا بهش صبر بده توان بده روحیه بده تا بتونه به خاطر پدرش هم مونده زندگی خوبی و آینده خوبی بسازه .ایشاالله عمه ای خاله ای چیزی هم داشته باشه این دختر رو تو این دوران تنها نزاره .روح همشون شاد .
کرمان چرا اینقدر براش اتفاق میافته ؟
خودمم مریض شدم .
امروز کلن زیر پتو کنار بخاری خواب بودم فقط یه کم لباس ریختم تو لباسشویی و پهن کردم بقیهش تو مریضی از این طرف به اون طرف میشدم .
شام هم مورچه درست کرد .
فردام کلاس ها شروع میشه اما من احتمالن نتونم برم .
بستگی داره تا فردا چطور بشه حال و احوالم